eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تزیین سالاد از این به بعد سالاد کاهو تو این شکلی تزیین کن فقط احتیاج داری به: کاهو 🥬 کلم سفید و بنفش هویج 🥕 خیار 🥒و گوجه 🍅 ذرت🌽 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت خواستگاری سلام یه خاطره سمی هم من بگم ۱۳ سالم بود اون زمان خونه ما بغل مسجد بود منم همیشه میرفتم مسجد نماز🙂 یه پیرزن بود اونم همیشه میومد👵🏻 بعد این همیشه میومد بغل من میشست نماز می خواند هی الکی حرف می انداخت بعد جالب اینکه تو نماز امتحان هم میگرفت مثلا تو وسط نماز چادر من می کشید یا هی تنه میزد به من می خواستم برم چادرم رو لگد میکرد بعد من فکر می کردم ایشون با من مشکل دارن که اینطوری رفتار میکنن 😲😠نگو منو واسه پسرش می خواد ما یه روز مهمون داشتیم این خانم هم خودشو چپوند تو خونه ما تا ما بریم چای بیاریم با مهمونمون حرف میزد جالب اینکه فکر میکرد من ۲۰ سالمه😖پسر خودش هم ۳۰ سالش بود به فامیلمون گفته اونم بهش گفته که این دخترش کوچیکه هنوز شوهر نمیده اینم تا اینو شنید بلند شده رفته بدون خداحافظی بعد از اون به بعددیگه مسجد نیومد به معنای واقعی تو افق محو شد 😂😂😶‍🌫 چرا در میری مادر من ما که آدم خوار نیستیم😂😂😂😌 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
26.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیتزا چیکن آلفردو مواد لازم برای مزه دار کردن‌مرغ: سینه مرغ نازک تر کنید نمک 🧂و فلفل و پودر سیر و روغن زیتون (مایع)🍾 سینه مرغ رو با ادویه و روغن مزه دار کنید و‌خوب ماساژ بدید داخل تابه هر طرف رو سه دقیقه گریل کنید و بعد هم نواری برش بزنید . مواد لازم سس آلفردو: قارچ 🍄‍🟫 کره 🧈۲۰گرم (یک ق) سیر رنده شده 🧄دو حبه خامه صبحانه دو ق غ شیر 🥛نصف لیوان پنیر پارمسان ۲تا ۳ق غ نمک🧂 و فلفل و جوزهندی پنیر پیتزا برای روی خمیر 🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕 دمای فر برقی ۲۲۰درجه باشه به مدت ۱۲تا ۱۵دقیقه بپزید اگر سطح پیتزا طلایی نشد گریل هم در آخر روشن کنید .و بهتر هست حرارت هم از بالا ‌پایین باشه. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عقد آقا یه خاطره از شب عقد خواهر شوهرم بگم بهتوننن🫠😂 این خواهر شوهر من از ایناس که شوهر کرده دارع چشم همه رو در میاره خب شب عقدش به فامیلای شوهرش داشت پز میداد یهو یه بچه از اونجا رد شددد خیلی کثیف بود😂گفت وی این نگا چقد خوشگله گفتم به این کر و کثیفی حالم بهم خورد 😂😐آقا هیچی دیگه نگو بچه خواهر شوهرش بوده از اون موقع به بعد با من میونه خوبی ندارع 😂😐 این داستان: بچه ی وقت نشناس😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من بدلیل فقر اهنی ک دارم، زود میشم.😒 هیچ مشکلی بی دلیل نیست. حتما یه چیزی وجود داره که براتون مشکل درست میکنه. 💟 خانمها نگید از ما گذشته! ما که زندگیمون رو کردیم. زندگی واسه یه ادم صد ساله همونقد شیرینه که واسه یه کودک! پس واسه دل خودتون، از زندگیتون درست استفاده کنید. چون دیگه این لحظات بر نمیگرده. من و اقایی از هم دوریم😢 چون تو شهر دیگه کار میکنه ولی هر روز به خاطر دیدنم کلی راه میاد و برمیگرده. میگه خستگی کار و دوری راه رو میکنم فقط به امید دیدن تو. خانمها بخدا مغرور ترین مرد هم با 😊 نرم میشه. پس خوب زندگی کنیم تا بچه ها مون محبت رو تو کوچه و خیابون از غریبه ها گدایی نکنند. قربون همتون 😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴 اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
👌وقتی ناراحتی، ميگن خدا داره میبینه... وقتی نا اميدی، ميگن اميدت به خدا باشه.. وقتی مسافری، ميگن خدا پشت و پناهت.. وقتی مظلوم واقع باشی، ميگن خدا جای حق نشسته.. وقتی گرفتاری،ميگن خدا همه چيو درست ميکنه.. وقتی هدفی تو دلت داری ميگن از تو حرکت از خدا برکت.. پس وقتی خدا حواسش به همه و همه چی هست.. ديگه غصه چرا؟؟ 🦋اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ 🍃🌺من سرپرست کسی هستم که من و باور داره، دستش و میگیرم و از تاریکی به نور و روشنایی هدایتش میکنم.. سوره بقره، آیه الکرسی 🕊️🕊️🌾🌸🌾🕊️🕊️
به وقت عروسی خاطره من مربوط میشه به سال 92 و من 11 سالم بود. عروسی عمم بود. وقتی رفتیم تالار ، بعد یه ساعت ، نور پردازی داشت شروع میشد. اقا این دستگاها هستن که بخار میدن بیرون مثل ابر ، این یه دفعه روشن شد. بعد خواهر داماد گذاشت جیغ جیغ کردن که ای واااییی کی به این دست زدههه داره میسوزهه 😂 خلاصه عمم اومد براش توضیح داد که اینم جزئی از نور پردازیه و خراب نیست دستگاه 😊😂 بعد 5 دقیقه یه دفعه خاموش شد ! گفتیم چیشد ؟ گفتن مادر داماد گفته سرم گیج میره این نورا رو که میبینم خاموشش کنید 😐😂 عمم بنده خدا هنوزم میسوزه میگه اون زمان ، 80 هزار تومن دادم به این نورپردازی که پیرزن بیا بگه سرم گیج رفت 😂 درکل خوب بود ولی😂❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چند شب پیش شمال بودم، بارون میومد دیدم یک دختر بچه با لباس مشکی کنار خیابان نشسته، کتمو درآوردم گذاشتم رو سرش گفتم عموجان چرا اینجا نشستی خونت کجاست، نگام کرد احساس کردم مردمک چشمش کل چشمشو گرفته و قسمت سفید چشم نداره، گفت من خونه ندارم منو میبری خونت زنت بشم... گفتم تو جای دخترمی اول بیا بریم درمانگاه ببینم حالت چطوره بعد اگه پدرو مادرت نبودن دختر خودم میشی، دستمو گرفت رفتیم درمانگاه، رفت توی اتاق دکتر منم منتظر بودم از اتاق خانم دکتر بیاد بیرون که یهو دیدم دکتر جیغ میزنه جن جن‌.. رفتم تو فقط دکتر بود، هرجای اتاقو گشتم دختره نبود، الان چند روزه اصلا حالم خوب نیست یک سنگینی تو قفسه سینم احساس میکنم، دیگه هنوز ندیدمش... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
دوباره هوایی شده بودم و چهره ی معصومش و چشمهای زیباش یک لحظه از ذهنم پاک نمیشد .. تا آخر مراسم شنگول
داستان زندگی 🌱🎀 مامان دوباره دستش رو روی بینیش گذاشت و گفت صدات رو بیار پایین.. بابات بفهمه روز سوم باباش داریم از خواستگاری و دختر حرف میزنیم ، پوستمون رو میکنه... تکیه دادم به دیوار و آرنجم رو تکیه دادم به زانوم و دستم رو گذاشتم روی سرم و سکوت کردم .. آه سعید... آه... تو همون روز رفتی به مادرت گفتی لعنتی .. عباس احمق اینقدر دست دست کردی که واسه دختره خواستگار پیدا شد .. سعید همه چیزش از ما بهتر بود .. وضع مالیشون و تحصیلات سعید .. حتما بهش جواب مثبت میدادند... مامان که دید سکوت من طولانی شد آروم بهم نزدیک شد و گفت عباس جان اونطوری زل نزن به گلهای قالی.. همه چی رو بسپار دست خدا.. اگه قسمتت باشه ، میشه .. سعید نه ، پسر رییس جمهورم خواستگارش باشه ، اگه قسمت تو باشه نصیب تو میشه پسرم .. غضه نخور... تو چشمهای مامان نگاه کردم و گفتم اگه خاله بهت حرفی نزده بود هم همین حرف رو میزدی؟ تو حاضری من ناراحت بشم ولی یه موقع خواهر عزیزت از شما دلگیر نشه... مامان با ناراحتی گفت عباس این چه حرفیه... معلومه که واسه من اول ، مهم بچه هامن .. مخصوصا تو که پسر بزرگ منی .. هزار تا برات آرزو دارم ... گفتم هزارتا نخواستیم ، فعلا همون یه خواسته ی ما رو انجام بده .. مامان مهربون پرسید تو میگی من چی کار کنم ؟ الان سه روزه پدرشوهرم مرده پا شم برم خواستگاری؟؟ کلافه گفتم مامان... مامان... کی گفت بری خواستگاری؟ مگه خودم عقلم نمیرسه؟ چه میدونم یه جوری به زنعمو بگو .. زنگ بزن بهش بگو مریم رو به کسی ندید پسر من میخواد... اصلا دوباره که واسه هفتم اومدند یه جوری بکشش کنار و بهش بگو.... مامان دستش رو گذاشت زیر چونه اش و آروم گفت نه اونطوری که زشته .. تو ختم ... نه اصلا... صبر کن بعد از هفتم زنگ میزنم خونشون یه طوری میگم .. ولی نباید بابات بفهمه... دو زانو نشستم و با هیجان گفتم یعنی زنگ میزنی؟؟ مامان گفت چیکار کنم؟ زنگ نزنم یه عمر خودم رو ملامت میکنم که کمک نکردم پسرم به خواسته ی قلبیش برسه ... بلند شد و نفس بلندی کشید و گفت توکل برخدا .. ببینیم قسمت چی میشه .. ولی خالت خیلی ناراحت میشه ازم .. میدونم .. منم بلند شدم به سمت اتاقم رفتم و گفتم دو روز ناراحت میشه و بعد آشتی میکنه خیالت راحت... با خوشحالی و فکر این که به زودی مریم برای من میشه خوابیدم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"از زبان مریم" مامان واسه هفتم منو نبرد و زن داداش چون حامله بود هم به مراسم نرفت و اومد خونمون و پیشم موند .. یکی دو بار گفتم خوب منم بیام ، با فرزانه حرف میزنیم ولی مامان قبول نکرد و گفت بمون پیش زن داداشت .. اگه میرفتم حتما دوباره عباس رو می دیدم .. نمیدونم چرا این بار ، دلم اینقدر بی تاب تر شده بود .. اون نگاه چند ثانیه ای توی گورستان و اون چشمهاش مدام تو ذهنم بود ... تقریبا ده روزی از مراسم حاج عمو گذشته بود و من هر روز که میگذشت خوشحالتر میشدم چون تصمیم داشتم هرطور شده برای چهلم برم و باز عباس رو ببینم ... ظهر بود .. بعد از نهار ، مامان دراز کشیده بود و تلویزیون نگاه میکرد که تلفن زنگ خورد .. من که نزدیکتر بودم جواب دادم .. اولش نشناختم و پرسیدم شما؟؟ صدای پشت خط مهربانانه گفت مریم جان منم عزیزم مامان عباس... هول شدم .. جواب دادم ببخشید زنعمو نشناختمتون .. مامان زودی بلند شد و گوشی رو ازم گرفت .. هیجان زده بودم .. زنعمو هیچ وقت خونمون زنگ نمیزد مگر برای کار و حرف مهمی.. نزدیک مامان نشستم بلکه صداش رو بشنوم .. مامان اولش مدام میگفت خواهش میکنم .. وظیفمون بود .. این حرفها چیه؟ بفرمایید ، میشنوم ... مامان سکوت کرده بود و فقط گوش میداد .. ناخودآگاه لبخند روی لبش نشسته بود .. با اشاره پرسیدم چی میگه .. مامان جوابم رو نداد و به زنعمو گفت والا چی بگم .. مریم بچه است .. هفده سالشه... خودش هم دوست داره بره دانشگاه .. نمیدونم زنعمو چی گفت که مامان گفت باشه من از خودش میپرسم ولی میدونم که قصد ازدواج نداره... تا مامان تلفن رو قطع کنه احساس میکردم هر لحظه ممکنه قلبم از هیجان بایسته.. همین که گوشی رو گذاشت گفتم چی میگفت .. در مورد من بود؟؟ مامان خندید و گفت زنگ زده میگه عباس گفته الا بلا زنگ بزن بگو مریم رو به کسی ندنش.. من میخوامش .. اینقدر اصرار کرد و قربون صدقه ام رفت مجبور شدم بگم از مریم میپرسم .. گفته فردا زنگ میزنم دوباره .. بهش میگم تو نمیخواهی ازدواج کنی ... از خوشحالی نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و خندیدم و گفتم دروغ گناهه مادر من ... مامان با همون لبخند اخمی کرد و گفت چرا دروغ ؟ مگه تو میخواهی عروسی کنی؟؟ کمی خودم رو عقب کشیدم و گفتم با اجازه ی بزرگترا بله... مامان که فکر کرد شوخی میکنم بالشتی که نزدیکش بود رو به سمتم پرت کرد و گفت نیشت رو ببند، تو باید بری دانشگاه ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت ازدواج سلام خانومم و۲۰سالمه اومدم خاطره ام از عروسیم بگم چند روز مونده ب عروسیم بود و من با هر ساز و نداری ای ک بود ساختم ارایشگاهی ک دوس داشتم نرفتم و کلی راه اومدم با شوهرم اما نزدیک عروسیم گفتم پول بده تا برم ناخون بکارم اخه ارایشگر گفته بود با ناخون مصنوعی نمیشع لباس عروس رو‌جمع کنی و همش کنده میشه و خودمم خیلی دلم میخواست اما گف پول ندارم و منم ب مامانم گفتم گف خودم پولشو میدم چند روز بعد دیدم رفته برای دختر خواهرش تبلت خریده اونم نزدیک عروسیمون :) ی جوری دلم شکست و این یه خاطره بدی بود ک همیشه تو ذهنم هس و هیچ موقع فراموش نمیکنم … برای اینکه ترجیح داده بود بقیه رو ب من 💔 خواستم بگم عروسی و لباس عروس و این داستان ها فقط ی بار هس … سعی کنید جوری ک دوس دارید ب نحو احسن باشه … پ ن:البته عروس خانم قطعا مهمترن، اما دوستان ، دستها و ناخن‌های خودتون بسیار زیبا هستن، کاشت آسیب جدی به سلامتی شما وارد میکنه❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•