eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ۱۷سالم بود که بواسطه یکی از دوستان، خاستگاری برام اومد. خانواده مادریم از اول مخالف بودن چون من درسم خیلی خوب بود و میگفتن سنت کمه و درست رو بخون ولی من انگار کور و کر شده بودم. با پافشاری من و البته رضایت پدرم، که فقط میگفت پسره اهل کاره، جواب مثبت دادیم.آزمایش خون دادیم و ازمایشگاه اومدیم بیرون نشستیم توی ماشین که تا خواستم گوشیم رو بردارم زنگ‌بزنم‌ به مادرم‌بگم ازم قاپید و گفتم میخوام به بقیه خبر بدم که جواب مثبته گفت نمیخواد خبر بدی اصرار کردم یهو سرم داد کشید که میگم نمیخاد خبر بدی. بهم برخورد باهاش قهر کردم کلی خواهش و التماس کرد که ببخشید اعصابم خورد شد دست خودم نبود و تکرار نمیشه ❌کپی حرام⛔️
۲ روز عقدم مامانم انقد ناراحت بود با روسری مشکی اومد تو مراسم. یک هفته بعد از عقد انگار که چشمم باز شد. پیش خودم گفتم من با زندگیم چیکارکردم. این ادم یعنی تا ابد میخواد باشه؟ پشیمون شدم‌‌ بیست روز بعد از عقد متوجه شدم به شدت خسیسه اومدم به خانوادم گفتم من اینو نمیخوام این خیلی خسیسه مامانم گفت زندگی بچه بازی نیست که امروز بخوای و فردا نخوای خودت خواستی باید بسوزی و بسازی گذشت و چهار ماه بعد از عقد متوجه شدم اقا دیابت داره و روزی سه بار انسولین مصرف میکنه موضوع رسید به خانوادم. پدرم به خانوادش گفت شما باید به‌من میگفتین بچتون مریضه خانوادش گفتن ما به معرف ازدواجشون گفتیم پدرم گفتن مگه دختر ما خانواده نداشت که شما به معرف گفتین؟دلم بحال محسن سوخت نشسته بود و اشک میریخت گفتم من جدانمیشم خانوادم گفتن هرجور خودت دوست داری تصمیم بگیر یکسال ونیم به همین روال گذشت .اگه بیرون میرفتیم تهش دعوا بود چون دونه دونه مشکلاتش داشت رو میشد برام محسن یک ادمی بود عصبی، خسیس، شلخته و کثیف با رفتارهای کاااااملا بچه گانه. جوری که توی تمام مهمونی ها همه مسخره میکردن بااینکه من هشت سال ازش کوچیک تر بودم اما از رفتاراش عذاب میکشیدم که بقیه دارن شوهر منو مسخره میکننمشکل من اخلاق شوهرم بود که به هیچ عنوان منو درک نمیکرد و همه ش داشت اذیتم میکرد ❌کپی حرام⛔️
۳ . یه شب تو ماشین بحثمون شد و با دست کوبید تو دهنم و باعث شد دندونم بشکنه‌ دوباره قهر کردم یک هفته طول کشید بازم من رفتم سمتش برای درست کردن زندگیم محسن انتظار داشت هرکاری میکنه من صدام در نیاد و خانوادم از هر نظر ساپورتش کنن و منم همیشه لال باشم. این بحثا ادامه دار شد و بعده دوسال ونیم من دیگه بریدم و خسته شدم رفتم خونه موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم گفت هر تصمیمی بگیری ما پشتت هستیم گفتم میخام توافقی جداشم و مهریه نمیخوام پدر محسن که تصمیم منو شنید اومد خونمون و باهم صحبت کردیم قرار شد توافقی جداشم اما محسن پیغام فرستاد گفت من نه طلاق میدم نه مهریه. میرم زندان ❌کپی حرام⛔️
۴ این شد شروع رفتن من به این دادگاه و اون دادگاه یکسال ونیم از این دادگاه به اون دادگاه رفتم ‌خانواده ی محسن که دیدن پسرشون محکوم شد باهاش صحبت کردن‌راضسش کردن که طلاق بده. پنج ماه از طلاقم میگذشت که سر و کله ی یه خاستگار پیدا شد.یک جوون خوش قد و بالا و خوش چهره و اقا و همه چی تموم که مجرد هم بود و قبلا ازدواج نکرده بود خاستگاری و بله برون و ... انجام شد و ما ازدواج کردیم. حالا میفهمم هیچ کار خدا بیحکمت نیست و هر اتفاقی توی زندگی شامل لطف خداونده و درسته که من توی ۱۷ سالگی ازدواج کردم و توی ۲۱ سالگی طلاق گرفتم و الان که من ۲۲ سالمه و همسرم که فرشته زندگیمه ۲۷ سالشه و داریم طعم خوشبختی رو میچشیم من هیچوقت از خدا شاکی نشدم همیشه شکرگذارش بودم . ❌کپی حرام⛔️