eitaa logo
۳۱۳ افلاکی مهریز
172 دنبال‌کننده
1هزار عکس
373 ویدیو
6 فایل
افلاکیان "بازخوانی خاطرات، وصیت نامه، تصاویر و...شهدا، آزادگان و رزمندگان شهرستان مهریز ارسال محتوا(خاطره, عکس و... از رزمندگان و شهدا) انتقادات و پیشنهادات از طریق: @khademe_shahidan لینک عضویت در کانال: https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
مشاهده در ایتا
دانلود
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم نماز دوتن ازشهدا توسط امام جمعه وقت حاج سید محمد باقر حسینی منش محل سه راه مزویرآباد ┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
🖼 📝 صراط مستقیمی جز علی نیست ▪️ ایام شهادت ┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
یا الهی.mp3
12.07M
🤲 📝 به تو رو زده، رو سیاهی یاالهی... 👤کربلایی محمدحسین پویانفر ┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
(غلامحسین) درتاریخ 65/10/21 درمنطقه شلمچه درسن 18 سالگی به شهادت رسیدند 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 ❣ای خواهران و برادران عزيز ❣از شما می خواهم ❣راه من را ادامه داده ❣و نگذاريد خون من ❣پايمال شود . ┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
قسمت دهم ده دقیقه‌ای دیگر به راهم ادامه می‌دهد. ناگهان در جای خود میخکوب می‌شوم. کشتن عراقیها در شب، حالا در روز برایم دردسر شده است. گونی‌های دریده و پلیت‌های له و لورده و جنازه‌های بیشمار عراقی جلوی سنگرها راهم را سد کرده اند. ترس مثل خوره توی جانم می‌افتد. چشمهایم را می‌بندم و یواش یواش پاهای برهنه ام را روی جنازه زشت و بدقواره عراقی‌ها می‌گذارم و جلو می‌روم. حسابی می‌ترسم و خیال می‌کنم که عن قریب یکی از آنها پایم را می‌گیرد. چشمها را می‌گشایم. تا پا روی یکی از آنها می‌گذارم، تلوتلو می‌خورم و ولو می‌شوم وسط جنازه‌ها.همانطور بی حرکت می‌مانم تا ببینم کسی از سنگر بیرون می‌آید یا نه. خدا خدا می‌کنم که کسی بیرون نیاید. چون اگر مرا بدون اسلحه ببینند. دخلم را می‌آورند. 🦋🦋🦋 اینقدر توی دلم یا مهدی یا مهدی می‌گویم که احساس می‌کنم تمام وجودم آقا امام زمان را صدا می‌زنند. چند دقیقه‌ای می‌گذرد. مثل اینکه آنها ترسوتر از من هستند. کسی جرات بیرون آمدن از سنگرها ندارد. یواشکی بلند می‌شوم تا دوباره حرکت کنم. یک لحظه نگاهم به سمت چپم می‌افتد. درجه دار عراقی همانطور که خوابیده بِر و بِر به من زل زده است. ناگهان از ترس، وسط این همه جنازه خشکم می‌زند. هرکار می‌کنم که چشم از چشم او بردارم نمی‌توانم. چند لحظه‌ای مات و مبهوت می‌مانم. دیگر حتی نمی‌توانم یا مهدی یا مهدی هم بگویم. موهای تنم سیخ شده است. چیزی نمانده است که خودم راخیس کنم. 🌸🌸🌸 یکباره صدای انفجار خمپاره‌ای در وسط آبها مرا به خود می‌آورد. یک لحظه می‌بینم او زنده نیست. جنازه فرمانده عراقی چشمان درشت و وحشتناکش باز مانده است. دوباره جان می‌گیرم و به مسیرم ادامه می‌دهم. نگاهم به سمت راست می‌افتد. یک آن، پتویی که به عنوان درب سنگر از آن استفاده کرده اند تکانی می‌خورد. به خیال اینکه عراقی‌ها دارند از سنگر بیرون می‌آیند دو پا دارم و دو پای دیگر هم قرض می‌کنم و مثل برق می‌دوم. حتی جرات ندارم پشت سرم را نگاه کنم. عینهو تیری شده ام که از چله کمان رها شده ام. فرز و چابک می‌دوم. چه می‌کند این ترس. له له می‌زنم. لبان کویری ام می‌لرزد. 🍁🍁🍁 با پای برهنه بر روی این همه خرت و پرتهایی که کنار جاده ریخته است رد می‌شوم. اصلاً احساس نمی‌کنم که کف پاهایم تکه تکه شده اند و خون ریزی دارند. از کنار همان آیفا رد می‌شوم. آیفای عراقی نیمه واژگون کنار جاده افتاده و پوزه اش جاده را گرفته است. همان عراقی بر روی درب آن هنوز آویزان شده است. حدود شش کیلومتری است که همچنان می‌دوم. به هیچ طرفی نگاه نمی‌کنم. فقط ذکر یا مهدی تمام وجودم را پر کرده است. 🌺🌺🌺 به هن هن افتاده ام و عرق از سر و کله ام سرازیر شده است. سرم مثل یک گلوله آهنین سنگین شده است. آتش عراقی‌ها زیاد شده و انبوه تیرها روی جاده و از دو طرف جاده وزوزکنان از کنارم می‌گذرند و از من سبقت می‌گیرند. اما مثل اینکه تیرها را نمی‌بینند. شاید هم مرده ام و روحم این چنین می‌دود و گلوله از آن عبور می‌کنند.
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
24.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 بسیار مهم «عبرت» 🔹 اشعار کنایه‌آمیز حاج محمود خطاب به دولت و مذاکرات و مقایسه اتفاقات اخیر کشور با زمان علیه‌السلام 👌 کلیپ «عبرت» را از دست ندهید 👈اشعری انتخاب مردم بود سر نیزه که رحل قرآن شد وقت تضعیف شد 🔰امام علی فرمودند: چه بسیار است، اسباب عبرت و چه کم است، عبرت گرفتن (حکمت ۲۸۹ نهج‌البلاغه) ┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
🎨 لوح | امام علی علیه اسلام ▪️ قسم به وعده ی شیرین « من یمت یرنی »‌ که ایستاده بمیرم به احترام علی (ع) ... 🏴 شهادت مولی الموحدین امیرالمومنین امام علی علیه السلام بر همه شیعیان تسلیت باد ┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | ستون هفت آسمان 🏴 روایت شهادت حضرت علی علیه السلام در کلام رهبر انقلاب و نوای حاج محمود کریمی ┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
درتاریخ61/11/22 درجزیره ام الرصاص درسن27سالگی به شهادت رسيدند 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 فرازی از ❣هرچه ❣رضايت ❣خدا است ❣ انجام دهيد... ┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─ افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS لینک‌دعوت به کانال ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
قسمت آخر حالا نزدیکی‌های دژی که نیروهای خودی مستقر هستند رسیده ام. مثل دونده‌ای شده ام که خط پایان را می‌بیند و حرکتش را تندتر می‌کند. شوق وجودم را فرا می‌گیرد. چیزی نمانده که به موقعیت خودمان برسم. ولی هر چه سعی می‌کنم سرعتم را بیشتر کنم نای در بدن ندارم. انگار به سلولهای مغزم اکسیژن نمی‌رسد. حس می‌کنم پاهایم دیگر در کنترل من نیستند. از دور رزمنده‌ها را می‌بینم که پشت خاکریز آماده دفع پاتک هستند. 🦋🦋🦋 خوشحال تر می‌شوم. اما به محض نزدیک شدنم، این بی ترمزها، به طرفم تیراندازی می‌کنند. حالا تیرهای خودی از بغل گوشم رد می‌شوند. خدا را شکر می‌کنم که نشانه گیریشان خوب نیست والا مرا نفله می‌کردند. هرچه به صورت زیگزاگ می‌روم باز گلوله‌هایشان یک ریز برایم حواله می‌کنند. دستانم را بالا می‌برم تا مرا بشناسند و یا اینکه ببینند که اسلحه ندارم حالا مگر حالیشون می‌شود. 🌴🌴🌴 به آنها نزدیکتر می‌شوم. صدای یکی از آنها به گوشم می‌رسد. تیراندازی قطع می‌شود. او همان بهلول است که چند ساعت پیش مداوایش کرده بودم. فریاد می‌زند: «نزنین، یزدانیه، یزدانی خودمون از گروهان ابوالفضل». باز خدا را شکر که این بهلول توی جانم رسید وگرنه این بسیجی‌های بی ترمز دخل مرا آورده بودند. 🌿🌿🌿 بالاخره به دپو نزدیک می‌شوم که همین بهلول داد می‌زند‌: یزدانی بپر. چیزی نمی‌فهمم. فقط یک لحظه خودم را توی هوا معلق می‌بینم و سرم به جایی برخورد می‌کند. صورتم خیس می‌شود. چشمانم را باز می‌کنم. سرم هنوز گیج و منگ است. تمام دست و پایم درد می‌کند. یکی بهم خسته نباشی می‌گوید. چشمانم را باز و بسته می‌کنم. محمدعلی حسینی است. از بچه‌های روستایمان که با هم به جبهه اعزام شدیم. قمقمه آب را به طرفم می‌گیرد. همانطور که به دمر افتاده ام، قلب قلب آب می‌نوشم. نفسم تازه می‌شود. جان می‌گیرم. خوب نگاه می‌کنم. توی یک کانال افتاده ام. 🍁🍁🍁 دست و صورت و کمرم بر اثر ترکش خراش برداشته اند. محمد علی برایم تعریف می‌کند که عراقیها جلو آمده و این مواضع را گرفته بودند و دوباره یک ساعتی می‌شود که بچه‌ها آنها را به عقب رانده اند. تازه پی می‌برم که چه اتفاقی افتاده است. گویا موقعی که می‌پریدم. گلوله‌ای تانک به دژ اصابت می‌کند و همزمان که من در حال پریدن بودم مرا به داخل کانال پرت کرده است و بر اثر اصابت سرم به دیواره کانال بیهوش شده بودم. عراقی‌هایی که پشت سر من بودند منطقه فعلی را تصرف کرده و از روی جنازه ام رد شده بودند و من هیچی نفهمیده بودم. با شنیدن این رویداد حسابی جا خوردم. یعنی من از حدود ساعت 5 یا 6 صبح تا حالا که حدود ساعت 5 عصر است، بیهوش توی کانال افتاده بودم. 🍂🍂🍂 بچه‌ها پس از عقب زدن عراقی‌ها، داشته اند کانال را پاکسازی می‌کردند که محمد علی جنازه مرا که دمر افتاده بود کف کانال می‌شناسد. آنهم از روی نوشته‌ای که پشت لباسم نوشته است: «مسافر نور» 🔻🔻🔻 بعد می‌بیند که من نفس می‌کشم. دو روز از این واقعه گذشته است. در مرکز استخبارات بغداد، احمد حسینی را می‌بینم که با بازوی بسته گوشه‌ای نشسته است. به طرفش می‌روم و همدیگر را در آغوش می‌کشیم و حسابی می‌خندیم. احمد حدود ده دقیقه بعد که من از آنجا فرار کردم اسیر می‌شود. چند ساعت بعد وقتی جلوی دوربین‌های فیلمبرداری عراقی‌ها می‌خواستند برای تبلیغ باند زخمش را عوض کنند، ♦️♦️♦️ نتوانستند درست حسابی آن پد جنگی را باز نمایند و بعد از انجام مراسم تبلیغی، کتک حسابی نوش جان می‌کند. چون از ترس، آن را چنان محکم و پیچ در پیچ بسته بودم که خودم هم متوجه نشده بودم. احمد این قضیه را تعریف می‌کند و با هم می‌خندیم. با هجوم قلچماقهای یغور عراقی که با کابل و باتوم به جان اسرا می‌افتند، این خنده هم برایمان زهر می‌شود. 📕📕📕 کرامت یزدانی (اشک)، آزاده و جانباز 35 درصد، اعزامی از روستای ترکان هرابرجان استان یزد جمعی گروهان ابوالفضل، گردان امام حسن (ع)، تیپ الغدیر یزد. زمان خاطره: 22 /12/ 63 زمان وقوع خاطره: شرق دجله، شب دوم عملیات بدر، جاده شنی یاسر، الصخره عراق