eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام ۶ماهه که عقدهستیم و ماه دیگه عروسیمونه :)))) و واقعا با همه ی حاشیه هایی که تو مسیر همه ی ازدواجا هست باهم تفاهم داریم و عاشق هم هستیم❤️ منم میخواستم دو تا تجربه ی مهمی که داشتمو به اشتراک بذارم. اولا اینکه خانومای گل قبل از اینکه بخوایین یا حرفی رو کنین خوب کنین که بیشتر از خودتون رو دلخور و عصبی ندین و صحبت کنید و از قبل که چی میخوایین بگین ، شایدم واقعا حق با شما نباشه درآخر شما باشین که باید عذرخواهی کنین!🙊☺️ البته اگه آدم اشتباهی کنه عذرخواهی کرد بد نیستاااااا☺️☺️ ولی یه طوری برخورد نکنین که نادم و پشیمون بودنتون عادی شه! یه جوری که انگار همش شمایید که دارید سوتی میدید!مغرور نباشین اما در عین حال که مهربونید خودتونم دست بالا بگیرید یه کم👌😉 (نمیدونم منظورمو خوب رسوندم یانه) دوم اینکه لطفا لطفا درباره ی رسم و رسومات و خرج ها و اینا از همسرتون بخوایین که خانواده ها در این باره حرف بزنن. شماهم نظر بدینا اما فقط شما واسطه نباشید! بذارید چیزی که مربوط به خانواده هاس اونا حل کنن تا روابط شما دچار تشنج نشه و یه وقت خدای نکرده بدون هماهنگی باخانواده نظری ندید که بعدا عوضش کنین! اگه مطلبی بود که همسرتون ازشما پرسید و مربوط به خانواده ها بود نهایتا ازش بخوایین که فکر کنین بعد جواب بدین😊🌸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
۱۶ سالم که بود عاشق دخترداییم بودم، یبار به دخترخالم گفتم بیا کمکم کن یجوری بهش بگم، اونم فقط لبخند میزد و گوش میداد آخر حرفام و کلی نقشه و... گفتم خب کمکم میکنی؟! گفت من مشکلی ندارم ولی به شرطی که مادرش اجازه بده، بعد به پشتم اشاره کرد😂 دیدم زن داییم با یک لبخند شیطانی پشتمه و همشو شنیده😂 سه چهار سال پیر شدم درجا، گفت ببین پسرم من مشکلی ندارم ولی باید صبرکنی بزرگ بشید عاقل بشید بعد این موضوع مطرح کنید خلاصه بزرگ شدیم و عاقل شدیم و بهم جواب رد داد😂💔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی اخ یه نفر از بارون گفت، عروسی من تو اردیبهشت بود، هوام عادی و خوب! شبی که قرار بود فرداش عروسی باشه یه بارونی گرفت... یه بارونییی گرفت که تگرگو سیلو همه چی باهم! فردا صبحش که رفتم ارایشگاه اوکی شده بودو منم خوشحال🤡 تو ارایشگاه عروسایی که صبح رفته بودن عکاسی برای شارژ میکاپشون میومدن ک دامنا تا وسط گلی و خیس! بعد من : 🤡🤡🤡🤡 وقتی همسرم اومد دنبالم، دیدم کتش که خیسه، موهاش که خیسه، گلای ماشین پخ پخو شدن روشون پلاستیک کشیده، منم برای اینکه دامنم خیس و گلی نشه شلوارمو درنیاورده بودم، کفشمم عوض نکردم، دامنو برام انداختنش تو ژپون و رفتم سوار ماشین شم. اصلا یه وضعی😂😂 مثلا قرار بود بیاد منو ببینه ذوق کنه ولی عجله ایی رفتیم هم خیس نشیم هم به عمارت عکاسیه برسیم. اونجام چندتا باغ کنسل کرده بودن ۵۰ تا عروس دوماد تو عمارته چپیده بودن توهم😭😂 برای فیلم عکس دیگه دامنم خیس شد کفشو شلوارمم ازونور. هم رسیدیم تالار بارون تموم شد که تموم شد .. دیگه ندیدیمششش!!!😀😀😀🤝 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به دوستای گل خودم. کانلتون خیلی خوبه عالیه ، انرژی مثبتی که از شماها میگیرم هیج جای دیگه پیداش نکردم. من قبلا افسرده بودم?😭 ولی حالا خیلی شادم و سعی میکنم همیشه بخندم😁 این کانال باعث شد های ، بیشتر ببینم قبلا برعکس بود. خیلی و بودم.😔 من 25سالمه و آقاییم29 دو سال عقد بودیم ، 6سال هم هست که عروسی کردیم ، دو تا گل پسر هم داریم 4.5ساله و 5 ماهه. ازدواجمون کاملا سنتی بود. شوهرم خیلی بود ، عاشقم بود ، هرچی میگفتم نه نمیگفت. میگفت همیشه حرف اول و آخر و من میزنم ، حرف من اینه : هرچی توبگی😍 اما حالا برعکسه میگه هر چی من بگم😐اما هنوزم خیلی دوسم داره. تو عقدمون همه میگفتن خیلی بیشتر از سنش میفهمه ، اما حالا کاراش از رو لجبازی و بچه بازیه. هم . دو ماه بعد عروسیمون باردارشدم و کم کم از هم دورشدیم. بهترین سالهای هدر رفت. تا سه ماه پیش که برا اولین بار اینترنت خریدم و اتفاقی با کانال شما آشناشدم. بعد از اون دیگه نتونستم بدون شما سر کنم. زندگیم خیلی کرد. البته هنوز خیلی مونده تا یه خانوم ایده آل واسه همسریم بشم. از ایده هاتون استفاده میکنم و همیشه دعاتون میکنم. خیلی دوستون دارم. ✍ واقعا تبریک میگیم به این خانم که پست هارو نمیخونه ، بلکه به اونها میکنه 👏 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔰برای برگردوندن زن یا مردی که از خانه رفته است به مدت7 شب و هرشب 7 مرتبه سوره 💫شعرا 💫به این نیت خوانده شود باز میگردد. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🍀 وقتی صحبت ها تموم شد مامان ازم خواست شیرینی رو پخش کنم همه خوش حال بودن و ازم تعریف
داستان زندگی ❤️ تو آینه خودمو نگاه کردم شوکه شدم خیلی زیبا شده بودم نشستم منتظر هاشم که مامان اومد و منو که دید شروع کرد به قربون صدقه رفتنم که چقدر زیبا شدی و مرتب از نگین خانوم و شاگردهاش تشکر می کرد یه ساعتی منتظر هاشم بودم که پیداش شد و منو با سلام ‌صلوات نشوندن تو ماشین و به سمت آتلیه رفتیم تا چندتا عکس یادگاری بگیریم هاشم تا منو دید نفس عمیقی کشید و هاج واج نگاهم کرد و گفت چقدر خوشگل شدی انقدر زیبایی که لنگه ات تو دنیا پیدا نمیشه از حرفای هاشم خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم شاید تا اون روز هاشم از این حرف ها بهم نزده بود عکس ها رو که گرفتیم راهی تالار شدیم پدر هاشم جلو پامون یه گوسفند زمین زد از دیدن صحنه خون حالم دگرگون شد اما رسم بود و کاری نمی شد کرد راهی جایگاه عروس و داماد شدیم صدای موزیک همه جا رو پر کرده بود فرحناز و کمند باهم در رقابت بودن و برای هر کاری از هم پیشی می گرفتن از هردو خواستم باهم انجام بدن تا کدورتی پیش نیاد، خلاصه موقع بریدن کیک شد، منو هاشم کیک رو بریدیم ... صدای کف و کل زنان فضا رو پر کرد مامان مثل پروانه دورمون میچرخید، خاله ی هاشم هم که حکم مادرش را داشت تمام مدت جلومون بود و شادی میکرد و بهمون شاباش می داد برای شام همه رفتن و منو هاشم منتظر بودیم که مامان با یه ظرف غذا اومد و فیلمبردار مرتب ازمون فیلم می گرفت و نذاشت بفهمیم چی می خوریم منم انقدر گرسنه بودم که حد نداشت و مجبور بودم به خاطره فیلم به حرفای فیلمبردار گوش بدم و صبور باشم تا آخر که رضایت داد و دست از سرمون برداشت و خودش هم رفت تا شام بخوره و من و هاشم هم مشغول خوردن شام شدیم و من که ضعف بدنم گرفته بود حسابی دلی از عزا درآوردم هاشم از اینکه من با ولع غذا می خوردم خنده اش گرفته بود خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین، هاشم شروع کرد به قربون صدقه رفتنم و گفت بخور تا جون داشته باشی و وقتی دید چیزی نمی خورم به زور مجبورم کرد و منم شروع کردم به غذا خوردن برای مراسم عروس کشون فقط جوان ها اومدن و خونواده خودم و هاشم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه روز برام ساعت خرید که لنگه‌ی همونو هم برای خودش خریده بود وقتی به مچ دستم بست یواشکی بهم گفت : «تا وقتی این ساعت کار کنه ما با همیم اگر از کار بیفته ما زندگیمون تموم میشه » من اون روز خیلی ناراحت شدم و میگفتم ببین فکرش حتی به جدایی‌ام رفته واسه همین رفتم ساعت فروشی تا کلی باطری بخرم ؛ مرد ساعت فروش وقتی ساعتمو دید گفت : این ساعت با باطری کار نمیکنه با نبض کار میکنه هیچ‌ وقت از دستتون درش نیارید تا بمونید برای هم 🙂❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
30.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 ✍مواد لازم : 🥢 سیب زمینی 🥢 گوجه فرنگی 🥢 پیاز، هویج ۱ عدد 🥢 رب گوجه فرنگی ۱ ق 🔹ادویجات : 🥢 جعفری و زرشک ½ لیوان 🥢 جو دوسر پرک ۵ ق غ 🥢 نمک، فلفل، زردچوبه 🥢 سینه مرغ ½ عدد 🥢 آب لیموترش 🥢 تخم گشنیز •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به همگی دوستان میخواستم ی تجربمو بهتون بگم من از همه نظر از همسرم و خانوادش سر هستم . اینو کل فامیلشون میگن که تو خوابم همچین عروسی نمیدیدن . بابای من شدید دست و دل باز ، مهربون ، لارج ، خوش اخلاق ، مردمی و صبور. دقیقا برعکس پدر شوهرم و خانوادش و همسرم و چیزی ک یاد گرفتن اینه که دیگران و خورد کنن ک عیبای خودشون تو چشم نیاد. مثلا همسر من ک میدید بابای من عصبی نیست و ... میگفت بابات صبور نیست بی خیاله. یا لارج نیس پول بی زحمت بدست میاره. اگر ی چیز مثبت میدید میگفت بابات داره من ندارم. اگر نمیدید میگفت مثل بابات. مثلا میومد خونمون ریز ترین میوه رو انتخاب میکرد میزاشت جلوش میگفت درشت تر نداشت بخرین. اگر بخوام بگم ی تومار میشه. چون عادت کرده بودن تو ناراحتی خودشون و تخلیه کنن هر وقت میرفتم خونشون شدیدا بهم بی حرمتی میکردن. منم طبق تربیتم سکوت. رفتارایی میکردن که هر کی من و میدید میگفت اضافی بودی مگه که همچین شوهری کردی. شوهرم مدام گوشی به دست به بابام ک دخترت امروز این کارو کرد فردا این کارو. بابام همش با صبوری جوابشه میداد و حق بهش. که به قول خودش درست شه. ولی شوهرم و خانوادش هر روز بدتر بدتر بدتر. جوری که شب عروسی ک فامیل های من اومدن شهرستان(همسرم شهرستانی هست).در کمد رختخوابی ک خانوادم رو جهیزیه دادن و قفل کرد. خانوادش هم اصلا رختخواب ندادن. فامیل من ک ی پونزدا نفری بودن تو اشپزخونه با کوسن مبلام خوابیدن. ابرو بابام که تو عقد و نامزدی بهترین احتراما و بهترین غذا ها رو فراهم کرد رفت. جوری ک به بابام گفته بودند به حرمت تو نرفتیم . تو کجا و این وصلت کجا. بعد این اتفاق که ناهار ، ابرو ریزی دادن و... بابام به اومد . دیگه جلوشون صبوری نکرد ‌گفت سه سال حق دادم خوب بودم ولی شما جوری تربیت شدید ک اگه احترام بزارن میزارین پای ضعف یا کمبود دخترم. حرمت پذیر نیستین. دیگه نمیتونم. بعد از اون اتفاق شوهرم و خانوادش صد درجه شدند. بابام همیشه میگه سر جریان تو فهمیدم محبت همه جا و به همه کس جواب نمیده بعضی ها رو باید همیجوری که تو ذهنشون هست کنی. ✍ وقتی کسی اشتباهی میکند مرحله به مرحله پیش برید ، اول با نرمی و محبت ولی اگه جواب نداد لازم است با جدیت برخورد کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
جشن عقدمون اینجا برگزار شد🫠🤍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من از بچگی خیلی ادم زودباوری بودم. یه بار خواهرم سیب زمینی سرخ کرده بود ، روغن های باقی موندش رو ریخته بود توی یک لیوان که برای دفعه بعد استفاده کنه، من بهش گفتم چیه اینا ، گفت اب پرتقال .منم کل لیوانو یه جا سر کشیدم. تا یه هفته کف و خون بالا می اوردم فقط 😐😂 خانوادم هر سری اینو تعریف میکنن و هرهر میخندیدن انگار نه انگار میخواستم بمیرم:/// پسر بودن سخته سخت😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•