#اعتراف
شوهرم داشت شکمه دخترمونو که ۲ سالشه قلقلک میداد، یکدفعه دخترم گفت مامان تومک😂😍 من گفتم میرم نجاتش میدم اینجوری تو ذهنش تبدیل میشم به یک قهرمان😂 رفتم جلو یکدفعه شوهرم پرید منم گرفت هردومونو قلقلک داد😐😂🤦♀
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#برای_یک_بانو
🔴 تعادل را حفظ کنید 🔴
بعضی از خانوم ها متاسفانه از این ور بوم فاصله میگیرن و از اون ور بوم میفتن❗
اصلا بعضی ها انقدر افراط میکنن که "فرصت" رو از شوهرشون میگیرن
مثلا انقدر هرروز صبح پیام صبح بخیر به شوهرش میده که اصلا به شوهرش فرصت نمیده که یه بارم اون یه پیام واسش بفرسته🤔
یا هرروز غذاهاش تزئین های آنچنانی دارن🙄
یا تندتند کادو میخره واسه شوهرش😕
یا هرثانیه قربون صدقه ی شوهرش میره😅
(درسته اینا از دوست داشتن زیاده)
امااا
خانوم گلم مواظب باش
هرچیزی باید در حد تعادل باشه
کاری نکن که این اینکارا دل شوهرتو بزنن... یا براش عادی بشن ، یا فرصت رو از اون بگیری...
زن باید یه مدت پایه ی زندگیش رو با محبت بدون چشم داشت شروع کنه بعدش به شوهرش هم اجازه ی پارو زدن بده...✅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
24.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفندآشپزی
بادمجون رو اینجوری سرخ کن👌
#ترفند_آشپزی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عزیزم. سوتی قبلی مو ک نذاشتی تو رو خدا اینو بذار و جون
قضیه مال ۱۰ سال پیش ک من
یادمه سال دوم دانشگاه بودم . با چندنفر خیلی دوست شده بودم و باهم گروهی بودیم تو دانشگاه . ی دختر دیگه هم تو ترم جدید ب ما اضافه شده بود کافی بود ی سوژه گیرمون بیاد کلی میخندیدیم . ی روز ک طبق معمول سوژه میکردیم و میخندیدیم بحث کشید ب چندتا از پسرای دانشگاه ک سوگلی بودن و معدل بالا و از این حرفا . دوستم گف فلانی ک خیلی خودشو میگیره انگار کی هست با اون قیافش . یکی دیگه گف اره بابا لنگ دراز منم اومدم وسط گفتم آره باز با اون قیافش ریش بزی هم گذاشته بزی هم هست و همه میخندیدیم . حالا این وسط یکی از بچه ها هی چشم و ابرو میومد و سرفه میکرد و ما هم مث منگلا فقط مسخره بازی در میاوردیم ک این رفیق ما گف ما میریم سلف و با اون دختری ک تازه وارد گروهمون شده بود رفت . چند دقیقه بعد برگشت و گفت خاک تو مخ همه تون . اسکلا این دختره خواهر همون پسریه ک اسکلش کردین . حالا مارو میگی انگار اب یخ ریختن رومون . تا چندوقت هروقت خودشو داداشش رو میدیدم مسیرمو عوض میکردم . البته ک این آقا پسر ریش بزی تا چندوقت خواستگار سمج من بود . هر جا هستی خوشبخت باشی ریش بزی 😉😁😀😎
🌸🌸❤️❤️🌸🌸❤️❤️
بازم سلام زمستون بود و خواهرمو و بچه هاش خونمون بودن مشغول آشپزی بودم که دوماد ابجیم اومد آشپز خونه یه لیوان آب برداره بعد دید رو اجاق قابلمه در حال جوش گفت خاله چرا آنقدر به خودت زحمت میدی یه سوپم بار میذاشتی خوب بود غریبه که نیستیم چرا ابگوشت؟ طفلک داشت تعارف میکرد و معلوم بود آبگوشت دوست داره ذوق تو چشاش بود چون فکر میکرد ابگوشت ولی انگاری آب یخ ریختن رومن🙈🙈 چون زمستون بود منم طبابتم گل کرد سوپ بار گذاشتم ولی هنوزم که هست با خودم میگم کاشکی اونروز رو اجاق آبگوشت بود. ساحل
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🧞♀طلسم جدایی بین دو نفر حرام ۲۴ ساعته
🧞♀بازگشت معشوق و بختگشایی
🧞♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر
🧞♀فروش_ملک و آپارتمان معامله
🧞♀جذب پول و رونق کسب و کار
🧞♀گره_گشایی در مشکلات زندگی
⛱دفع اجنه و شیاطین از منزل با قران
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
♦️همین الان عضو شو پیام بده 👆
#ارام_کردن_فرد_عصبانی
برای کسانیکه اخلاق تند دارند (ایه ی ۱۱۵/سوره انعام) را ۴۰ مرتبه بخوانید وبه ان شخص بدمید ویا ۴۰ مرتبه به خوراکی(شیرینی ویا هر چیز شیرین) بخوانید وبدمید وبدهید شخص مورد نظر بخورد . تا ان شاءالله وبه خواست خدا مهربان گردد😊😊
🌸🌿(وتمت کلمت ربک صدقا...(تا) وهو السمیع العلیم)🌸🌿
🌴🌴امام صادق (ع) می فرمایند :در گوش کسی که بداخلاق است اذان بگویید.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام وتمام اعضای گروه امیدوارم ایام به کام همه تون باشه دیدم بحث اسم گزاشتنع منم گفتم ازاین بحث عقب نمونم عرض شودکه من دختربزرگم الان ماشاالله ۲۰ساله شه وقتی بدنیااومدشوهرم می گفت اسم شوبزاریم فریبا داداشمم میگفت اسم مادرم خدابیامرز رو بزار روش چون مادرمن تو جوانی ازدنیارفته بود😔 اسمش طوبی بود خلاصه من گفتم میزارم طوبی ولی راستش،یجورایی ته دلم راضی نبود فقط میگفتم دل داداش مو نشکنم گذشت دخترم سه ماهه شد یه روز نشسته بودم سریال می دیدم اسم سریال یادم نیس دقیقا بعدش یه دختره بود اسمش ستاره بود مامانش وقتی صداش میکرد ستاره من انقدرخوشم اومده بوداز این اسم که تا شوهرم اومدخونه گفتم میخام اسم بچه رو عوض کنم گفت حالا دیگه که توشناسنامه وکارت واکسن وهمه شده طوبی گفتم عیب نداره هنوز دیرنشده خلاصه شوهرمم رضایت داد وگزاشتم ستاره به داداشمم گفتم من دلم نمیاد طوبی صداش کنم یاد مامان خدابیامرز میوفتم خلاصه اینجوری شدکه دخترمن اسمش شد ستاره ماشاالله هزار الله اکبر ستاره ایی هم شده قربونش برم 😍😍😍😍 کوچیک همه ی شما مامان صدف پرنسس هستم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#رفتار_های_قررری
وقتی با همسرتون خرید میرید و مثلا یه چیزی رو انتخاب میکنه که باب میل شما نیست
مثلا تو خرید مبل😇👇🏻
✅اینجوری بگیم 😍«همسرجان این مدل مبل فکر نمی کنی خیلی جا بگیره؟ مورد دیگه ای مد نظرت نیست؟
❌اینجوری نگیم😕:« تو اصلا می دونی اندازه پذیرایی چقدره که دست گذاشتی روی این نوع مبل، خودم تنها میومدم مفید تر بود»
این دو نوع دیالوگ تقریبا هر دو یک معنا داره اما تاثیرشان از زمین تا آسمانه
یکم ملاطفت،یکم مهربونی ،یکم.....
#مکالمه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام به همه خانم های خوب و خوش فکر👸
من خیلی از تجربه های شما استفاده میکنم و خوشحالم که خیلی وقته توی این کانال عضوم از خدا میخوام که بابت ارسال تجربه هاتون بهترین ها رو تو زندگی تجربه کنید.💕
من ۲۳ سالم هست و دو ساله که ازدواج کردم. همسرم هم ۲۸ سالشونه ما ۵ ماه بعد از عقدمون عروسی کردیم و به خونمون رفتیم
همسرم با این که مرد چشم پاک و نجیبی بودن من مدام بهشون شک داشتم. از همون ابتدای ازدواج که به هم محرم شدیم تا میدیدم یک گوشه نشسته و داره با گوشیش کار میکنه دلم به شور می افتاد و افکار منفی به ذهنم خطور میکرد
وقتی ایشون متوجه نبودن یا خواب بودن من گوشیشون رو تماما چک میکردم و همش احساس میکردم که حتما الان یه چیزی پیدا میکنم.
شب عاشورای پارسال بغلش کردم و با گریه ازش خواستم هیچ وقت به من خیانت نکنه ولی ایشون از رفتار من خیلی تعجب میکردن و میگفتن مگه اتفاقی افتاده که اینجوری میکنی؟ 😳
حتی من ایشون رو تعقیب هم کردم تا ببینم کجا میرن و با کی هستن اما تمام این کارها پاکی همسرم رو بیشتر و بیشتر و شک و بدبینی خودم رو بهم ثابت میکرد.
الان خیلی وقته که دیگه از این کارا دست برداشتم. تصمیم گرفتم گوشیشو چک نکنم تعقیبش نکنم ازش نپرسم کجا بودی و به جای کجا بودی میپرسم چه خبرا؟ روز خوبی داشتی؟ همه اینا باعث شد خیلی حالم بهتر باشه هم داشتم ایشون رو اذیت میکردم در حالی که تماما بی گناه بودن و هم خودم رو.😔
👈👈 حتی اگه همسرم در اون روز ها خدایی نکرده با کسی رابطه پنهانی داشت میتونست با مهربونی و صبر من به زندگی عادی برگرده.
شک و بدبینی فقط به مسئله دامن میزنه و اون رو بیشتر میکنه 👉👉
من پدر یا مادر همسرم نیستم که بخوام اون رو دائم چک کنم
و اگر کسی بخواد خیانت کنه فقط با مهر میشه جلوشو گرفت نه با پرخاش و شک و بدبینی.
الان الحمدلله هردومون احساس صمیمیت و آرامش داریم و امیدوارم هر زن و شوهری این احساس رو تجربه کنه 😍
موفق و عاشق باشید✌️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی نمیدونستم این چند روز چطور باید دوریش رو تحمل کنم؟ نگاه دیگه ای بهش انداختم و گفتم
داستان زندگی
داشتم همون طور نگاهش می کردم که یه دفعه چشمم خورد به گردنبندی که توی گردنش بدجور خودنمایی می کرد.
بهت زده رفتم جلو و با تعجب پرسیدم: شقایق این... گردنبند؟...
نگاه مفتخری بهش انداخت و گفت: مامانم داده بهم.
از وقتی که دیگه بزرگ شدم و می تونم از خودم مراقبت کنم، میگه از مادرش بهش رسیده..
رفتم جلو گردنبند و خوب نگاه کردم. امکان نداشت.
مگه از اون گردنبند فقط یدونه تو دنیا وجود داشت؟! خوب نگاهش کردم و گفتم: می دونی چقد پولشه؟ خیلی خطرناکه گردنته..
دستی روش کشید و گفت: همیشه که نمیندازم.
این دفعه مامانم گفتم بندازم چون قرار بود برن جایی تو خونه نبود بهتر می شد..
یکم فکر کردم شقایق تو اکانتش که فامیلیشو نوشته بود، درست همون فامیلی یاسمن بود!
چرا تا حالا به ذهنم نرسیده بود؟
چرا اصلا شک نکرده بودم؟ یعنی انقد از عشق پر شده بودم که به هیچی دقت نکردم؟
با تته پته پرسیدم: ببینم تو اینجا پدربزرگ و مادربزرگت... کدوم طرفان؟... اخمی کرد و گفت: فرزاد این سوالا چیه می پرسی دیوونه شدی؟..
رفتم جلوتر با اضطراب پرسیدم: اسم پدرت.. یوسفه؟!..
چشمای شقایق حسابی گرد شده بود. با تعجب پرسید: آره... از کجا می دونی چطور مگه؟..
حس کسی رو داشتم که با پتک کوبیدن تو سرش و یه سطل آب یخ هم ریختن روش.
اصلا جمله کم آورده بودم. لال شده بودم.
این چه سرنوشتی بود که بعد از اینهمه سختی باید به اینجا می رسیدم؟ قلبم داشت تیر می کشید.
نفس کشیدن واسم سخت شده بود. سر خوردم نشستم روی زمین
شقایق نگران بلند شد و آخ خفه ای گفت.
حس و حالم شبیه کسی بود که داره جون میده.
شقایق هم دست کمی از من نداشت. مثل دیوونه ها زل زده بود به وسط اتاق. با خنده گفت: پس واسه همین بابام همیشه با مامانم دعوا می کرد.
واسه همین می گفت قاتل خواهرم تویی که نشستی زیر پاش...
صورتش رو پنهون کرد با دستاش و زد زیر گریه.
باورم نمی شد شقایق هیچ خبری از این اتفاقا نداشته باشه.
با گریه گفت: چرا به من میگی با نقشه اومدم هان؟ من مگه تو رو می شناختم؟ تو بلوار می تونستی توقف نکنی. چراا...
گریه امونش نداد و با درد گریه کرد.
من هم حالم بدتر از اون نفسم بالا نمی اومد.
کاش زودتر می فهمیدم شقایق دختر نگینه.
چرا حالا که همه چی تموم شده بود باید این اتفاق می افتاد و می فهمیدم؟
شقایق مثل دیوونه ها زد تو سرش و گفت: من باید چیکار کنم؟ بدبخت شدم من.. حالا چی میشه؟..
خیلی جدی دستشو گرفتم و گفتم: من انقد مرد هستم که پای کارم بایستم. حتی اگه خانوادت مانع بشن، من کنار نمی کشم...
انگار خیالش راحت شده باشه، گریه اش شدت گرفت.
گیج شده بودم نمی دونستم چرا سرنوشت این بازی رو باهام می کرد؟
شقایق هیچ گناهی نداشت چرا باید اون قربانی می شد؟..
میون گریه نالید: نمیذارن، نه بابام و عموهام و نه مادرم..
اونا همینطوریش با اینهمه اختلاف سنی مخالف بودن چه برسه که تو...
چشمام رو محکم رو هم فشردم و گفتم: شقایق اینطوری گریه نکن...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
یه سوتی دیگه هم میخوام بگم از مامانم
چند سال پیش که داداشم کوچیک تر بود حدود یکی دوسالش بود و عید هم بود
عمه بابام که یه خانم خیلی مسنی هم هست اومده بود خونمون یه مدت که نشست یه دفعه گوشیش که تو جیبش بود زنگ خورد
اونم هی دنبالش میگشت و پیداش نمیکرد
مامانمم فکر کرد که میخواد به داداشم عیدی بده و دنبال پول میگرده
هی تعارف میکرد که عمه توروخدا نمیخواد عیدی بدی هی هم تکرار میکرد حرفشوکه این کاراچیه عیدی نمیخوادو...😂
عمه بابامم به گوشیش اشاره کرد و گفت باشه باشه 😂
حالا مامان منم😅🥶
آخر سرهم که داشت میرفت تو رودربایستی قرار گرفت و اون موقع دوهزار تومن به داداشم داد🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یادمه ده سالم بود و مامانم سر داداشم حامله بود و نمیتونست روزه بره من تنهایی روزه میرفتم سحرها بلند میشدم سحری میخوردم واسه خودم حال و هوایی داشتم یه روز پای برنامه کودک بودم مجری گفت هر کی تنها روزه میگیره تو خونه برامون نامه بده بهش جایزه میدیم منم با چه ذوق و شوقی برا برنامه کودک نامه نوشتم و از فرداش منتظر جایزه بودم و این انتظار 5 ماه طول کشید وقتی پستچی بسته به دستم داد انگار دنیا رو بهم داده بودن نمیدونین با چه اشتیاقی بسته رو باز کردم حدس بزنین چی بود یه کتاب اونم چی ترجمه کتاب شاهنامه😕😕😕😕خدایی تا به این سن نفهمیدم دلیل اینکه اون کتاب رو بمن دادن چی بود اخه شاهنامه واسه یه بچه ده ساله
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•