#برگرداندن_همسر_به_خانه
🔰برای برگردوندن زن یا مردی که از خانه رفته است به مدت7 شب و هرشب 7 مرتبه سوره 💫شعرا 💫به این نیت خوانده شود باز میگردد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🍀 وقتی صحبت ها تموم شد مامان ازم خواست شیرینی رو پخش کنم همه خوش حال بودن و ازم تعریف
داستان زندگی ❤️
تو آینه خودمو نگاه کردم شوکه شدم خیلی زیبا شده بودم نشستم منتظر هاشم که مامان اومد و منو که دید شروع کرد به قربون صدقه رفتنم که چقدر زیبا شدی و مرتب از نگین خانوم و شاگردهاش تشکر می کرد
یه ساعتی منتظر هاشم بودم که پیداش شد و منو با سلام صلوات نشوندن تو ماشین و به سمت آتلیه رفتیم تا چندتا عکس یادگاری بگیریم
هاشم تا منو دید نفس عمیقی کشید و هاج واج نگاهم کرد و
گفت چقدر خوشگل شدی انقدر زیبایی که لنگه ات تو دنیا پیدا نمیشه
از حرفای هاشم خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم
شاید تا اون روز هاشم از این حرف ها بهم نزده بود عکس ها رو که گرفتیم راهی تالار شدیم
پدر هاشم جلو پامون یه گوسفند زمین زد
از دیدن صحنه خون حالم دگرگون شد اما رسم بود و کاری نمی شد کرد
راهی جایگاه عروس و داماد شدیم
صدای موزیک همه جا رو پر کرده بود
فرحناز و کمند باهم در رقابت بودن و برای هر کاری از هم پیشی می گرفتن
از هردو خواستم باهم انجام بدن تا کدورتی پیش نیاد، خلاصه موقع بریدن کیک شد، منو هاشم کیک رو بریدیم ... صدای کف و کل زنان فضا رو پر کرد
مامان مثل پروانه دورمون میچرخید، خاله ی هاشم هم که حکم مادرش را داشت تمام مدت جلومون بود و شادی میکرد و بهمون شاباش می داد
برای شام همه رفتن و منو هاشم منتظر بودیم که مامان با یه ظرف غذا اومد و فیلمبردار مرتب ازمون فیلم می گرفت و نذاشت بفهمیم چی می خوریم منم انقدر گرسنه بودم که حد نداشت و مجبور بودم به خاطره فیلم به حرفای فیلمبردار گوش بدم و صبور باشم
تا آخر که رضایت داد و دست از سرمون برداشت و خودش هم رفت تا شام بخوره و من و هاشم هم مشغول خوردن شام شدیم و من که ضعف بدنم گرفته بود
حسابی دلی از عزا درآوردم
هاشم از اینکه من با ولع غذا
می خوردم خنده اش گرفته بود خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین، هاشم شروع کرد به قربون صدقه رفتنم و گفت بخور تا جون داشته باشی
و وقتی دید چیزی نمی خورم
به زور مجبورم کرد و منم شروع کردم به غذا خوردن
برای مراسم عروس کشون فقط جوان ها اومدن و خونواده خودم و هاشم....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
یه روز برام ساعت خرید که لنگهی همونو
هم برای خودش خریده بود وقتی به مچ
دستم بست یواشکی بهم گفت :
«تا وقتی این ساعت کار کنه ما با همیم اگر
از کار بیفته ما زندگیمون تموم میشه »
من اون روز خیلی ناراحت شدم و میگفتم ببین فکرش حتی به جداییام رفته واسه همین رفتم ساعت فروشی تا کلی باطری بخرم ؛ مرد ساعت فروش وقتی ساعتمو دید گفت : این ساعت با باطری کار نمیکنه با نبض کار میکنه هیچ وقت از دستتون درش نیارید تا بمونید برای هم 🙂❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
30.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔#سوپ_پاییزی
✍مواد لازم :
🥢 سیب زمینی
🥢 گوجه فرنگی
🥢 پیاز، هویج ۱ عدد
🥢 رب گوجه فرنگی ۱ ق
🔹ادویجات :
🥢 جعفری و زرشک ½ لیوان
🥢 جو دوسر پرک ۵ ق غ
🥢 نمک، فلفل، زردچوبه
🥢 سینه مرغ ½ عدد
🥢 آب لیموترش
🥢 تخم گشنیز
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام به همگی دوستان
میخواستم ی تجربمو بهتون بگم
من از همه نظر از همسرم و خانوادش سر هستم . اینو کل فامیلشون میگن که تو خوابم همچین عروسی نمیدیدن . بابای من شدید دست و دل باز ، مهربون ، لارج ، خوش اخلاق ، مردمی و صبور. دقیقا برعکس پدر شوهرم و خانوادش و همسرم و چیزی ک یاد گرفتن اینه که دیگران و خورد کنن ک عیبای خودشون تو چشم نیاد.
مثلا همسر من ک میدید بابای من عصبی نیست و ... میگفت بابات صبور نیست بی خیاله. یا لارج نیس پول بی زحمت بدست میاره. اگر ی چیز مثبت میدید میگفت بابات داره من ندارم. اگر نمیدید میگفت مثل بابات. مثلا میومد خونمون ریز ترین میوه رو انتخاب میکرد میزاشت جلوش میگفت درشت تر نداشت بخرین. اگر بخوام بگم ی تومار میشه.
چون عادت کرده بودن تو ناراحتی خودشون و تخلیه کنن هر وقت میرفتم خونشون شدیدا بهم بی حرمتی میکردن. منم طبق تربیتم سکوت.
رفتارایی میکردن که هر کی من و میدید میگفت اضافی بودی مگه که همچین شوهری کردی.
شوهرم مدام گوشی به دست به بابام ک دخترت امروز این کارو کرد فردا این کارو. بابام همش با صبوری جوابشه میداد و حق بهش. که به قول خودش درست شه. ولی شوهرم و خانوادش هر روز بدتر بدتر بدتر. جوری که شب عروسی ک فامیل های من اومدن شهرستان(همسرم شهرستانی هست).در کمد رختخوابی ک خانوادم رو جهیزیه دادن و قفل کرد. خانوادش هم اصلا رختخواب ندادن. فامیل من ک ی پونزدا نفری بودن تو اشپزخونه با کوسن مبلام خوابیدن. ابرو بابام که تو عقد و نامزدی بهترین احتراما و بهترین غذا ها رو فراهم کرد رفت. جوری ک به بابام گفته بودند به حرمت تو نرفتیم . تو کجا و این وصلت کجا. بعد این اتفاق که ناهار ، ابرو ریزی دادن و... بابام به #خودش اومد . دیگه جلوشون صبوری نکرد گفت سه سال حق دادم خوب بودم ولی شما جوری تربیت شدید ک اگه احترام بزارن میزارین پای ضعف یا کمبود دخترم. حرمت پذیر نیستین. دیگه نمیتونم.
بعد از اون اتفاق شوهرم و خانوادش صد درجه #عوض شدند.
بابام همیشه میگه سر جریان تو فهمیدم محبت همه جا و به همه کس جواب نمیده بعضی ها رو باید همیجوری که تو ذهنشون هست #ادب کنی.
✍ وقتی کسی اشتباهی میکند مرحله به مرحله پیش برید ، اول با نرمی و محبت ولی اگه جواب نداد لازم است با جدیت برخورد کنید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
جشن عقدمون اینجا برگزار شد🫠🤍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
من از بچگی خیلی ادم زودباوری بودم. یه بار خواهرم سیب زمینی سرخ کرده بود ، روغن های باقی موندش رو ریخته بود توی یک لیوان که برای دفعه بعد استفاده کنه، من بهش گفتم چیه اینا ، گفت اب پرتقال .منم کل لیوانو یه جا سر کشیدم. تا یه هفته کف و خون بالا می اوردم فقط 😐😂 خانوادم هر سری اینو تعریف میکنن و هرهر میخندیدن انگار نه انگار میخواستم بمیرم:/// پسر بودن سخته سخت😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
موهام رو مردونه میزنم و چون تیشرت می پوشم، شبیه به داداشم میشم و موقع ورد به جمع ها اکثرا هول میشن که آره محمد اومد😂😂 زندایی کوچیک ام رو خیلی وقت بود که ندیده بودم و از اونجایی که لباسم مشکی بود قدم بلند تر دیده میشد، همین که پام رو گذاشتم داخل خونه این بنده خدا نفهمید چجوری چادر سرش کنه😂حالا هر چی مامانم ریسه میرف و میگف محمد نیست، همچنان جیغ میزد میگفت یاااا خداااا تقلا می کرد چادر بپوشه 😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
روز دختر شوهرم داشت اماده میشد واسه رفتن کار در همون حال گفتم فردا روز دختره یه دفعه شوهری به قول معروف آمپر چسبوندو عصبی شد گفت ولمون کنین راه به راه شما زنا روز دارین من اون لحظه خیلی ناراحت شدم و خیلی اروم گفتم من ازت طلا و جواهر نمیخواستم و سکوت کردم اما چهرم ناراحت بود ظهر که شد طبق عادت همیشه بهش زنگ زدم و گفتم دلم واست تنگ شده عصرم ی پیام با این متن ( یه دخمل کوشولو تو خونشون منتظر اقاشونه که اقاشون بهش محبت کنه تا دخمل کوشولو تو روز خودش خوشحال باشه🙈) واسش فرستادم یه شام با تزیینات خیلی عالی هم درست کردم شب که اومد دیدم نمیاد داخل همینطور پشت در وایساده دستاشم پشت سرش رفتم دیدم که یه شاخه گل و یه جعبه شیرینی واسم خریده خیلی خوشحال شدم اما ده برابر بیشتر این خوشحالی ابراز کردم کلی تشکر جوری که فقط سعی داشت طوری که تو ذوقم نخوره ارومم کنه فرداشم باز با پیامک ازش #تشکر کردم که شیرینی که من دوست دارمو واسم خریده
#خانمای گل با روش هایی به جز غر زدن و قهر و لج کردن خواستتونو بگین و یه مورد دیگه اینکه کارای شوهراتونو که واسمتون انجام میدنو بیش از اون چیزی که هست بزرگش کنین که #حس_قدرت و #حامی بودن بهشون دست بده و بعد ببینین که دنیارو به پاتون میریزن 👌
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
ما کوردیم
اینم عکس نامزدیمونه
توی ماه مراسم داشتیم 🧡
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#بیقراری_شدید_زن_همسر_معشوق
♦️این آیات شریفه را بر گلاب بخواند و بدمد و سپس گلاب را به صورت بمالد. انشاءالله همسرش مهربان و مطیع میگردد🔻
💓«إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فی شُغُلٍ فاکِهُون هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فی ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ لَهُمْ فیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ»💗
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
دوتا شوهر عمه هام چندتا گوسفند خریده بودن برای قربونی بعد بچه هاشون روشون اسم آدم گذاشته بودن 😂
اینا که حامله بودن(گوسفندا) دوتا شوهر عمم میرن مشهد هینجوری تو حرم داشتن درمورد این گوسفندا حرف میزدن میگفتن اره اسم گوسفندارو میگفتن و.... که اینا آبستن هستن نمیشه کاری کرد و حالشون خوب نیست نمیدونم به کدوم برسم
اون یکی هم میگه آره حامله هستن از صبح تا شب باید پیششون بود و سرحال نیستن و اینا
،میگن یهو یه پیرمرده اومده شروع کرد که ای بیشعورا اومدین مشهد آدم بشین نشستین از پنج شیش تا زناتون میگین، خدا بزنه به کمرتون این زیارت رو، مردای مریض فسادکار خدا شما رو از روی زمین نیست و نابود کنه ،میگه همینجوری داشته ادامه میداده گفتیم عمو چی میگی واسه خودت اونم گفته (کلی اسم زنونه...) زنای حاملتون دیگه ، میگه ما از بس خنده بودیم نمیتونستیم توضیح بدیم به بدبختی بهش فهموندیم اینا گوسفندن 😂 میگفتن خوب بود پیرمرده چوب نداشت وگرنه اعمال قانون میکرد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•