#شیرینیتلخ
گفت نمیزاره دیگه خودمو بدبخت کنم. با پدرم صحبت کرد و ماهانه پولی رو بهش داد تا منو اذیت نکنه. نزدیکای عید بود که خالهم اوند خونمون و گفت که پسرخالهم هنوز دلش پیش من گیره
از خجالتمگفتم نه. اینکه از اول پسش زدن و دوباره برگشت سمتم باعث شکستمشد.خورد شدم.
خاله ناراحت از خونهمون رفتو بعدش من افسرده شدم.انقدر که از اومدن دوبارهشون غصه خوردم از طلاقم نخوردم. برادرم کمکم کرد و کار خوبی برام پیدا کرد.
از تماممرد ها بدم میاومد و فقط به کار و آینده و تنهاییم فکر میکردم.
پدرم فوت کرد و من زیر چتر حمایت برادرم با سهم ارثم یه خونهی کوچیکبرای خودم خریدم. ولی بهم اجازه نداد که تنها زندگی کنم.
چند ماهی گذشت همسر سابقم برگشت و گفت که نمیتونه بدون من ادامه بده. خیلی برامجای تعجب داشت. اینکه دوستم نداشت براممشخص بود هدفش رو درکنمیکردم. همه میگفتن به خاطر خونهت اومده. ول کن هم نبود و هر روز میاومد. مادرمم از سادگی راهش میداد.
یه روز دیگه خسته شدم. تلفن رو برداشتمو شمارهی پسر خالهم رو گرفتم
#ادامهدارد