5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انارگلاسه
این مقدار برای چهار لیوان
ژله انار یک بسته
آب انار طبیعی دو لیوان
آب دو لیوان🍶
انار دون شده یک لیوان پر
بستنی وانیلی چهار اسکوپ 🍨
🧋🧋🧋🧋🧋🧋🧋🧋🧋
دو لیوان آب بزارید رو گاز تا بجوش بیاد.
جوش که اومد پودر ژله بریزید با قاشق بزنید تا حل بشه یک الی دو جوش که زد گاز رو خاموش کنید.وبزارید کنار تا سرد سرد بشه
انار دون شده رو بریزید تو جام (حدود پنج سانت) از ژله سرد شده با قاشق بریزید رو انار به اندازه ای بریزید که فقط روی انار رو بگیره (اینکار به این دلیله که انار بالا نیاد) وبزارید یخچال تا ژله کمی خودشو بگیره کمی که خودشو گرفت چند قاشق دیگه ژله بریزید وبزارید یخچال تا کامل ببنده.
ژله که سفت شد از یخچال بیرون آورده یک اسکوپ بستنی وانیلی بریزید رو ژله و آب انار رو بستنی به همین راحتی خیلی خوشمزس ایده خوبیه برای شب یلدا
برای آب انار اگر دستگاه ندارید
انار رو دون کنید بریزید تو صافی وبا گوشت کوب حسابی بکوبید سپس از الک رد کنید.
ویا میتونید تو کیسه نخی بریزید وبا وردنه بزنید.
#انار_گلاسه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تازه عروس بودم مادرشوهرم برادعوتیای که میگرفت برنج🍚🥓 میپخت کبابشواز کبابی محلشون میگرفت چقدر خوشمزه بود همیشه هم مهماناش تعریف میکردن.نزدیک ده سال مشتری همیشگیش بوده.خلاصه یه روز میره کباب سفارش بده میبینه درش پلمپ شده پرس وجومیکنه میفهمع گوشت اسب 🐴بمردم میداده تو این چند سال.اول بما زنگ میزنه داستانو تعریف میکنه .بعد بخود اون اقا حسابی دعواش میکنه.خونواده شوهرم وچندتامهمون توخونه منتظر کباب بودیم ولی اینطوری شد خواهر شوهرم خیلی باحاله گفت همه سبزی🥬 بزاریم جلومون ادا اسب🐴در بیاریم وقتی مامان اومد.مادر شوهرم در خونه رو وا کرد همه شروع به شیهه کردن جفتک زدن نشخوار کردن کردیم اینقدر باحال بود خیلی خوش گذشت.خواستیم جلو مهموناش بدنشه .نیمرو🍳🍳🍳پختیم با برنج خوردیم مهمونا گفتن خیلی بهمون خوش گذشت.
🤣🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امروز غم انگیز ترین روز عمرم بود با اینکه هر روز خانومای باردار زیادی بهم مراجعه میکردن ولی امروز یه مورد عجیب داشتم .آخر وقت کاریم بود که زنی حدودا سیساله با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. ششماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنجسالهاش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچه ش تکان نمیخورد. گفت: «سر خاک بچهم بودم که احساس کردم بچهی توی شکمم تکون نمیخوره. بهم شربت و نباتداغ دادن ولی باز هم حس نکردم.»خیلی دلم براش سوخت گفتم بخواب ببینمت...رفتم قلب بچه را پیدا کنم خوشبختانه یه صدای ضعیفی رو حس کردم اما یه دفه دیدم چشمای اون زن ....👇😔🔴
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
چقدر صبر داری خدا😭👆
🔱فرزند نااهلتو اهل و با ایمان کن🔱
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
دنبال راه حل نگرد این کانال بهتون راه حل میده چجوری فرزندتونو دوباره نماز خون و سر به راه کنید😍👆
تضمینی۲۴ ساعته👆🤲
#عکس_شما
گل خواستگاری من
16/خرداد/1403
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام آقا من یادمه عروسی عمه دومیم بود من ۹ سال یا ۸ سال داشتم خیلی خوشگل کرده بودم ولی دوساعت ب عروسی حالت تهوع گرفتم رو لباسامم بالا آوردم 😂😂لباسامو عوض کردن با شلواری و لباس تو خونه چون جایی نبود منو بزارن گذاشتنم توماشین جلو در تالار و من تا آخر مجلس ب رفتو امد مهمونا نگا میکردم 😂🥲😐🫠الان ۲۰ سالمه هنو اون شبو یادم نرفته 👩🦽
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃❤️ "عباس" از وقتی با مامان همسایه شده بودیم بیشتر اوقات بعد از کار به اونجا میرف
#داستان_زندگی 🌺🍃🌺
"مریم"
چند ماه بعد از ازدواجمون متوجه ی علائم بارداری شدم و بخاطر تجربه های بد گذشته تمام وجودم رو استرس گرفته بود ..
چند ماه اول به کسی نگفتم چهار ماهم بود که سونوگرافی سه بعدی رفتیم و وقتی از سلامت کامل دخترم مطمئن شدم این خبر خوب رو به خانواده ها دادیم ..
هر دو خانواده مشتاقانه منتظر تولد بچمون بودند و مامان از خودم بیشتر نگرانم بود و ازم مراقبت میکرد ..
هفت ماهه بودم که مادربزرگ سعید فوت کرد .. مادره مادرش...
سعید اومد خونه و آماده شد که برای تشییع بره ..
شال مشکیم رو اتو میکردم که نگاهم کرد و گفت مگه تو هم میایی؟؟
با تعجب گفتم نیام؟؟؟
سعید دستش رو لای موهاش برد و گفت .. آخه... عباسم میاد .. مگه نگفتی نمیخواهی ببینیش؟
لبخندی زدم و گفتم اونموقع گفتم نمیخوام ببینم الان عباسی برای من وجود نداره نه تو قلبم نه تو ذهنم ..
سعید از ته دل لبخند زد و گفت پس زود باش عشقم ...
وقتی به مزار رسیدیم که اکثر فامیلها اومده بودند و مشغول دفن مادربزرگ بودند ..
به سعید گفتم تو برو من آروم میام ولی سعید قبول نکرد و دست من رو گرفت و دست دیگه اش رو گذاشت پشتم و پا به پای من آروم راه رفت ..
کنار مزار که رسیدیم برای یک لحظه که روبه رو رو نگاه کردم با عباس چشم تو چشم شدیم .. خشکش زد .. چند ثانیه خیره نگاهمون کرد .. رگ گردنش رو از این فاصله هم میدیدم .. نتونست طاقت بیاره و بلافاصله مراسم رو ترک کرد ..
ولی من از همون لحظه حالم بهتر شد چرا که مشابه تمام تحقیر شدنهام رو اون لحظه تو وجود عباس دیدم ..
از اون روز دیگه واسه همیشه ی همیشه عباس برام تموم شد چیزی که فکر میکردم غیر ممکنه ..
وقتی دخترم متولد شد چنان عشقی رو تجربه کردم و گاهی که با لذت به دخترم نگاه میکردم تو دلم از عباس و مادرش تشکر میکنم که باعث شدند علیرغم میلم از اون زندگی خارج بشم و عشق جدیدی رو با سعید و دخترم تجربه کنم ..
این روزها ، روزهای آخر بارداری فرزند دومم رو میگذرونم و با بند بند وجودم احساس خوشبختی میکنم و برای تمام دختران و زنان سرزمینم عشقی مثل عشق سعید رو آرزو میکنم و ازتون میخوام که تحت هیچ شرایطی اجازه ندید که غرورتون خورد بشه ...
پایان ❤
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
تجربه عروسی :
میخواستم از تجربم از عروسی بگم
چند وقت پیش عروسی داییم بود و من یه کفش پاشنه بلند خریدم و من اصلا عادت نداشتم چون اصلا استفاده نمیکنم خلاصه که وسط عروسی مجبور شدم کفشمو در بیارم و دمپایی ساحلی بپوشم
خواستم بگم اگر عادت ندارید سعی کنید خیلی پاشنه کفشتون بلند نباشه یا یه کفش دیگه ای هم همراه داشته باشید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام وقتتون بخیر 🌺
من میخواستم در جواب نظر خانم عزیزی که میگفتن با خانواده شوهر صمیمی نشین و کارایی که میکنین و نگین بهشون ، سنگین بگیرین انگار میرید مهمونی پیششون تازه اگه کارخونه هم میکنید انگار منته و فلاااان !!!! .....
بگم عزیزم شما ازدواج نکردی که خانواده تشکیل بدی و مراوده کنی با خانواده و اطرافیان شوهرت ، شما صرفا داری بچشون رو ازشون میکَنی !
من هم خودم عروس یه خانواده ام ، هم دوتا زن داداش دارم ... سالهاست که رابطمون عین دخترای یه فامیله با هم ، هرچند که غریبه اند و فامیل هم نیستن ، اما #احترام میزارن و احترام برمیدارن ،خودشون رو تیکه ای جدا نمیدونن چون همونجور که شوهر خوبه، خوانوادش هم عزیزه ، مثل خانواده خودشون که براشون عزیزه و اینم میدونن که وقتی عروس یه خانواده میشن ، #رفتار و منششون #نمایانگر نوع #تربیت و #شخصیت خانوادشون هم هست ، پس رفتاری نمیکنن که آبرو و زحمات خانوادشون هم به باد بره ، منم ازشون #الگو گرفتم و با خانواده همسرم همینجوری رفتار میکنم، خانواده همسری منو از همون روز اولم گذاشتن رو سرشون ، محاله کاری بکنن و نظر نخوان ، جایی برن و هدیه نخرن ، مهمونی باشه با عزت و احترام دعوتم نکنن ،حتی وقتی میان خونه ی ما هم کار کردن و مهمانداری با اونکه کاره منه ،اما تنهام نمیزارن و همیشه هواداریم رو میکنن ، همونجوری که منم از زنداداشام هواداری میکنم ، خوشیم و خرم کنار هم ...
شما هم خودت رو از اونا بدون تا وقتی رفتارت اینه اونا هم #مقابله_به_مثل میکنن و #دیدت بد و بدتر میشه و به قول خودت که توصیه میکنی تا میتونید ازشون دوووورتر باشید !!!! از جمع خودشون دوووورترت میکنن و احترامیکه فکر میکنی با این کارات برای خودت میخری و نداری پیششون ، شوهرتم گیر میکنه بنده خدا این وسط اذیت میشه ، ارامش و زندگیت اینجوری خدای نکرده خراب میشه
عزیزم بیشتر فکر کن 🙏🌺
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
بهم رسیدنمون🥹🥲
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
سلام اعتراف میکنم تو دوران خدمت تازه وارد بودم یکی از بچها که سال دومش بود خیلی حرفای گنده میزد یه شب که شیفت بودم یه مار کوچولو حدودا سی سانتی میشد اومد جلوم منم گرفتمش و با ناخون گیر دندوناشو کشیدم گذاشتمش تو جیبم رفتنی مارو گذاشتم تو شلوار بنده خدا که آویزون بود، اونم تا شیفتش تموم شد از خدا خواسته که آزاد شده با سرعت رفت سمت شلوار،منم رفتم خودمو زدم بخواب ۵ثانیه نشده که چنان جیغی ضد پادگان رفت رو هوا از زمین و هوا همه ریختن سرش که چیشده اینم یه نفس داد میزد تا بیهوش شد میخواستن شلوارشو در بیارن که گلاب به روتون 💩 بایه بدبختی بردنش زیر تانکر آب وقتی شستنش دیدن مار بیچاره خفه شده 😂😂بیچاره اسمشو گذاشته بودن مارکش خواستم معذرت خواهی کنم ازش و بگم ببخشید داداش تقصیر خودت بود😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلامممم اول میخواستم تشکر کنم از اینکه تجربه هاتونو میفرستین
من 22 سالمه و نامزدم 27 سال
یه ویژگی خوبی که رابطه ما داره اینه که همیشه همه اتفاقات رو به هم دیگه میگیم و خودمون همدیگه رو آروم میکنیم
مثلا خیلی وقت ها عشق جانم میگه : چقدر خوبه که تو به حرفام #گوش_میکنی
در حالیکه از نظر خودم کار خاصی نمیکنم!
میدونید به نظر من هر وقت مرد زندگیتون باهاتون #درد_و_دل میکنه هیچ وقت وسط حرفاش نپرید ، دنبال نتیجه گیری نباشید که بعد در قالب نصیحت بهش برگردونید یا مدام صفحه گوشیتونو چک نکنید !
تمام #حواس و #تمرکزتونو تو اون لحظه برای همسرتون بزارید
راستی خیلی وقت ها ممکنه همسرتون از رویاهاش بگه شاید به نظرتون محال باشه اما هیچ وقت #مسخرش نکنید و طوری وانمود نکنید انگار که به قدرت و #تواناییاش #شک دارید!
یادمون نره اگه کسی مارو #هم_راز خودش میدونه با رفتارامون #سردش نکنیم و اینم بگم که مرد ها دلشون میخواد توی ذهن همسر و بچه هاش همیشه یه #قهرمان بمونه !
پس هیچ وقت جلوی بچه هاتون مسخرش نکنید حتی به شوخی !
ممنون که خوندید ☺️🙏❤️
✍ گوش دادن یک هنر است
وقتی با عشقتون حرف میزنید و او داره روزنامه میخونه یا با گوشیش داره بازی میکنه ، چه حسی به شما دست میده ؟
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•