eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
744 دنبال‌کننده
772 عکس
513 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحماט الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🙃 رماט اورבم براتوט چـہ رمانی •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ از نوع: ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ امنیتے راستے کلے ؋ـیلم و عکس اבیت بکگرانـב از گانـבو کپی؟ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت؟؟ ساعت ۲
سلام بچه ها سکانس بازجویی از مایکل توسط آقا محمد آمار....630 بشه میدم☘
هدایت شده از ₕₐₛₜᵢ
ب‍‌س‍‌م‍‌ ال‍‌ل‍‌ه‍‌ ال‍‌رح‍‌م‍‌ن‍‌ ال‍‌رح‍‌ی‍‌م ♡ܝ‌ܦ‌ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊ‌ܥ‌‌ࡅ߳♡ محمد: باورم نمیشد. رسول رفت؟؟ ولی اون به من قول داده بود. قول داده بود که ترکم نکنه. چشامو اروم بستمو اشکام سرازیر شدن... دوباره نگاهی به رسول کردم... با اخرین شکی که بهش دادن ضربانش برگشت.. 🥺 دکتر دستگاه شک رو کنار گزاشت. و رو به پرستار حرفی زد.. و اومد بیرون.. سریع نگاهی بهش کردم. و بد نگاهی به رسول دوباره به دکتر نگاه کردم و لب زدم.ـ.. حالش چطوره اقای دکتر🥺 دکتر: یه بار رفته و با شک برش گردوندیم... خیلی شانس اورده که نرفته کما!! تا سه یا چهار بهوش میاد. محمد: ممنون. فقط من می تونم برم پیشش؟؟ دکتر: بزارید بهوش بیاد بد میتونید برید. محمد: چشم . دکتر که رفت همون لحظه یه خانم با چادر از دور داشت سمتم میومد فهمیدم که خواهر رسوله. اروم بسمتش رفتم و سلامی زیر لب کردم.. رقیه: به سمت بیمارستان حرکت کردم... دل تو دلم نبود که داداشم حالش خوبه یا نه... وارد بیمارستان شدم. از پرستار پرسیدم و به سمت اتاق داداشم حرکت کردم.. •••••••••••••••••••••••••••• پ ن: چی بگم؟؟ 🙃
لف؟؟ چرا خب🥺