eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
با اینکه هوا تاریک بود با دیدن زن غریبه چشم به زمین دوختم و گفتم با صنم کار دارم .. میشه صداشون کنی؟
داستان زندگی زودتر از چیزی که فکر میکردم به ده رسیدم .. پسر نوجوونی رو نزدیک ده دیدم .. ماشین رو نگه داشتم ازش پرسیدم تو کسی رو به اسم صمد میشناسی ؟ پسر متفکر گفت صمد؟ صمد پسر عمومه.. ولی اینجا زندگی نمیکنه.. شهر کار میکنه... اسکناس نوی از جیبم درآوردم و به طرف پسر گرفتم و گفتم اگه هر چی میپرسم راست بگی دو تا از اینا بهت میدم .. پسر یه قدم جلوتر اومد و گفت خو... بپرس... +خواهر صمد، صنم اومده ده.. پیش شما یا خونه ی فامیلهای دیگه اش؟ پسر چشمهاش رو ریز کرد و گفت تو با صنم چیکار داری؟ صنم رو از کجا میشناسی؟ یه اسکناس دیگه در آوردم و هر جفتش رو سمت پسر گرفتم و گفتم تو جواب بده من همه چی رو بهت میگم .. پسر پول رو نگرفت و گفت صنم واسه ما مرده... بابام میگه آبرومون رو برده .. از ده فرار کرده .. بابام قسم خورده ببینتش بکشه... تک تک کلمات پسر خنجری میشد و تو قلبم فرو میرفت باعث همه ی اینها من بودم .. پسر جدی پرسید خب تو بگو .. تو صنم رو از کجا میشناسی؟؟ اسکناس رو تو یقه لباس پسر گذاشتم و گفتم من شوهرشم .. ماشین رو حرکت دادم و از پسر دور شدم .. پسر کنار ماشین دوید و گفت از پیش تو هم فرار کرده؟.. بابام راست میگه صنم بی آبروعه... سرعت ماشین رو بیشتر کردم تا دیگه صداش رو نشنوم ... آشفته بودم .. نمیدونستم کجا برم و چیکار کنم .. به حجره رفتم که فقط بتونم با اسد حرف بزنم .. اسد حرفهام رو شنید و گفت من الان میرم سراغ یعقوب .. شاید اون خبر داشته باشه .. خودم همراه اسد رفتم و برای اطمینان داخل خونشون هم شدم .. یعقوب خوشحال شد و گفت الان میام .. تو همین محله است دیگه؟؟ حس کردم یعقوب فیلم بازی میکنه .. یقه اش رو گرفتم و گفتم صنم رو کجا قایم کردی ؟ با اون داداش عوضیش دستتون تو یه کاسه است؟؟ اسد منو از یعقوب جدا کرد و با فریاد گفت بسه یوسف .. آروم گفت تعهدت یادت رفته .. تمومش کن... زن یعقوب که تو حیاط لباس میشست با دستهای کفی وارد اتاق شد و پرسید صنم کیه؟ شما چی از جون شوهرم میخواهید ؟ اشاره کرد به یعقوب و گفت اونکه هم کور شده هم لال .. یه کلمه با من حرف نمیزنه... اسد گفت صنم کیه مادر جان .. ما دنبال صمدیم .. بدهکار بهمون .‌. رفیق شوهرت .. زن یعقوب ایشی گفت و به حیاط رفت ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کنار یعقوب نشستم و آروم گفتم به روح پدرم بدونم تو صنم رو قایم کردی میکشمت... اسد بازوم رو گرفت و بیرون رفتیم .. پریشونی فکرم ، از ظاهرم هم مشخص بود .. حتی لباسم رو عوض نمیکردم .. روزها کوچه به کوچه میگشتم شاید صنم رو ببینم .. هر در خونه ای باز بود نگاه میکردم شاید همین جا ، خونه ی صنمه .. با این که قبلا حتی از شنیدن اسم شربت هم خجالت میکشیدم و عار میدونستم .. هر چند روز یکبار به سراغش میرفتم و از صنم میپرسیدم .. پنج ماه از گم شدن صنم میگذشت و هنوز نشونی ازش نداشتم .. غروب مثل همیشه میخواستم زودتر از حجره بیرون بیام و تو کوچه ها بگردم .. اسد جلوی میزم ایستاد و گفت یوسف تا کی قراره بگردی؟ میبینی که نیست.. هر جا بگی رفتم .. خودت رفتی .. کلاهم رو به سرم گذاشتم و گفتم پیداش میکنم .. مطمئنم که پیداش میکنم .. _از کجا؟؟ بابا... شاید از این شهر رفتن.. تو که نمیتونی بری تک تک شهرارو هم بگردی ... بازوم رو گرفت و گفت یوسف از فکرش بیا بیرون .. برو تشکیل زندگی بده .. بچه دار شو .. اینجوری همه چی رو هم فراموش میکنی... دوباره روی صندلی نشستم و گفتم میدونی چی بیشتر داره عذابم میده؟ اینکه من باعث بدبختی و بدنامی صنم شدم ... اینکه صنم فکر کرده من نخواستمش و ولش کردم داره دیوونم میکنه ... _با تقدیر نمیشه جنگید ... اینم تقدیر شما بوده ... خودت رو تو آینه دیدی؟ تو این چند ماه انگار چند سال پیر شدی ... آه بلندی کشیدم و گفتم خودمم خسته شدم .. یکساله رنگ آرامش ندیدم .. نمیدونم چیکار کنم ؟ از اون طرفم مادرم هر روز غر میزنه .. سرم رو به صندلی تکیه دادم و گفتم حاضرم همه ی داراییم رو بدم ولی دوباره آرامش بیاد تو زندگیم .. _تا زن نگیری درست نمیشی .. به حرف مادرت گوش کن .. همون دختره کی بود؟ مرضیه ... همونو برو بگیر .. مگه نمیگفتی هم خوشگله هم خانواده اش خوبه .. برو بگیر هم خودت به آرامش میرسی هم مادرت به آرزوش میرسه.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام دوستای گلم! من یه خانم متاهلم. تجربه های مثبت و منفی زیادی دارم ولی میخوام مطلبی رو بگم که فکر میکنم بهش بها داده نشده. چرا وقتی خانواده پسر میرن خواستگاری، اولش محترم رفتار میکنن ولی همینکه اسم دختر میره تو شناسنامه پسر، روی دیگه شون رو نشون میدن؟ چرا به پسرشون نمیگن به خانواده زنت احترام بگذار؟ هوای زنت رو داشته باش؟ چرا همش میگن ما که تو رو نمیخواستیم، پسرمون خودش خواست! چرا اگه اون پسر که حالا شوهر شده بخواد برای رفاه زن و بچه اش، تلاش کنه انگ زن ذلیل و ولخرج میزنن؟ تازه انتظارات نابجا هم دارن؟ چرا با ، زندگی ای رو بهم میریزن که یه روزی با عشق پایه ریزی شده؟ یکم از این ور قضیه به موضوع نگاه کنید. اینقدر نگید باید به شوهر و خانوادش گذاشت. اون دخترم خانواده داره، حرمت داره. یکم به اقایون و خانوادشون این قضیه رو تذکر بدیم. ✍ حق با این خانم هست لازمه آقایون هم راهنمایی بشن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من مجردم و 20 سالمه. وقتی وارد دانشگاه شدم یه آقایی خواستگاری کرد تو اشنایی بودیم و گفت: منو واقعا برای زندگی میخواد حتی به خانوادشم گفت اما هرچی صمیمی تر شدیم، از هدفش یعنی ازدواج، دورتر شد. البته اونم سنی نداشت. منم بچه بودم و رفتارای بدی داشتم و گیر الکی میدادم. الان از رفتارام پشیمونم. تاجایی پیش رفتیم که میخواست رابطه ایجاد کنه، بعد یکسال میگفت اخلاقت بده ولی گفتم قول میدم خوب شم، با این حقارت حتی، دیگه پیام نداد و حرفی نزد. لااقل میگفت: دیگه دوستت ندارم. نه اینکه منو همینطور ول کنه! برام این جدایی خیلی سخت بود. دعا کنین فراموشش کنم. هر چند فهمیدم این ادم، ارزش دوست داشتن نداره. من که دیگه وارد هیچ رابطه ای نمیشم. ✍ اگه دختری برای نگه داشتن پسر بخواهد از رابطه استفاده کند بعدا پشیمان خواهد شد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دختر هستم چند سال پیش بعد کلی اصرار برای من گوشی خریدن بعد از یک ماه گم شد یعنی خانواده ما رو رسوا کرد از بس گفتن تو لیاقت نداری وهمه چی گم میکنی😂 خلاصه من یک سال گوشی نداشتم و کلی غصه خوردم با شروع فصل سرما مامانم کاپشنمو از تو صندوق در آورد بپوشم تا دستمو کردم تو جیبم گوشی پیدا شد منو این همه خوشبختی محال است 😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام! این چندمین تجربمه واستون میفرستم. ما چند ساله ازدواج کردیم. دیشب تو راه بودیم که بریم خونه مادر شوهر جونم. سر یه موضوع پیش پا افتاده، پشت در خونشون با هم بحثمون شد. اونم که عصبانی شده بود👿 بهم گفت: هر موقع میخایم بیایم خونه مامانم اینا تو یه دعوا درس میکنی!😥 منم 🤐 رفتیم داخل، سعی کردم به روی خودم نیارم.🤔 یه چای نبات و قبلشم دو تا بالش واسه شوهری آوردم. 😎 یه بشقاب میوه مخصوص هم واسش آوردم.😜 دیگه دلخوریمون رو بروز ندادیم و فردا از ابتکار استفاده کردم که آقایی هی قربون صدقم رفتن. 😍 متن نامه رو هم تو ایده متن میفرستم براتون. اگه تجربم به دلتون نشست، یه صلوات محمدی بفرستین. ☺️ ✍ این خانم با ، رو کردن برای شیرینی بیشتر زندگی شون. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♦️اين دعا برکاغذ بنويسید و در ميان بالش بگذارید زن و شوهر سر را بر روي ان نهند هرگز خصومت و مشکلی در ميان زن و شوهر ایجاد نمیشود و روز بروز الفت و محبتشان زياد میشود🔻 💠بسم الله الرحمن الرحيم 💠 ابراهيم خليل الله موسي کليم الله عيسي روح الله محمد حبيب الله و رسول الله لوانزلناهذا القرانعلي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم يتفکرون بسم الله الرحمن الرحيم الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذي انقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک ان مع العسر يسرا فان مع العسر يسرا فان مع العسر يسرا فاذا فرغت فانصب و الي ربک فارغب و القيت عليک محبه .. .زاده ... صالحا دائما علي محبه ... زاده . .کما القيت بين ادم و حوا بين يوسف و زليخا و بين موسي وعيسي و صفورا و بين محمد و خديجه الکبري و بين محمد وعلي فاطمه الزهرا و اصلح بينهما اصلاحا فيه ابدا صمدا💠 ✅در جای خالی اول نام کسی را که میخواهیم محبتش را خدا در قلب دیگری بیاندازد می نویسیم با نام مادرش و در جای خالی دوم نام کسی کسی که میخواهیم محبت فرد مورد نظر را خدا در قلبش بیاندازد می نویسیم با نام مادرش ✅مثلا اگر میخواهید محبت شوهرتان نسبت به شما زیاد شود در جای خالی اول نام خودتان و مادرتان را می نویسید و در جای خالی دوم نام او را می نویسید با نام مادرش •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
۱۲ سالم بود متوجه شدم قفسه سینم فرو رفته، اولا فکرمیکردم میمیرم، ترس زیادی داشتم، تا دکترم گفت شبه سندروم مارفان دارم، عملا مشکلی جز همین فرو رفتگی نیست، ولی دلم وقتی شکست که می‌دیدم مادر پدرم مشکل منو میندازند گردن هم که این ژنو از تو برده اونیکی میگه نه از تو برده، انگار واقعا ننگ خانواده هستم🤦‍♂💔 برای چیزی که هیچ انتخابی روش ندارم🤦‍♂ خانواده دارم دوسشون دارم ولی این موضوعات هیچوقت از یادم نمیره🤷‍♂ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• به وقت عروسی عقد برادرم بود منم ۱۳ سالم بود رو‌ عقد قند بالا سرشونو من میسابیدم وقتی عاقد داشت آیه میخوند حواسم نبود و گفتم عروس رفته گل بچینه اینجوری بود عاقد برگشت نگام کرد گفت خیلی عجله داریا کل سالن تا اخر مهمونی نشونم میدادن بهم دیگه بهم میخندیدن😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه داری سه تا ترفند مهم مخصوص کدبانو •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نان لواش نون بدون خمیر مایه و بیکینگ پودر و بدون استراحت رو توی تابه درست کن. مواد مورد نیاز آرد سفید یا ذرت ۲لیوان 🥡(۲۳۰گرم) نمک ۱ ق م🧂 روغن زیتون یا مایع ۲۵ گرم🍾 آب جوشی که از دما افتاده(ولرم)۳/۴ لیوان (۱۸۰ گرم) •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•