سلام مجدد یکی دیگه یادم افتاد
منو خاهرم یه سال تفاوت سنی داریم👩❤️👩
بااینکه من بزرگتر بودم ولی خاهرم هم هیکلی تر بود هم زورش بیشتر بود 🤜
منم زورم نمیرسید زیرزیرکی کرم میریختم😊
یه روز یادم نیس سر چی دعوامون شدبچه بودیم
خاهرم حمله کرد که منو بزنه
منم فرار کردم سمت توالت🏃♀
درم از داخل محکم نگه داشته بودم که نتونه بیاد تو
اونم میرفت عقب با تمام توانش میکوبید به در
یهو تو یه تصمیم آنی در و ول کردم
اونم رفت عقب با دو تا کف دستش کوبید به در
کوبیدن همان درباز شد
با دوتا کف دستش سر خورد تا سوراخ توالت رفت
منم سریع از روش پریدم در رفتم
مادربزرگم خدا بیامرز صدامونو شنیده بود اومد تو حیاط
داستانو دیده بود
از چشای خاهرم خون میریخت
یعنی منو میگرف زنده ام نمیزاشت😂
مادربزرگم سریع دستاشو گرفت
گفت هیچی نشده ببین الان میشورمش
به منم اشاره کرد برو بیرون
منمتو ذل گرما یه چند ساعتی بیرون بودم تا خطر رفع شد
هنوزم هرکولیه واسه خودش
یه بار عصبانی شده بود پاره اجر پرت کرده بود پسرش جاخالی داده بود 😳
گفتم احمق خورده بود چیکار میکردی گف میشکست سرش میبردمش بیمارستان 😒
خدا شفاش بده
#مصی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
بعد از چند سال رابطه بالاخره تصمیم گرفتم با دختری که فکر میکردم دوستش دارم ازدواج کنم و در واقع عقد کنیم که یکهو دو شب قبل از عقد دختره پیام داد این دومین شبی هست که بدون شب بخیر گفتن داری میخوابی، تا میخواستم که توضیح بدم به خاطر مشغولیت ذهنم یادم رفته شب بخیر بگم که پیام داد این رابطه تموم شد، دیگه نمیخوام ببینمت :)) باورتون میشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•