#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
لب تشنه غرق خون شدی آخر! زبانم لال
پا میکشی بر خاکِ دور و بر! زبانم لال
سرنیزه ها در پیکرت محکم فرو رفتند
محکم! چنانکه زرد شد پیکر! زبانم لال
میکرد اثر زهری که بر سرنیزه ها دادند
هر لحظه میشد حال تو بدتر! زبانم لال
شمر(لع) آمد و شد قتلگاهت گوشۂ گودال
زد بیهوا بر حنجرت خنجر! زبانم لال
افتاد بی رحمانه موهایِ تو در دستش
افتاد یک گوشه تنت بی «سر»! زبانم لال
انگشتِ تو افتاد زیر تیغِ یک نامرد
شد غرقِ در خونِ تو انگشتر! زبانم لال
یک لحظه بین خاک و خون چشمت تکانی خورد
از داغ تو افتاد تا خواهر! زبانم لال
می بُرد با خود خاطراتِ خوبِ مادر را
پیراهنت را بُرد! ای مادر! زبانم لال...
رفتند و برگشتند! دیدم حرمله(لع) هر بار...
انداخت نعلِ تازه ای دیگر! زبانم لال
مرضیه عاطفی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آرامش ....
🍃نسیم عشقی است که هر
🌸لحظه در هوا جاری است
🌸کافی است پنجره دلت را
🍃کمی بگشایی...
🌸خدایا در این صبح زیبا
🍃بهترین دلخوشی ها رو
🌸نصیب دوستان و عزیزانم کن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•
هر چیزی که قلبت لیاقتش را دارد
به زودی به سراغت خواهد آمد....
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_معنوی_محرمی
✅السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع چالش معجزه امام حسین ع چند سال پیش پسرم ماشینشو. داده بود ب دوستش ک. تعمیرگاه داشته تعمیر کنه مدتی خبری نشد پسرم هر روز زنگ میزد دوستش هی بهانه میاورد چ فلان قطعه میخرم تا چند تا از رفیقای پسرم ب پسرم گفتن ماشینتو پسره داره باهاش خوشگذرونی میکنه پسرمم ناراحت شد هرچ زنگ. زد ماشینو پس نداد الکی گفت حاضر نشده تا پسرم گفت سویچ زاپاس دارم میرم درخونه دوستم ماشینو برمیدارم هر چ گفتیم کارت اشتباس با 110*هماهنگ کن گوش نکرد رفت ماشینو اورد اون لحظه پدر دوستش فک کرده بود ک پسر من دزده داد میزنه اهای مردم کمک کنید دزد ماشین امانت مردمو بردن حالا اینام یه گروه خطرناکی بودن با تمام فامیل با قمه چوب چماق ریختن درخونه ما پسرم ک رسید درخونه کلی کتکش زدن حالا خیلی شر بودن اونا درخونه از ما گرفتن رفتن شکایت کردن ما اصلا اهمیت ندادیم دنبال شکایت نیفتادیم اونا شکایت کردن درحالی ک مقصر بودن چون. برخورد کردیم تو. زلزله چند بار احضاریه امده بود ما نرفتیم دادگاه بنفعشون رای داده بود برا پسرم یکسال زندان و هشتاد میلیون دیه نوشتن منم شبو روز ضجه میزذم تا صبح تا یه روز روضه همسایه دعوتم. کرد دیگع بقدری گریه دعا کردم ک نگو شب خواب دیدم یه اقای خیر اومده تو یه روستا به چند نفر لباس داد ب منم یه پالتو سفید داد خدارو شکر با چند بار رفتن امدن قشنگ روز اربعین با بیست میلیون رضایت دادن و چهل روز زندان البته این پول دیه بابت اینکه با پزشک قانونی ک فامیلشون بود و قاضی هم داییشون تبانی کرده بودن ک برادر پسره معتاد صفر بود دستش شکسته خودشون میگفتن دادگاه پزشک قانونی قاضی ازخودمونه هرچی بخایم مینویسیم. والا پسر من اصلا از ماشینش پیاده نشد اونا فقط اونو. میزدن قربون امام حسین و رو ضه ش برم کار پسرمو درست کرد 🙏🏿🙏🏿🙏🏿🙏🏿
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_معنوی_محرمی
✅سلام دوستان فاطمه خانم عزاداریهاتون قبول.دعاهاتون ببرکت امام حسین مستجاب باشه.من چندسال دچاربیماری بودم دکترتشخیص وجودتوده درشکم داده بودودارومیخوردم هردفعه پریودم طولانی میشداین بودتا۴سال پیش رفتم کربلاهمه داروهام برداشتم توزیارت امام حسین انقدرسرم به قران ودعابراملتمسین دعاگذشت که اصلن براخودم دعانکردم وقتی برگشتم چن روزبعددرکمال ناباوری این غده توبدنم دفع شدکه پیش دکترم رفتم طبق معمول سونوگرفت وتعجبانه گفت این غده فقط باعمل برداشته میشدچطورخودش دفع شده!خلاصه قربون امام حسینم بشم بدون خواهش من شفاداده بود.معجزه دیگه که علمدارکربلارابه خون پاک امام شهیدقسم دادیم ومریضی که توکمابودبه هوش امدوخداراشکربه زندگی برگشت.یاکاشف الکرب ان وجه الحسین اشف کربی بحق اخیک الحسین.❤❤❤
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامشِ طبیعت
صدای زنگوله هاشون و ابرا هم که دلبری میکنن🥰☁️
📍ارتفاعات رودبار
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش_معنوی_محرمی
سلام به همه دوستان در مورد چالش معنوی معجزات محرم، ما در جمیع خانواده خاطرات کوچک و بزرگ از تفقد حضرات اهل بیت (ع) داریم ولی مهم ترین آن برمیگردد به سال ۹۸، برادر ما دچار تومور در چشمش شد که البته تا قبل از عمل جراحی از همه خانواده حتی همسرش پنهان کرد، زمانی که به تایید پزشکان عمل حتمی شد به اطلاع ما رساند، حالا چه بلایی از این شوک به سر ما اومد داستانش طولانیه، به درخواست برادرم حتی قرار شد مادرمون هم از اصل قضیه خبردار نشه ولی خود مادر تو عالم رویا از همه چی مطلع میشه و متوسل به جناب ام البنین ع میشه از طرفی پزشکها گفته بودن چه با عمل و چه بی عمل نابینا میشه الحمدالله ساعتی بعد از عمل خبر دادند که بینایی داره
بعد از مدتی دکتر گفت نوع تومور تیله ای شکل بوده و چو تخلیه شده دیگه رشد نمی کنه
متاسفانه بعد از چند ماه مجدد مشکل برگشت و این بار پزشکها گفتن غده حالت جهنده داشته و ایندفعه با سرعت بیشتری رشد کرده، اون زمان مصادف شد با دهه اول محرم، شبی قبل از شروع مراسم برادرم خونه من بود سردرد شدیدی داشت با التماس از من خواست به کسی نگم ولی بعضی وقتها نیمه بدنش بی حس میشه😭
خدا میدونه چه جوری خودم رو به مسجد رسوندم، در حین عزاداری کنترل خودم رو از دست دادم و با ضجه زدن از حضرت زینب ع تقاضای سلامتی برادرم رو میکردم، خواهرم با شیون های من متوجه قضیه شد 🥺🥺🥺
هر دو خواهر با اشک و ناله شروع کردیم به دوستان و آشنایان پیام دادیم و درخواست زیارت عاشورا به نیت سلامتی همه بیمارها و علی الخصوص برادرم کردیم،
در کمال ناباوری بر اثر نذرها و توسلات به ائمه معصومین علیهم السلام علی الخصوص امام حسین ع در mri بعدی اصلا غده ای وجود نداشت😭😭😭😭😭
به شکرانه این تفقد عظیم برادرم هر سال در جمع خانواده زیارت ناحیه مقدسه رو میخونه
البته بگم برادرم از کودکی تا الان فقط در ایام محرم و در عتبات مقدسه توجه خوان و مداح امام حسین ع بوده
ببخشید که طولانی شد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سرگذشت_سارای
محمد متوجه اشتباهش شده بود اما چه سود که خیلی دیر بود دیگه از اون عشق و محبت من بهش چیزی باقی نمونده بود.
هر چقدر خواهرش رو کت.ک زد و حنانه رو فرستاد خونه پدر و مادرش دل من صاف نشد.
از پدر بزرگم عذرخواهی کرد و همه چیز رو بهش گفتن ولی پیرمرد خیلی شکست با اون سنش افتاد به پام که تهمت زده عذرخواهی کرد اما قلب من فقط سنگ شده بود.
محمد با کمک نفوذش کاری کرد استاد شمش رسوا بشه و مجبورش کرد با محیا ازدواج کنه اما استاد قبول نمیکرد آقا سبحان از دست کارای دخترش سکته کرد و مادرشون آبروش جلوی کل در و همسایه رفت.
یک مدت خواستم مهلت بدم به محمد هرچقدر خواست جبران نتونستم باهاش نرم بشم و درخواست جدایی دادم.
محمد رفت خونه جدا گرفت که باز باهم باشیم اما من قبول نکردم.
رفتم خونه پدربزرگم اما اونجام اصلا آروم و قرار نداشت روزی نبود محمد زنگ نزنه یا التماس نکنه ببخمش.
میگفت ما هر دو بازی خوردیم میگفت حنانه رو طلاق میده اما من دلم باهاش صاف نشد که نشد.
روز دادگاه که رسید قاضی ازمون برگه آزمایشگاه برای بارداری خواست وقتی آزمایش دادم فهمیدم باردارم.
محمد انگار دنیا رو بهش داده بودن سریع وسایل منو جمع کرد و برد آپارتمانی که خریده بودیم.
در ظاهر باهاش آشتی کردم ولی بازم دلخوریم رفع نشد.
حتی وقتی حنانه رو طلاق داد، حتی وقتی مادرشوهرم اومد و گفت آه من دامنشون رو گرفته بازم دلم همیشه ازش گرفته بود.
بعد ۷ ماه تو ۸ ماهگی زایمان کردم حدود یک ماه تو NICu بخاطر پسرکم موندم هر روز محمد میاومد بهمون سر میزد کم کم اون فاصله و تلخی رفت مخصوصا به خاطر سلامت دخترکم که اسمش رو مهرسا گذاشته بودم بخشیدمش اما ته دلم همیشه یک دلگیری ازش موند خودشم میدونه و همیشه خودش و خواهرش رو بخاطر این نقشه شوم نفرین می کنه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فردا یک داستان کوتاه خیلی جالب داریم که از واقعیت زندگی یکی از اطرافیان خودمه انشالله براتون میذارم😍💜🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر آدمی تو زندگیش،
بارها خرد شده و خواهدشد.
اما
برنده اونیِ که تیکههاشو برداره
و از نو شروع کنه!💙🌿
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#دیالوگ
شازده کوچولو: تو سواد داری؟
روباه: سواد مال آدماست...
من شعور دارم....!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•