#زیاده_خواه ۱
وضع مالیم معمولی بود به مامانم گفتم ی دختر خوب و بساز میخوام خودت برام انتخاب کن کارگر بودم و وزارت کاری حقوق میگرفتم اما پس انداز داشتم مامانمم بهم گفت که اگر زن بگیری من و باباتم کمکت میکنیم خب این کمک اونها شاید زیاد نبود ولی برای من خیلی خوب بود همینکه میدونستم اول زندگی با اونهمه مشکل ی حامی دارم برام کافی بود خلاصه به مامانم گفتم ی دختر خوب برام پیدا کن قصدم زندگی کردنه نه اینکه اره بدم و تیشه بگیرم مامانمم از خداخواسته قبول کرد و قرار شد بگرده، چند وقتی گذشت که ی روز اومد و گفت توی خونه خاله م دورهمی بوده و اونجا دوست دختر خاله م رو دیده میگفت دختر به ظاهر خوبی هست گفت قیافه ش هم خوبه اگر موافقی ی روز بریم خونشون هم ببینش هم باهاش حرف بزن قبول کردم که بریم و مامانمم گفت شماره دختره رو از دختر خاله م گرفته و قرار شد زنگ بزنه
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#زیاده_خواه ۲
ی روز بهم گفت که تماس گرفته و اوناهم موافقت کردن گفت برای شب جمعه هماهنگ کردم بریم خونشون تیپ زدم و رفتیم وضع مالیشون مثل خودمون بود موقع چایی اوردن دیدمش و به دلم نشست رفتیم توی اتاق حرف بزنیم و از شروطمون گفتیم، از خونشون بیرون اومدیم و به مامانم گفتم کی جواب میدن ؟ میگفت پسرم عجول نباش بالاخره مامانم بعد از چند روز تماس گرفت و گفتن جوابشون مثبته خیلی خوشحال شدم یک ماه بعد هم عقد کردیم دیگه دوبرابر کار میکردم که زودتر عروسی کنیم زمان زیادی نداشتم برای عروسی و نمیتونستمم بخاطر کار زیاد همش باهاش باشم اعتراضی نمیکرد و منم میذاشتم پای درک و شعور بالاش میگفتم درکم میکنه گاهی میرفتم پیشش میدیدم که گوشیش رو قایم میکنه ولی انقدر دوسش داشتم که اهمیت نمیدادم و میگفتم دارم بیخودی شک میکنم
#زیاده_خواه ۳
ی روز که مامانم دعوتش کرده بود خونمون دیدم لباسهای خیلی گرونی تنشه بهش گفتم از کجا اوردی گفت بابام خریده ولی من میدونستم که پول اونها خیلی زیاده و باباش نمیتونه اینقدر پول لباس بده، هیچی نگفتم و خود خوری کردم چند روز گذشت وسط روز که میدونست سرکارم بهش زنگ زدم و اشغال بود یک ساعت کامل من زنگ میزدم و گوشی زنم اشغال بود عصبی شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم بعد از یک ساعت بالاخره جواب داد ناخواسته سرش داد زدم و گفتم کجایی هر چی زنگ میزنم هول شدفت حمام بودم گفتم دروغ نگو گوشیت اشغال بود شروع کرد به گریه کردن که تو بهم اعتماد نداری و من با گوشیم حرف نمیزدم انقدر طبیعی رفتار میکرد که به خودم شک کردم و شرمنده شدم که چرا باهاش اینجوری حرف زدم اونم زار زار گریه میکرد و میگفت حتما انتن دهی مشکل داشته چرا انقدر اذیتم میکنی
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#زیاده_خواه ۴
گفتم ایراد نداره شب زود میام بریم خرید کنیم از دلت در بیارم اونم قبول کرد، شب رفتم دنبالش و با هم بیرون میچرخیدیم دست روی لباسهایی میذاشت که برای من خیلی گرون بود میخواستم بهش بگم من اگر اینارو بخرم برای عروسی کم میارم اما نمیدونستم چطور بهش بگم دستشو گرفتم که باهاش حرف بزنم متوجه شدم ی انگشتر توی دستشه نگاه کردم اونی نبود که ما براش خریده بودیم خیلی بزرگ و سنگین بود مشخص بود که پولش زیاده با ی نگین درشت بهش گفتم این برای کیه؟ گفت برای خودمه و از دوران مجردی داشتم پرسیدم این چند ماهه ندیده بودمش گفت اره نمینداختم الان انداختم چقدر سوال پیچ میکنی ادمو چیزی که نظرمو بیصتر از انگشتر جلب کرد رنگ پریده صورت زنم بود اون شب بازهم خودخوری گردم میدونستم ی چیزی جور در نمیاد ولی دلم نمیخواست به صدایی که توی سرم تکرار میشد باور کنم ناخواسته عصبی بودم و از رفتارم فهمیده بود
#زیاده_خواه ۵
سعی میکرد با خنده و شوخی ارومم کنه امانمیتونست گذاشتمش خونشون و فرداش از رییسم یک هفته مرخصی گرفتم نزدیک خونشون پنهان شدم دو روز اول خبری نبود اما روز سوم دیدم که زنم از خونه بیرون اومد و دوتا خیابون پایینتر از خونشون سوار ی ماشین شد تعقیبش کردم و دیدم رفتن توی خونه با پلیس تماس گرفتم و اومدن به زنمم زنگزدم و گفتم بیا بیرون از اون خونه من منتظرتم وقتی اومد دستگیرش کردن و تو پزشکی قانونی مشخص شد همسر من دختر نیست پدرش گفت به ما میگفته با تو بیرون میره و تو براش خرید میکنی ازش پرسیدم چرا که گفت من دلم لباسای مارک و طلا و پول میخواست برای همین اینکارو کردم گفتم نه تو زیاده خواهی طلاقش دادم و چند وقت با ی زنی ازدواج کردم که فرشته بود از خانمیو پاکی