eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ برادرم وقتی ازدواج کرد تا مدتی با مادرم اینا زندگی میکرد خونه شون ی واحد جدا بود اما بچه هاش همیشه پیش ما بودن و منم باهاشون بازی میکردم برادرم ی دختر داشت به اسم سمیه من خیلی بیشتر از بقیه دوسش داشتم سمیه هم علاقه خاصی بهم داشت ولی زن داداشم خوشش نمیومد که سمیه و من اینجوری هستیم دوس نداشتم ازم برنجه برای همین رابطه م رو با سمیه کنترل میکردم اما بازم اخم و تخم میکرد تا اینکه خونشون جدا شد و بچه ها بزرگ شدن منم که ازدواج کردم فرصت نمیکردم زیاد برم دیدن سمیه و بقیه بچه ها و این علاقه ی جورایی تو وجود خودم موند بچه ها بزرگ شدن و همه ازدواج کردن جز سمیه دیگه از سن ازدواجش داشت میگذشت سی و هشت ساله بود
۲ یکی از اشناهام اومد سراغم و میگفت میخوام برای داداشم زن‌ بگیرم و دنبال ی مورد مناسبم منم که دیدم پسره توی ی شرکت وابسته به راه سازی کار میکنه حقوقش بالاست خونه و ماشین داره و پسره رو میشناختم اخلاق و رفتارش و مهمتر از همه خانواده ش هم خوبه بهشون سمیه رو معرفی کردم گفتم اینم تحصیلکرده هست و خوشگل و خوش اندامه دختر خوبیه مومن و نماز خونه حیا حجاب سرش میشه اونا هم خوششون اومد ی شبم بردمشون برای اشنایی و این وصلت جور شد خیلی خوشحال بودم که تونستم برای سمیه کاری بکنم از ته دلم شاد بودم انگار عروسی دختر خودمه تا میتونستم شادی میکردم و زن داداشم منو میذاشت رو چشمش میگفت میترسیدم‌سمیه بمونه خونه و شوهر نکنه
۳ همش تشکر میکرد که ممنون و دخترمون خوشبخته انصافا علی پسر خوبی بود و همه ازش راضی بودن به مرور من شدم عزیز دل همه اعضای خانواده مهمونی بدون حضور من نمیگرفتن بارها به برادرم و همسرش گفتم منو دعوت نکنید و اینجوری برخورد نکنید من کاری نکردم اما بازم ول نمیکردن و میگفتن نه تو عزیز مایی همه چیز خوب و عالی بود تا اینکه ی روز دیدم نه داداشم نه همسرش بهم زنگ نمیزنن برای اینکه ببینم چی شده زنگ زدم به خونه داداشم که همسرش باهام خیلی بد حرف زد و گفت دخترم بدبخت شده تقصیرتوعه دیگه زنگ نزن حرفهای خیلی بدی بهم زد منم نمیدونستم چی شده که بخوام از خودم دفاع کنم انقدر قربون صدقه ش رفتم و بهش گفتم که من بی خبرم نمیدونم چی شده زنگ زدم ازتون احوال بگیرم تا اینکه بالاخره گفت علی از کار بیکار شده و خونه نشین شده ناراحت شدم و پرسیدم چی شده که گفت تعدیل نیرو کردن و اینم بیرون کردن خیلی ناراحت شدم
۴ بهش گفتم خب تقصیر من چیه؟ من فقط ی واسطه ازدواج بودم اما باز شروع کرد به توهین و گوشی رو قطع کرد بین حرفهاش ی چیزی گفت که خیلی دلم شکست بهم گفت تو از بچگی سمیه رو دوس داشتی وقتی ما خونمون جدا شد کینه گرفتی و میخواستی ی جوری تلافی کنی و دخترم رو بدبخت کردی من قصدم خوشبختی سمیه بود ولی اونا برداشت دیگه ای کرده بودنو و فکر میکردن من ازشون کینه دارم پیگیری کردم و متوجه شدم علی چند روزه تازه بیکار شده و دنبال کاره و اینا ی جوری برخورد میکردن که انگار سمیه زن شغل علی شده بود ی مدتی گذشت که دیدم در میزنن انگار یکی میخواست در و بکنه در و باز کردم و با داداشم رو برو شدم شروع کرد فحاشی به من که تو دخترم رو بدبخت کردی و میکشمت حمله کرد بهم تا منو بزنه اما نزد میگفت کاش اینکارو نمیکردی تا از چشمم نیافتی دیگه قید منو بزن و رفت همون روز خواهرم زنگ زد و گفت که علی معتاد شده و سمیه خیلی ناراحته ❌❌
۵ بهش گفتم تقصیر من چیه؟ من واسطه ازدواج بودم و معرفی کردم اینا تعادل ندارن سمیه و علی خوبن با من خوبن اونا با هم بد میشن با منم بد میشن به من چه؟ من معرفیتون کردم و تمام دیگه چیکار با بقیه چیزاش دارم؟ گفت عیب نداره هیچی نگو گفتم مگه میشه؟ من سکوت میکنم ولی تا کی؟ علی تو زندگی با سمیه اینجوری شد خوبه منم بگم جوون مردمو معتاد کردی؟ اون روز خواهرم ارومم کرد و منم دیگه کاری نداشتم تا اینکه خبر رسید سمیه طلاق گرفته دلم براش سوخت ولی جرات نکردم زنگ بزنم و احوالش رو بپرسم به مرور ی کاری کردن که از بین خواهر و برادرهای دیگه م و باقی اقوام ترد شدم خیلی برام سخت بود ولی اهمیت ندادم اما پشت دستم رو داغ کردم که واسطه ازدواج بشم از دست برادرم خیلی دلم شکست