eitaa logo
️ قرارگــاه افلاکیــــان ️ ️
165 دنبال‌کننده
586 عکس
80 ویدیو
7 فایل
✨سلام بر آنهایی که #رفتند تا #بمانند! و نماندند تا #بمیرند! . و تا ابد به آنانکه #پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان #گمنام و #بی_مزار بمانند . 💞مدیونیم . 🔹ادمین: @mohajer128
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 ویژه برنامه 🔻در ادامه گفتگویی داریم با "بگم جان لطفی عموو” مادرشهید «علی یارخسروی» 💠مادر شهید ماجرای  معجزه وار وکم نظیر تولد شهید را اینگونه روایت می کند:خداوند به ما ۹فرزندعنایت کرد. ۵دختر۴پسر. سال ۴۸ در روستای سوزز استان لرستان ازتوابع شهرستان الیگوردز زندگی می‌کردیم. ماه هفتم دوران بارداری ام بود.بعد از اینکه از چاه آب آوردم هنگامی که به خانه برگشتم دیگر متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد. 🍃❤️| @Aflakiyan0
🍃 ویژه برنامه 💞 قسمت 1⃣ 💠مادر شهید ماجرای  معجزه وار وکم نظیر تولد شهید را اینگونه روایت می کند:خداوند به ما ۹فرزندعنایت کرد. ۵دختر۴پسر. سال ۴۸ در روستای سوزز استان لرستان ازتوابع شهرستان الیگوردز زندگی می‌کردیم. ماه هفتم دوران بارداری ام بود.بعد از اینکه از چاه آب آوردم هنگامی که به خانه برگشتم دیگر متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد. 🔸۴۰روز در حالت طبیعی نبودم. به گونه ای که۸ نفر هرشب بالای سرم آماده و قرآن می خوانند، به گمان شان در حالت احتضاربودم(جان به سر شدن). قدرت حرف زدن نداشتم، فقط صداهارا متوجه می‌شدم که برخی ازاقوام مدام با حالت عصبی به حاج آقا می‌گفتند:”بچه را باید سقط کند تا اتفاقی نیفتد”. 🔹شب تولد حضرت محمد(ص) بود. خانمی را خواب دیدم که اسمش فاطمه است، با لباس سفید و نورانی به من نزدیک شد. ولی من هرچه می‌خواستم به او نزدیک شوم اجازه نداشتم  گفت: “بلند شو حالت خوب شده است”. پارچه سفیدی به من داد و گفت: 🔴" پارچه را پهن کن و این امانت تا۱۶سال دیگر پیش شما می‌ماند و من بعد ازآن این امانت را ازشما می‌گیرم." من که ازماجرا هیچ خبری نداشتم به او گفتم: این پارچه را چطور نگه دارم که تا۱۶سال دیگرکه سالم بماند.  گفت:پارچه را بلند کن بعد ازاینکه پارچه را بلند کردم نوزادی در بغلم بودو گفت:بلندش کن. گریه کردم همه را صدا کردم پدر شهید گفت: چه اتفاقی افتاده؟ به یک باره اسمش برزبانم جاری شد گفتم:”علی یار”را ببنید. مات و مبهوت شده بودیم…من اصلا متوجه نشدم علی یار چگونه به دنیا آمد… 🌀ادامه دارد.... 🍃❤️| @Aflakiyan0
💠مادر شهید می‌گوید: از کودکی عاشق تلاوت بود. از دوران بچگی فعالیت‌های راهمانند دیگر جوانان انجام می‌داد، به طور مستمر به مسجد(لب خندق) می‌رفت و فعالیت انجام می‌داد در مراسمات مختلف  شرکت و جلسات فرهنگی قرآن را برگزار می‌کرد. در همان سن کم واز دینی برخوردبود. 🍃❤️| @Aflakiyan0
💠تا به حال به خوابتان آمده است؟ 🔻مادر شهید می‌گوید: یکبار خواب را دیدم. من را در تمام خیابان های اصلی که مملو از بسیجی و پاسدار بود دور داد گفت مادرنگاه کردید؟ گفتم: بله، گفت: این سربازان همه دارند من همه این سربازان هستم. گفت: ✅ مادر# خداحافظ ما به می رویم… 🍃❤️| @Aflakiyan0
💠ماجرای رفتن به جبهه را برایمان تعریف کنید؟ 🔻مادر شهید می‌گوید: بخاطر سن که داشت به او اجازه نمی‌دادند  به برود. زمانی که با بچه های مسجد لب خندق به اهواز می‌رود تا اعزامش کنند دست وپایش را می‌بندد یه کتک خوبی هم به او می‌زند که برگردد. هنگامی که به دزفول برمی گردد شناسنامه اش را ۲ سال دستکاری می‌کند که اجازه حضور در جبهه را داشته باشد. 🍃❤️| @Aflakiyan0
🔻 چطور بود تا اینجا؟؟؟! دیدید بچه های چقدر ناشناخته بودند تا حالا؟؟؟!! 💞رفقا...انتشار بدید... بدون لینک حلالتون..... اما تورو خدا برا شهدا کم نزارید! 👇 پست آخر.... 🍃❤️| @Aflakiyan0
💠 🔻 از نحوه شهادت برایمان بگویید: 🔹بعداز اینکه ۲۰روز درپادگان کرخه بود به مرخصی آمد، متوجه شد چشم پدرش نیاز به عمل جراحی دارد،به ما گفت: به اندیمشک می‌روم وبرای شما نوبت می گیرم، فردا صبح شما بیایید. 🔸زمانی که رسیدیم جمعیت ۳۰ نفری  گرد آتش  از شدت سرما جمع شده بودند، به آنها گفتم آخرین نفر کدام‌تان است؟ یک نفر برگشت گفت:آن برای این جمعیت روشن کرده که مردم سردشان نشود! اسامی را هم خودش نوشته به دیوار زده است. 🔹 نگاهی کردم آن جوان سرباز است. با اینکه علی یار نفر بود اما اسم خودش را نفر نوشته است. رو کرد به جمعیت گفت: من ۲ساعت بیشتر مرخصی ندارم اگر اجازه بدهید پدرم را برای بستری  به بیمارستان ببرم، همه قبول کردند. بعد از عمل جراحی  پدرش در همان حالت بیهوشی  او را و رفت...  من هم تاکسی گرفتم دنبال او به رفتم، او گفت: ✨ مادراین همه جوان را ببین! من ناخن این ها نیستم.این ها به می روند. رو کردم به او گفتم: اگرعراقی‌ها تو را اسیر کنند ایران را مورد تمسخر قرار می‌دهند، که  سربازان‌شان اینقدر کم سن و سال هستند. 🔴  را ازجیب‌اش درآورد که مرا بدهد،آن ازدست اش گرفتم.و خطاب به قرآن گفتم: م را به تو می‌سپارم فقط نشود کردیم و به  بیمارستان برگشتم. 💭پدرش گفت کجا رفته بودی؟ گفتم: پادگان بدرقعه ، گفت:خوابت را به یاد داری؟ گفتم: کدام خواب؟ گفت خواب دوران بارداریت را یادت  می آید آن زن به تو گفته بود «۱۶سالگی امانتم را پس می‌گیرم» پدرعلی یارگفت: تا۱۶سالگی علی یار فقط ۲۱روز باقی مانده است…و درست در۱۶سالگی در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ در عملیات ۸ به شهادت رسید. 🌷 شادی روحش صلوات متن کامل مصاحبه: 🌐http://www.dezmehrab.ir/55147-2/ __________________ 🍃❤️| @Aflakiyan0