eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تا وقتی سیزده ساله شدم مامانم خیلی عاشق بابام بود و همیشه هرکاری برای خوشحالیش میکرد،بابامم همینطور برای همین خونواده خوشبختی بودیم ، یروز برای جشن عقد پسرعموم با مامانم رفتیم ارایشگاه سرکوچه مون،اونجا چندتا از همسایه هام بودند،اولش با دیدن ما شروع کردند به پچ پچ کردن ولی بعدش که من نشستم زیر دست موناخانم تا موهامو شینیون دیگه کاملا متوجه نمیشدم چی میگن. اما اون شب بعد از مراسم پسرعموم مامانم یه دعوای حسابی با بابام راه انداخت و توی اون دعوا من و خواهرم که دوسال ازم کوچکتر بود فهمیدیم بابام زن دوم گرفته و یه زن مطلقه روپنهانی عقد کرده و همین موضوع باعث شد زندگی ما دچار تنشهایی بشه. ❌کپی حرام ⛔️
مادرم تا مدتها به پدرم روی خوش نشون نمیداد و با هربار دیدن پدرم یه دعوای اساسی راه مینداخت، من و خواهرم سپیده اونقدر دچار استرس و اضطراب میشدیم که تا ساعتها پنهانی و دور از چشم مامان باهم درد دل و گریه میکردیم. دیگه نقل محافل و دورهمی های خانمها شده بود داستان پدرم و زن دومش،پدرم دیگه مثل گذشته اهمیتی به من و خواهرم و خصوصا مامان نمیداد، گاهی در هفته فقط دوسه شب خونه میومد که از بدو ورود تا فرداش که بره سر کار فقط بحث و دعوا بینشون بود.وقتی بابا رفت سپیده با دلخوری سر مامان داد زد و گفت چرا اینقدر با بابا دعوا راه میندازی؟ به جهنم که زن دوم گرفته یکم به فکر اعصاب منو سارا باش ❌کپی حرام ⛔️
توروخدا دست از لجبازی با بابا بردار کمتر بهش گیر بده با همین کارات از خونه فراری دادیش،خداییش سپیده داشت بی انصافی میکرد مامان تا قبل از ازدواج دوم بابا خیلی خوب بود اما حالا دیگه نه اعصابی براش مونده بود نه حال و حوصله، بلافاصله بعد از حرفای سپیده مامان شروع کرد به زدن حودش و بابا رو نفرین میکرد گفت دختره ی بدبخت،بابات برات نقشه کشیده اونوقت طرف اونو میگیری؟ چند وقته افتاده سر زبونش و میگه برادر زاده ی اون زنیکه از تو خاستگاری کرده بهش جواب مثبت هم داده،میخواد با تو حرف بزنه من نمیذارم،پسره هجده سال از تو بزرگتره، ❌کپی حرام ⛔️
اونوقت توی نمک نشناس همه ی خوبی های من رو فراموش کردی و فقط بداخلاقی های این چند وقتمو میبینی،سپیده با شنیدن این حرفای مامان به دست و پاش افتاد و گریه کنون التماس میکرد که هرطور شده بابا رو راضی کنه از خر شیطون پیاده بشه. اخه دیگه همه این اخلاق بابا رو میدونستیم هر تصمیمی در مورد هرچی بگیره محاله کسی بتونه نظرش رو عوض کنه،دیگه بعد از اونروز کار هر روز سپیده هم شده بود گریه و زاری تا اینکه بابا فهمید سپیده از جریان با خبر شده،با بداخلاقی گفت این پسره باباش یسال پیش مرده وضع مالی خوبی داره درسته یکم سنش بالاست اما هم پولداره هم موقعیت اجتماعی خوبی داره حالا که از تو خوشش اومده باید خدا رو شکر کنی اونوقت شماها غمبرک زدین، ❌کپی حرام ⛔️
گفت قرار خاستگاری رو هم گذاشتیم. فردای اون روز مامانم زنگ زد به داییم و جریان رو گفت تا اونروز داییم تو مسایل ماها دخالت نمیکرد و معمولا سرش گرم زندگی خودش بود اما وقتی گریه های مامانم رو شنید گفت به نظر من بهتره با پدرشوهر و مادر شوهرت صحبت کنی اگه کسی بتونه شوهرت رو از خر شیطون پیاده کنه فقط اون دوتا هستند،اولش مامانم قبول نمیکرد خصوصا که چند سالی بود میونه ی بدی با اونها داشت و چند سالی بود کاملا با اونها ارتباطش رو کمرنگ کرده بود... دایی و مامانم باهم برنامه ریزی کردند و صبح زود راه افتادیم به سمت خونه ی پدربزرگم و رفتیم روستا.بین راه دایی خیلی مامانم رو نصیحت کرد و میگفت اگه از در احترام وارد بشی مطمین باش نتیجه میگیری ❌کپی حرام ⛔️
به محض ورودمون پدر بزرگ و مادربزرگ به سردی باهامون برخورد کردند که مامانم افتاد به دست و پاشون و ازشون عذرخواهی کرد که این سالها بهشون کم لطفی کرده،گفت تازه میفهمم شما تاج سر ما بودید و این همه سال نعمت وجودتون رو از زندگیم کم کرده بودم،بعد هم همه چی رو براشون تعریف کرد و گفت تنها کسی که میتونه ایرج رو از خر شیطون پیاده کنه شما دونفر هستید. اون دونفر هم که شاهد اشک ریختن سپیده بودند احساساتشون برانگیخته شده بود و بابا بزرگ قول داد خودش همه چی رو درست کنه.و همون رفتار محترمانه و اقتدار بخش مادربا با پدربزرگم کار خودش رو کرد و ایشون هم مدتی مارو پیش خودش نگه داشت و تونست شر اون خاستگار رو از سر سپیده کم کنه. . ❌کپی حرام ⛔️