eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
سواد زندگی، لازمه ی داشتن یک زندگی زناشوییه موفق و‌ پایداره مثل هرچیزی که ما میخوایم در اون موفق بشیم میریم مهارتش رو یاد میگیریم، زمان میذاریم، هزینه میکنیم زندگی هم همینطوره... - اگر وقت نذاری - آموزش نبینی - مهارت های لازمه رو یاد نگیری وارد زندگی که بشی اون زندگی محکوم به شکست خواهد بود! چون‌ مسیر درست رو بلد نیستی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوکو لوبیا سبز یکی از خوشمزه ترین کوکوهاست😋 موادی که لازم داریم: لوبیا سبز نگینی شده: ۴۰۰ گرم سیب زمینی بزرگ: ۱عدد🥔 هویج متوسط: ۲عدد🥕 پیاز بزرگ: ۱عدد🧅 فلفل دلمه ای کوچک: ۱عدد🫑 گوشت چرخکرده: ۲۵۰ گرم تخم مرغ: ۵عدد🥚 روغن مایع: بمقدار لازم ادویه: نمک/زردچوبه/فلفل سیاه🧂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام من تازه وارد این جمع شدم. 💋 الان هفت سال و سه ماهه ازدواج کردیم‌ ویه دختر و پسر دارم‌.😍❤️ خداروشکر تو این مدت مون خییلی بیشتر شده. میخوام چندتا تجربه بگم ‌که باعث شده ما هیچوقت مشکلی توی ارتباط و زندگی زناشویی نداشته باشیم. حتی با وجود دو بچه و مشکلات اقتصادی و ... .😊 تو دوران نامزدی قرارهایی گذاشتیم و عهد کردیم که هر اتفاقی افتاد، ما باید بمونیم.☺️😂🙈 1⃣ هیچوقت قهرمون بیشتر از ۱۰ دقیقه طول نکشه. 2⃣ هیچکس بعد از از خونه قهر نمیکنه بره بیرون. 4⃣هیچکس از مسایل مالی یا مشکلات یا بحثامون مطلع نشه. حتی پدر و مادر. هر مشکلی پیش اومد بین خودمون حلش می کنیم. 6⃣ هردو با ورزش و تغذیه سالم تناسب اندام رو حفظ کنیم و چاق نشیم. 😂 7⃣همیشه باهم تو یه ظرف غذا بخوریم. 8⃣همیشه وقتی میاد خونه برم به استقبال ش. 9⃣ هیچوقت در مورد حرفایی که مادرامون ممکنه بزنن جبهه نگیریم و کنیم. با همه دشواری که تو اون لحظه هست. یکی ازبهترین اخلاقای همسرم اینه که هروقت بین منو مادرش قرار میگیره، جلوی مادرش اونو تایید میکنه و جلوی من، منو تایید میکنه. این اخلاقیه که اگه خیلی از اقایون داشته باشن انقدر اختلاف عروس و مادر شوهر پیش نمیاد.👌 به امید اینکه همتون ترین زن دنیا برای همسرتون باشید.👍 یاعلی👩‍👧‍👧 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه داری تمیز کردن چربی کاشی پشت گاز •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خواهرم توی ادرس یکم ضعیفه یه بار گوشیش خاموش میشه نمیدونه از کدوم طرف باید بیاد خونه میگفت همون جا پارک کردم یه شش هفت متر پیاده رفتم جلو گوشیم و گذاشتم روی گوشم شروع کردم حرف زدن و جلو رفتن دیدم یکی از صاحب مغازه ها بیرون وایساده رفتم ازش با تغییر لحجه پرسیدم اقا ببخشید فلان جا از کدوم طرف باید برم اینم گفتم از این خیابون میرین و ...خلاصه ادرس داده اینم همین طوری تشکر کرده گوشی رو دوباره گذاشته روی گوشش راه رو برگشته سوار ماشین شده و‌ اومده به سمت خونه و گوشیش رو زده به شارژ🤦‍♀️😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔱فرزند نااهلتو اهل و با ایمان کن🔱 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 دنبال راه حل نگرد این کانال بهتون راه حل میده چجوری فرزندتونو دوباره نماز خون و سر به راه کنید😍👆 تضمینی۲۴ ساعته👆🤲
سلام پسرم 32سال.. یه سری با دوتا پسرعموهام و پسرعمه م رفتیم خونه دامادمون که بچه دومشون تازه بدنیا اومده بود... قراربود اقا داماد( علی) واس سور بچه دوم مهمونمون کنه که پیچوند.. وقتی رفتیم خونشون شانسمون زد این علی اقای قصه ی ما باخانمش بچه کوچیکشونو بردن دکتر.. مام دست به کار شدیم و شروع کردیم به پسربزرگش گفتن که اره اونو بیشتر دوس دارن تورو از پرورشگاه آوردن و گولت زدن رفتن پارک تورو نبردن و اینا مامان بابات نیستن و... از اون‌طرف من به علی پیام دادم اومدی موز بخر، بعد رو به پسر بزرگترش گفتم مامان بابات بعد از بازی موز خریدن برا داداشت آخ آخ.. این بچه ی بدبخت هم چشمش به در بود که وقتی میان موز میارن یانه ..خلاصه اومدن و این موز رو دید کلا بچه عوض شد ماهم اونجارو ترک کردیم بعدا فهمیدیم بچه دچار شوک عصبی شده پسربچه ۵ساله رو ۶ماه میبردن پیش تراپیست و قران پیغمبر قسم که تو بچه خودمونی... حالا بماند سر ما چهار نفر چه ها گذشت ادمین: خدا وَرت داره داداش:/ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
. 👈سید بن طاوس می گوید حرزی که روایت می شود مجرب است . این حرز برای مرکب ( ماشین ) و صاحب آن می باشد . آن را نوشته و بر مرکب قرار داده شود برای حفظ آن و شما بسیار مجرب 🔺اللهم احفظ علی مالو  حفظه غیرک لضاع و استر علی مالو ستره غیرک لشاع و احمل عنی مالوحمله غیرک لکاع و اجعل علی ظلا ظلیلا اتوقی به کل من رامنی بسوء او نصب کلی مکرا او هیالی مکروها حتی یعود  و هو غیر ظافر بی و لا قادر علی اللهم احفظنی بما حفظت به کتابک المنزل علی قلب نبیک المرسل اللهم انک قلت و قولک الحق انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون🔻 📖منبع : الامان فی اخطار الاسفار ص 87 و 88 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🎀🌸🌸 همه تو محضر منتظر ما بودند .. با ورودمون همه کل کشیدند.. عاقد خطبه ی عقد رو خوان
داستان زندگی ❤️🌸❤️ همون شب با عباس در مورد بچه صحبت کردم و عباس با خوشحالی گفت منم خیلی دلم میخواد فقط گذاشته بودم هر وقت خودت آماده بودی .. بعد از اون شب همه اش با دیدن برادرزاده ام دعا میکردم زودتر حامله بشم .. زیاد انتظار نکشیدم و دو ماه بعد با دادن آزمایش فهمیدم که حامله ام .. وقتی عباس فهمید که قراره به زودی پدر بشه خیلی خوشحال شد و همون شب یه جشن دو نفره گرفتیم .. مامان و بابا از یه طرف ، عمو و زنعمو هم از طرف دیگه به قدری بهم میرسیدند و توجه میکردند که دلم نمیخواست دوران بارداریم بگذره .. چهار ماهه بودم که برای تعیین جنسیت رفتیم .. بچه مون پسر بود.. هر چند برامون فرقی نمیکرد ولی ته دلم دوست داشتم پسر باشه و همبازی برادرزاده ام ... هر وقت که میرفتم خونه مامان، باهم به بازار میرفتیم و مامان به انتخاب و سلیقه ی من کلی وسایل برای پسرمون میخرید و در عرض یک ماه سیسمونیم رو تکمیل کرد ... رسممون بود که تو هفت ماهگی سیسمونی رو بیارند ولی مامان گفت حالا که خریدیم زودتر بیارم... چند نفری از فامیل درجه یک رو دعوت کردیم و جشن سیسمونی گرفتیم .. اتاق پسرم رو آماده کردیم .. کمی خسته شده بودم و با این که خوش میگذشت دلم میخواست زودتر همه بروند و استراحت کنم .. با رفتن مهمونها روی تخت ولو شدم و خیلی زود خوابم برد ولی نصفه های شب با درد شدید از خواب بیدار شدم.. نمیخواستم عباس رو بیدار کنم به سختی بلند شدم و به آشپزخونه رفتم ولی چنان دردی توی وجودم پیچید که بی اختیار داد بلندی کشیدم و روی زمین افتادم .. عباس سراسیمه به آشپزخونه اومد و با دیدن من دستپاچه شده بود.. به سختی آماده شدم و به بیمارستان رفتیم .. توی راه حس کردم شلوارم خیس شد.. با گریه داد زدم عباس .. زود باش خونریزی دارم .. عباس با ناراحتی گفت مریم گریه نکن .. طوری نمیشه .. من مطمئنم .. پسرمون عجوله میخواد زودتر ما رو ببینه... داد زدم عباس .. من شش ماهه ام .. بچه زنده نمیمونه ... عباس دستم رو گرفت و گفت نترس مریم .. اگه دنیا بیاد میزارن تو این دستگاه ها چیه .. تو همونا ... هیچیش نمیشه... به محض رسیدن به بیمارستان من رو روی تخت خوابوندند و به اتاق عمل بردند... عباس تا در اتاق عمل دستم رو گرفته بود و دلداریم میداد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عباس" مریم رو به اتاق عمل بردند .. تا لحظه ای که منو می دید ، سعی کردم چهره ای آروم داشته باشم ولی تو دلم غوغا بود.. نمیدونستم چکار کنم .. میخواستم به مامانم خبر بدم .. به ساعت نگاه کردم نزدیک پنج صبح بود .. نخواستم بیدارشون کنم .. کلافه پشت در، راه میرفتم و تو دلم دعا میکردم که مریم و پسرم سالم برگردند .. نمیدونم چقدر گذشته بود که دکتر از اتاق عمل خارج شد و وقتی حال مریم رو ازش پرسیدم گفت لطفا بیایید اتاقم تا صحبت کنیم ... پشت سرش وارد اتاقش شدم و قبل از نشستن گفتم تو رو خدا ، اتفاقی افتاده ؟ مریم... دکتر میون حرفم پرید و گفت حال خانومتون خوبه .. نشستم و پرسیدم بچه ام چی؟ دکتر تو چشمهام زل زد و گفت بچه تون .. میتونیم کاری کنیم که زنده بمونه ولی... با عصبانیت گفتم یعنی چی؟؟؟میتونید و انجام نمی دید؟؟ دکتر دستش رو بالا آورد و گفت لطفا آروم باشید .. بچه ی شما ، یه بچه ی طبیعی نیست... معلولیت داره.. چند ثانیه طول کشید تا جمله ی آخر دکتر رو حلاجی کنم .. دهانم رو به سختی باز کردم و پرسیدم چه معلولیتی؟؟؟ دکتر آهی کشید و گفت معلولیت ذهنی.. حتی نفس کشیدن هم برام سخت شد .. زل زده بودم به دکتر .. با صدایی که خودم هم به سختی میشنیدم گفتم یعنی .. عقب مونده است؟ دکتر سرش رو تکون داد و گفت بله متاسفانه... اگر شما مایل باشید میتونیم تو بخش NICU ،توی دستگاه نگهداری کنیم تا سی و هشت هفته کامل بشه .. مات دکتر رو نگاه میکردم .. به تنها چیزی که فکر نمیکردم همین موضوع بود .. دکتر گفت میدونم بچه ی اولتونه و کلی براش خوشحال بودید ولی.. اینطور بچه ها عمر زیادی نمیکنند و خودشون هم عذاب میکشند .. هزینه ی نگهداری در بیمارستان رو هم در نظر بگیرید... خوب .. چی میگید؟ تصمیمتون چیه؟؟؟ سرم رو بین دو تا دستهام گرفتم و گفتم هر کار صلاح میدونید همون رو انجام بدید .. دکتر پرسید صلاح نیست طفل معصوم رو عذاب بدیم.. اگر موافقید این برگه رو امضاء کنید.. برگه و خودکار رو به سمتم هول داد .. تصمیم سختی بود .. میتونستم زنده نگهش دارم ولی ... کاغذ رو امضاء کردم و از اتاق زدم بیرون .. اشکهام روان شده بود .. با پشت دستم چشمهای خیسم رو پاک کردم و زیر لب گفتم منو ببخش پسرم .. ببخش .. بخاطر خودت بود .. ولی دروغ میگفتم .. بخاطر خودم بود .. من نمیخواستم بچه ام مشکل دار باشه... رفتم تو ماشینم و با خیال راحت ، با صدای بلند گریه کردم ... ادامه دارد
۷ سالم بود یه همسایه داشتیم خیلی خانم مهربون و دل پاکی بود ایشون فوت کردن... رفتیم خونشون برای مراسم ۳ و ۷ شون.. رفتم توی اشپزخونه از فامیلاشون ی لیوان آب بگیرم بخورم که دیدم خودش اونجاست و عین همیشه میخنده و حرفای همیشگی و شوخیای همیشگیو میکنه حتی خودش بهم ی لیوان آب داد... هیچکس حرف منو باور نکرد اما من مطمئنم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 تجربه ی من در زندگی اینه که به هیچ وجه فکر نکنید که اگه بی محلی کنید همسرتون جذب میشه بلکه باعث و فاصله میشه. همیشه با و زبون چرب و نرم کارتونو پیش ببرید. من و همسرم‌ ۱۲ سال فاصله سنی مونه ولی همسرم‌ خداروشکر با درک و شعورن و پا به پای من میان و دوتایی لذت میبریم. گاهی همسرم میگه من موندم تو یه وجب بچه چجوری حرفتو به کرسی میشونی😉 تجربه ی دیگه ای که من به دست آوردم این بود که به هیییییچ وجه وقتی همسرتون خسته و بی حوصله هستن نکنید و یادتون باشه از خانواده همسری بدی نگید، حتی اگه بدترین موجود روی زمین باشن. من خودم‌ به شخصه وقتی از خواهر همسرم ‌ناراحت میشم و میخوام‌ گله کنم به همسرم میگم: من ابجیتو خیلی دوست دارم، عین خواهر خودمه ولی اصلا ازش انتظار نداشتم فلان حرفو بزنه. اینجوری هم خانومی خودمو نشون میدم😜هم گله گذاری میکنم. زندگیمون سرشار از شادی. خوشبخت باشیم عزیزان😘🌷🌺 ✍ این خانم باهوش از به زیبایی استفاده کرده . آفرین 😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من و همسرم الان ۳ ساله ازدواج کردیم. خانم های عزیزم! من هرروز پیام و تجربه شما عزیزان رو میخونم ولی متاسفانه عمل نکردم.😔 اولش میخوام کنم ولی بعد چند ساعت فراموش میکنم. خودم متوجه رفتارهای خشن و زبون تندم هستم. همسرم کرده و با مهربونی نادیده میگیره. خواهش میکنم به تجربیات خانوم ها عمل کنید و همسرتون بشه. امروز تصمیم گرفتم با کمک خداوند راه درست رو برم و به تجربه دوستان عمل کنم. من عاشق زندگی و همسرم هستم. امیدوارم دیر نشده باشه. 😍راستی یه از چیزهایی که درزندگی مشترک باعث و شما میشه بنویسید. بعد متوجه میشوید که چقدر چیزهای باارزش در زندگی دارید که ازش غافل بودید. ✍ شما خواننده عزیز چقدر به دانسته های خود عمل میکنید ؟! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•