#مشاوره
#حرف_دل
سلام فاطمه جان ،خوبی بارها باهات درد و دل کردم و ممنونم که به حرفم گوش دادی وقتی بهم گفتی اگه دوست داری مشکلتو پست کنم اولش دو دل بودم که نکنه یه وقت همسرم یا اشناهاش ببینن اما الان بعد یه ماه دیگه برام مهم نیست که ببینه
فقط دلم میخواد خالی بشه
دقيقا ۱۴ سال پیش ازدواج کردم اونم با
عش و علاقه و دوستی و وقتی که همسرم اومد خواستگاری بخاطر اینکه تیک عصبی داشت و تند تند پلک میزد مادرم مخالفت کرد همه راضی بودن چون همسرم موقعیت اجتماعی و مالی خوبی داشت اما مادرم میگفت این آدم عصبيه
و تو زندگی عذاب میبینی خلاصه کنم
هر چی بود ما با اصرار و مخالفت مادرم ازدواج کردیم بماند که همسرم تو این ۱۴ سال خلاف اون چیزی که مادرم گفت با من برخورد میکرد از دوست داشتن از احترام از تامین مالی هیچی برام کم نداشته شاید به جرات بگم تا حالا یه بارم سرم داد نزده
اما تنها مشکلی که دارم این بود که بعد از ازدواج با مادرم سرد برخورد میکرد و
متاسفانه پدرم بعد از سه سال فوت کردن
و مادرم تنها زندگی میکرد چون تنها بچش بودم بیشتر رفت و آمد میکرد و برخورد سرد همسرمم ادامه داشت.
تا اینکه مادرم یه تصادف خیلی بدی براش
اتفاق افتاد که تا چند ماه زمین گیر شد
یادمه بخاطر اینکه ازش مراقبت کنم همسرم براش پرستار گرفت اما انگار مادرم
عين بچه شده بود همه پرستارا رو رد میکرد و میگفت فقط خودت باید باشی مجبور شدم بیارمش خونه خودم و ازش مراقبت کنم بعد سه ماه خیلی بهتر شده بود ولی حاضر نبود برگرده خونه خودش و همش به همسرم کنایه میزد و این باعث دلخوری شده بود
یه روز که من نبودم همسرم زودتر از سرکار برگشته خونه و مادرم شروع کرده به غر زدن که دخترم باید بره خرید و تو خونه باشی دقیق نمیدونم چی رد و بدل بین شون شده که همسرم عصبی میشه و بهش میگه برگرد خونه خودت و مادرمم میگه خونه دخترمه به توچه و همسرم با عصبانیت مادرمو میبره میزاره جلوی در و میگه دیگه خونه من
جایی نداری و میاد خونه که بعد چند دقیقه که حالش بهتر میشه میره جلوی در و برش گردونه که میبینه مادرم نیست وقتیم من برگشتم خونه همه رو بهم توضیح داد و من با حال بد باهاش رفتم خونه مادرم برای عذرخواهی اما هر چی معذرت خواستیم مادرم قبول نکرد در حالی که کامل اونجا دیدیم مادرم سرپاس و حالش خوبه
الانم ۵ سال گذشته و مادرم ما رو نبخشیده از طرفی با حرفاش باعث شد که من اینکار شوهرمو فراموش نکنم.
و با همسرم مثل قبل نباشم هر چی عذرخواهی میکنه یادم نمیره که مادرمو جلوی در گذاشته حتی چند جلسه پیش روانشناسم رفتم اما همیشه اون که مادر مریضم جلوی در بوده جلوی چشمامه توروخدا یه راهکاری بدین بگین حق با کی بوده من باید چیکار کنم از طرفی ناراحتم که همسر همیشه همراهم چندساله که ناراحته
برخورد سردیم که میگم نهایتش اینه که
همسرم
مثلا سعی میکرد کمتر حرف بزنه
یا بیشتر اوقات تو اتاق باسه وگرنه کلامی
یا برخورد بد دیگه ای نداشته
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#مشاوره #حرف_دل سلام فاطمه جان ،خوبی بارها باهات درد و دل کردم و ممنونم که به حرفم گوش دادی وقتی
#پاسخ_اعضا
شما مادر و دختر چقدر پر توقع هستید!!! شوهر شما اشتباه ،کرده عذرخواهی هم کرده و مطمئنم شما همه جوره برای خانواده اش جبران !کردی دیگه تمومش کن مادرشما فقط میخواست شما ازدواج نکنی و پیشش
بمونی الانم تمام تلاشش رو میکنه طلاق بگیری و برگردی پیش خودش که تنها نباشه و کارگر مفت داشته باشه خانم به خودت بیا... تمومش کن این کینه رو به اون مرد بیچاره
🌸 عزیزم بنظرم شما هنوز بزرگ نشدی ١٤ سال صحبت یک عمره باید رفتار شوهرت بیاد دستت اما چون بی تعارف بگم بچه ننه ای و نتونستی جایگاه مادر و همسرت رو برای خودت مشخص کنی برای همینه این همه دردسری داری ... منم یک مادرم اگه برم خونه دامادم سعی میکنم مث یک مهمان رفتار کنم حالا مادر شما ۳ ماه در منزل همسرت مونده بجای تشکر ببین چه دستمزدی به همسرت داده !
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•
تو زندگی پشت هر در بسته ای
حکمت خدا نشسته،غصه نخور
به حمکتش ایمان بیار....
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کجا تا من؟
به امید روزی که این آهنگ رو باهم فریاد بزنیم...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون به قشنگی ایشون😊😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سرگذشت_زندگی
داستان کوتاه آل
ماهای آخر بارداری خیلی سخت بود ولی محبت های گرشا خان و مادر شوهرم اجازه نمیداد زیاد اذیت بشم همش به فکرم بودن محبت می کردن اگه مریض میشدم سریع قابله یا طبیب میاوردن همین باعث حسادت بیشتر و بیشتر سارگل میشد.
یک بار قابله تشخیص داد آخر ماه وقت زایمان منه و احتمال داد سارگل دو سه هفته بعد من زایمان کنه اما همه چیز یک طور دیگه اتفاق افتاد.
شب جمعه بود که بارون شدیدی میبارید احمد پیشکار ارباب خبر آورد بارون و طوفان باعث شد درخت بزرگ روستا بشکنه و بیافته روی پل و راه ارتباطی روستا قطع بشه گرشا خان و طهماسب خان برای سرکشی رفتن اونجا تا بتونن کاری انجام بدن.
خیلی دل نگران بودم یک دل آشوبه عجیبی داشتم و هی یک فرد سیاه پوش میدیدم یا حس میکردم یکی پشت پنجره نگاهم میکنه.
به مادر شوهرم که گفتم لبخندی مهربان زد و گفت نترس دخترم حتمآ به خاطر ضعیفی و باید تقویت بشی.
شب دوم بود و خبری از خانزاده و مردای عمارت نبود و دوباره بارون گرفته بود و صدای رعد و برق نمیگذاشت پلک رو هم بذارم.
کم کم داشت خوابم میبرد که صدای جیغ و ناله های بلند سارگل باعث شد همه از خواب بپریم.
دردش گرفته بود در حالی حدودا یک ماه دیگه به زایمانش مونده بود.
انقدر درد داشت که بردیمش به اتاق و زیرش ملاقه انداختیم چون راه ارتباطی روستا قطع بود دایه سارگل گل افتون که تجربهی بالایی داشت اومد بالای سرش.
اول همه رو بیرون کرد بعد حدودا دو سه ساعت دایه خبر داد سارگل زایمان کرده و بچه قنداق پیچ کنارشه.
از اینکه صدای گریه بچه رو نشنیده بودم خیلی تعجب کردم ولی دایه گفت چون بچه لاجونه زود گرفته خوابیده.
حدودا یک روز بعد بود که درد های عمیق و وحشتناک منم شروع شد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
و اما #چالششششش جدیدمون
👇👇🌹🌹 👇👇
🌺تو دلیاااااای دوست داشتنی 🌺
🌺 توهمات خواب
کسایی که توی خواب راه میرن یا حرف میزنن یا بعد از خواب توهم میزنن خاطرههاشونو بگن
🌺حال خوبمون مهمه 🌺
جوابها رو به این آیدی بفرستید👇👇
@fatishonam2
فاطمه منتظر پیام های دلربای شماست
😘😘😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_توهمات_خواب
✅سلام ب فاطی جونی و فعالای کانال 😍💋
من همییشههههه خدا تو خواب چرت پرت میگم
حتی اگر بپرسن امروز چیکار کردی هم میگم
یادمه شوهرم میگف ک گویا از خواب پاشدم و بازوی شوهرمو گرفته بودم میگفتم بچه منه بالا پایین مینداختمش تو دستام
هعی اسم شوهرمو میگفتم ک ببین چقدر نازه فلانه😂😂😂
و خیلیییییی کارای زیاد ک دیگ برای شوهری عادی شده😗
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_توهمات_خواب
✅ سلام فاطمه جان عزیزم خوبی قربونت برم ممنونم از چالش های عالیت وممنونم از زحماتی که واسه کانال می کشی ووقتی که میزاری دستت طلا ممنونم که هستی ان شاالله همیشه شاد وسلامت و به دور از غم باشی 💋💋💋❤️❤️❤️❤️😘😘
سلام دوستان گل مجازی ❤️❤️
در جواب چالش راستش من از وقتی هفت هشت سالم بود هم تو خواب حرف میزدم هم راه میرفتم تا هفده سالگی که ازدواج کردم وقتی خیلی ناراحت بودم از چیزی شب از
خواب بیدار میشدم وسیر تا پیاز ماچرایی که ناراحتم کرده و به کسی نگفتم می گفتم ومامانم که خوابش سبک بود با صدای حرف زدنم از خواب بیدار می شد ومیفهمید چی منو ناراحت کرده
خونمون طبقه دومه یه بار با صدای مامانم به خودم اومدم وخودم در حالی دیدم که یه .پام از پنجره اویزونه به طرف بیرون ویه پام طرف خونه است دارم خودم از پنجره میندازم بیرون یه. بارم تو خواب رفته بودم دست شویی و آفتابه رو خواب آلود با خودم آورده بودم گذاشته بودم وسط خونه 🥴
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_توهمات_خواب
✅ سلام فاطمه جونی و دوستای گل .چالش توهمات خواب .... در سال های قبل که ماشین و وسیله نقلیه زیادبرا رفت و امد به شهر نبود جز تعداد محدودی مادربزرگم سبزی به بازار میبرد به مادرم قول داد یه شب تو رو به بازار میبرم .مادرم میگفت یه شب خواب بودم یه نفر صدام زد پاشو میخوایم بریم بازار و مادرم بلند میشه در حیاط رو باز میکنه و از جاده میگذره و به آبندان روستا میره همه جا هم تاریک یکدفعه یکی از اهالی که برای سرکشی شالیزار میره مادرمو میبینه و باسرعت پیشش میره میبینه چشمای مادرم بسته بیدارش میکنه مادرم رو به خونه میاره .مادرم میگفت من همه رو تو بیداری میدیدم درحالی که خواب بود. عشق ب بازار نزدیک بود کار دستش بده 😅شاهی دتر
حالا از خودم بگم .من بعد ۱۷ سال ترک تحصیل دوباره شروع ب درس خوندن کردم صبح روزی که ریاضی امتحان داشتم ب شوهرم گفتم ریاضی سخته خدا کنه سوالات راحت باشه استرس دارم .شوهرم گفت این طور بود دم صبح تو خواب نشستی دستت رو به حالت اجازه گرفتن بالا بردی گفتی من میرم امتحان میدم زود برمیگردم وبعد رو بچه پتو کشیدی خوابیدی😂😂 شاهی دتر
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
از یه سنی به بعد فقط دوست داری اونی کنارت بشینه که حرفتو ، احساستو ، غمتو ، میفهمه ...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•