eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
7.2هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ با همسرم توی شهرستان ازدواج کردیم و به من گفت که اینجا جای پیشرفت نداره و بیا بریم تهران، بنابراین راهی تهران شدیم چند سالی بود که بچه دار نمی شدیم و فهمیدیم که مشکل از یکیمون هست وقتی به دکتر رفتیم گفت که من مشکل دارم باید درمان بشم شوهرم بهم گفت مردونه وایسادم پات و اصلا برام مهم نیست که مشکل از توعه، درمان کردم و بعد از چند سال دویدن و نذر و نیاز خدا یه پسر بهم داد انقدر دلم بچه میخواست که وقتی پسرم به دنیا اومد فکر میکردم یه تیکه از بهشت خدا توی دستای منه همش مراقبش بودم و تلاش میکردم بهترین هارو براش فراهم کنم دکترم بعد از اینکه به دنیا اومد بهم گفت که دیگه نمیتونم بچه دارشم و باید با همین یه دونه خودم رو دل خوش کنم بعد از اینکه روزها می گذشت و پسرم بزرگ شد کم کم به سنی رسید که فرستادمش دانشگاه ❌❌
۲ آرزو داشتم براش زن بگیرم و خواستگاری برم یه روز اومد خونه گفت عاشق شده ازش پرسیدم عاشق کی شدی؟ گفتم باید خانواده دار باشه و من‌برات ارزو دارم هر کسی و نمیگیرم به من گفت که نباید مخالفت کنم و حاضره جونشم برای دختر بده ازش پرسیدم اون دختر کیه که گفت یکی از هم دانشگاهی هاش که قبلا ازدواج کرده طلاق گرفته شوهرش بد بوده و نساختن ولی بچه نداره دنیا روی سرم خراب شد پسر من میخواد بره با یک زن بیوه ازدواج کنه؟ این فکر داشت داغونم می کرد این همه زحمت نکشیده بودم که حالا پسرم رو دو دستی تقدیم یه زن دست خورده بکنم شوهرم مخالفتی نداشت و میگفت هر کسی رو که بخوای من حمایتت می‌کنم مهم اینه با هم خوش باشید اما من نه معتقدم که چون برای پسرم خیلی زحمت کشیدم باید انتخاب زنش رو به عهده من بزاره
۳ از اون روز شومی که پسر من به اون دختر ابراز علاقه کرد زندگی من تیره و تار شد یا اصرار التماس می کرد یا کسی و واسطه میکرد رضایت بدم بالاخره با اون دختر یه جا قرار گذاشتم و گفتم که باید تنها باشیم پسرم که خوشحال بود قبول کرد وقتی رفتم کافه ای که قرار گذاشته بودیم به اون دختره گفتم هر چقدر پول بخوای بهت میدم شده خونه م رو بفروشم بهت میدم فقط دست از سر پسرم بردار اونم بهم گفت که عاشق پسرمه و نمیتونه ازش بگذره بهش گفتم من نمیذارم ازدواج کنید عزیزم گفتم من مادرشم و به هیچ قیمتی نمیذارم پسرم باهات ازدواج کنه برام مهم نیست که چه اتفاقی میافته دختره هم ناراحت از پیش من رفت پسرم به خونه اومد و با داد و فریاد بهم گفت که حق نداشتم با اون دختر اونجوری صحبت کنم از اینکه پسرم طرفدارای اونو کرد دلم گرفت
۴ پسرم وسایل هاش رو جمع کرد و از خونه رفت هر چقدر دنبالش گشتم پیداش نکردم تا اینکه یه روز شوهرم بهم گفت که پسرم بهش گفته با اون دختر محرمیت موقت خوندن و تا زمانی که من به ازدواجشون راضی نشم به خونه برنمیگرده بازم کم نیاوردم و گفتم که هیچ وقت رضایت نمیدم به هر روشی که بود آدرس خونه اون دختر رو پیدا کردم و رفتم در خونه اش از دیدنم جا خورد منم شروع کردم به ابرو ریزی و داد و بیداد پسرم که از خانه بیرون اومد بهم گفت دختره بهش گفته نمیتونه با این شرایط باهاش بمونه چون داری ابرو ریزی‌میکنی گفت چرا آبروش میبری مامان؟ گفتم چون پسر‌منو اسیر کرده باید برگردی پسرم به خانه برگشت و من خوشحال و خندون از اینکه به هدفم رسیدم بهش گفتم باید کاری و بکنی که من میگم پسرمم باهامون دیگه حرف نمیزد
۵ شوهرم همش سرزنش میکرد که چرا اذیت می کنی و بذار با هم‌ باشن اما اهمیت ندادم‌و دنبال ی دختر زیبا برای پسرم بودم بالاخره بعد از گذشت چند روز دیدم که پسرم از اتاقش بیرون نمیاد رفتم به سمت اتاقش برای صبحانه صداش کنم وقتی در باز کردم از دیدن چیزی که جلوم بود تمام تنم لرزید پسرم‌تو خون خودش غرق بود و نفس نمیکشید تازه فهمیدم که اشتباه بزرگی کردم و باعث مرگش شدم وقتی که شوهرم اومد خونه فقط یک کلمه به من گفت با اون ازدواج میکرد بهتر بود یا الان؟ چندین سال که داره از این موضوع میگذره و من فقط و فقط خودم رو مقصر مرگ پسرم میدونم اگر اون روز مخالفت نمی‌کردم و نمی رفتم در خونه اون دختر آبروی پسرم رو نمیبردم درسته با دختری که من دوسش نداشتم ازدواج می‌کرد اما به هر حال پسرم الان زنده بود توروخدا با مخالفت های بیجا مثل من زندگی بچه تون رو خراب نکنید بعد از کلی دوا و درمون بچه دار شدم انقدر بهش بد کردم که به مرگ خودش راضی شد