eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
زنگ زدم خونه مادربزرگم، آلزایمر داره بهش میگم شناختی؟! میگه نه، میگم نوه محبوبت😂 میگه آقا خجالت بکش من ازدواج نکردم😂🤦‍♂💔 نمیدونستم بخندم یا گریه کنم، لعنت به آلزایمر، یکی از مهمترین بخشه آدمه لامصب ، حافظرو نابود می‌کنه.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 مــن 26 و شــوهرم 33 ســالــشــه. زنــدگــے خــوبــے داریــمــ مــیــخــوام بــگــم خــانــمــا خــیــلــے روے مــزاج ڪــار ڪــنــین. چــون بعضی مــشــڪــلــها از ســردمــزاج بــودنــه. ســعــے ڪــنــیــد بــدنــتــونــو بــشــنــاســیــد و در مــورد مــســایــل جــ... رودروایــســے نــداشــتــه بــاشــیــد. مــن اول ازدواج ســرد مــزاج بــودم ولــے شــوهرم عــاقــلــانــه رفــتــار ڪــرد و الــان زنــدگــے فــوقــالــعــاده اے داریــمــ. همــیــشــه بــاهم مــیــڪــنــیــمــ. اجــازه ڪــســے رو نــمــیــدیــم. مــن یــه دخــتــر 4ســالــه هم دارم ڪــه بــخــاطــر رفــتــار خــوب مــن و همــســرمــ خــیــلــے فــهمــیــده رفــتــار مــیــڪــنــه. در رابــطــه بــا خــانــواده ے شــوهر هم بــگــم ڪــه خــیــلــے بــهم اعــتــمــاد دارن و احــتــرام مــیــذارنــ چــون از اول زنــدگــیــم رفــتــارهاشــونــو شــنــاخــتــم و ڪــردم تــا الــان ڪــســے اجــازه دخــالــت تــو زنــدگــیــمــو نــداره. گــذشــت رو یــادتــون نــره ڪــه نــڪــتــه مــوفــقــیــت زن و شــوهر هاســ. 🔴 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزیین خیار و هویج آموزش آشپزی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دخترم اعتراف میکنم 😐😂بچه بودم. دوستم چشماش آبی بود بهش گفتم همه جارو آبی میبینی درسته؟ اونم گفت الان چشای تو مشکی هستش همه جارو مشکی میبینی؟ گفتم نه ،گفت پس وقتمو نگیر چش سفید، دعوامون شد:/ اون موقع قانع شدم چقدر تباه بودم🙂🙂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیک آجیلی مواد لازم: تخم مرغ 🥚 ۴ عدد شکر 🍚۲/۳ پیمانه هل ۱/۲ ق.چ ماست شیرین🥣 ۱ پیمانه روغن ۲/۳ پیمانه زعفران ۱ ق.غ آرد 🥡۲ پیمانه بیکینگ پودر🥄 ۲ ق.چ آجیل🥜🌰 به میزان دلخواه 🥮🥮🥮🥮🥮🥮🥮🥮🥮🥮🥮🥮 شربت شکر🍚 ۱ پیمانه آب ۲/۳ پیمانه گلاب نصف پیمانه هل و زعفران به میزان لازم قالب ۲۵در ۳۵ و بذارید در فر از قبل گرم شده با دمای ۱۸۰ درجه به مدت ۳۰ تا ۳۵ دقیقه که بپزه برای شربت هم : ابتدا شکر🍚 ، آب🍶 ،هل و زعفران رو با هم‌مخلوط‌کنید و بذارید روی حرارت تا وقتی که شکر حل بشه ( نجوشه ) وقتی که شکر حل شد گلاب رو اضافه کنید وقتی که یکی دو قل زد از روی حرارت بردارید و‌بذارید کنار تا کاملا خنک بشه( اصلا نیاز نیست شربت زیاد بجوشه) بعد وقتی که کیک کاملا خنک شد شربت خنک شده رو ‌روش بریزید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❤️🍃 شوهرم عاشق موهای بلنده اما من موهام کم پشت بود و رشد نداشت هرچی می‌گفت امتحان میکردم چقد خرج کردم امااااااا با یه چیز خیلی ساده که تو خونه همه هست موهام تو یکماه رشد عجیب و پر شد خدا خیرش بده تو این کانال دیدم https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 انقدر موهام ناز شده 😍
سلام دخترم، امروز داشتم مث هر روز با اتوبوس میرفتم دانشگاه بخش خانما خیلی شلوغ بود همه صندلیا پر شده بود ولی اونور دو سه تا صندلی خالی بود منم رفتم نشستم روی یکی از صندلی خالیا یکم که گذشت دیدم هوای داخل اتوبوس خیلی بد و گرفتس خودمم دستم نمی‌رسید پنجره رو باز کنم ( دستگیره پنجرهه یه جوری بود نفر جلویی میتونست باز کنه) جلوی منم یه آقایی نشسته بود وسط سرش کچل بود😭😂 منم اومدم این آقارو صدا کنم که بگم پنجره رو باز کنه به جای اینکه بزنم رو شونش، شَتَرررق زدم وسط سرش اونجایی که مو نداشت 😭😭😂 بنده خدا برگشته بود هاج و واج که کی زده تو کلش بعد دید من دارم نگاش میکنم یه پنج ثانیه جفتمون قفل کرده بودیم تا اینکه بالاخره گفت بفرمایید 😂 هیچی دیگه بهش گفتم پنجره رو باز کنه لطفا اونم باز کرد ولی تا آخرش که پیاده بشم از یه طرف داشتم از خجالت آب میشدم از طرف دیگه داشتم از شدت خنده درون منفجر میشدم😭😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام من دخترم ، بیشتر خاطره عروسی خالمه تا مامانم . مامانم میگه : من ۱ یا ۲ ماه بعد از عروسیش حامله میشه ( مامانم دوقلو حامله بود منو داداشم ) ۷ ماه بعدش عروسیه خواهرش میشه میگه نمیدونم اون شب چم شده بود خیلی گرسنه شده بودم هرچی میوه یا شیرینی میخوردم یکم سر دلمو بگیره تا غذا بیارن اما همچنان گرسنه بودم ، شام رو آوردن من دو بشقاب برنج خوردم حالا همه فامیل داماد چشمشون مثل توپ تنیس شده بود ، خواهرمم ( خالم) جلو دهنش رو گرفته بود داشت می‌خندید . خلاصه بعد اون شب بابام لقب شکمو رو به مامانم داد حتی بابام تو گوشیش اسم مامانم رو (R ❤️ شکمو ) سیو کرده معذرت میخوام طولانی شد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من با مفهوم فیک ویدیو در هوش مصنوعی یک ویدیو ساختم که توش خواهرم اعتراف میکنه ده میلیون تومن بدهکاره بهم😂🤦‍♂ اتقدرم عالی در اومد که اصلا خودشم شک کرد، البته کسی که از روش فیلم گرفتم تغییر دادم دخترداییم بود قرار شده ۵تومنشو اون بگیره 😂🤦‍♂ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
مامان که سینی چای دستش بود با شنیدن صدام سینی افتاد زمین .. صدای فریادم با صدای سینی و شکستن استکان
🌸❤️🌸 به عباس نگاه کردم و گفتم آره عباس؟؟ خودت دیدی؟ دروغ میگن.. چرا باید بچه ی ما عقب مونده باشه .. نتونستند به دنیا بیارن ، الکی گفتند.. عباس گفت آره .. دیدم .. پسرمون مشکل داشت .. میگن چون فامیلیم اینطوری میشه.. زدم روی سینه ی عباس و گفتم همش تقصیر توعه .. دکتر گفت .. گفت برید آزمایش.. تو قبول نکردی ... مامان با دستمال صورتم رو پاک کرد و گفت تو رو خدا مریم جان .. از حال میریاا.. اینطوری بی تابی نکن .. عباس پرستار رو صدا کرد و بهم آمپول زدند و دوباره به خواب رفتم .. این بار که چشمهام رو باز کردم توان نداشتم واسه حرف زدن .. فقط اشک میریختم .. از بیمارستان مرخص شدم و به خونه ی مامان رفتم .. از عباس ناراحت بودم و اون رو مقصر میدونستم .. مامان طبقه ی اول برام رختخواب پهن کرد و خوابیدم .. مامان که به آشپزخونه رفت .. عباس گفت تا کی میخواهی اینجا بمونی ، منم بدون تو خونه نمیرم .. طاقت خونه ی بدون تو رو ندارم ... سوالی که تو ذهنم بود رو ازش پرسیدم.. +بچه ی اولمون هم ... عباس نزاشت حرفم تموم بشه و جواب داد .. چشمهاش رو بست و گفت آره .. تقصیر من شد .. خوب شو میریم آزمایش ژنتیک میدیم .. هرچی دکتر بگه .. هرچی تو بگی ، فقط تو خوب شو و برگردیم خونه که دل منم داره میپوسه مریم گلی ... جوابی ندادم و روم رو ازش برگردوندم ... از اون روز حتی دلم نمیخواست کسی رو ببینم .. با کسی حرف نمیزدم و فقط دلم میخواست گریه کنم .. همه معتقد بودند که افسردگی بعد از زایمان گرفتم و به مرور خوب میشم ولی من احساس میکردم قلب و روحم از همون روز مرده ... بالاخره بعد از دو هفته به اصرار عباس به خونه ی خودمون برگشتیم .. در اتاق بچه بسته بود .. کیفم رو روی مبل گذاشتم و به طرف اتاق بچه رفتم .. در رو که باز کردم تعجب کردم .. اتاق خالی خالی بود .. با صدای بلند گفتم عباس .. وسایل این اتاق کجاست؟؟ عباس از شونه هام گرفت و گفت یکی رو پیدا کردم که نیازمند بود.. همه اش رو بخشیدم به اونها .. اینطوری هم تو عذاب نمیکشی هم بچه هامون هم خوشحال میشن ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌