eitaa logo
اهل کتاب
136 دنبال‌کننده
152 عکس
1 ویدیو
4 فایل
اهل کتاب صادق معرفی کتاب و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر «هرکس‌باکتاب‌ها‌آرام‌گیرد هیچ‌آرامشی‌راازدست‌نداده‌است....» #امام‌علی‌؏ ارتباط با مدیر @ibrahimshojaat صفحه‌ی اینستاگرام: Instagram.com/ahleketab
مشاهده در ایتا
دانلود
خوانده کنیم این کتاب را. چه خوب نوشته است از آه و اندوه . جانکاه است خواندن سرنوشت و و مان پس از سال ها جدایی و فراق؛ و فراقی که یعنی انگلیس خبیث باعث آن است. شاید خودمان هم بدمان نیامده باشد از این جدایی؛ رفتارمان که گویای این است. بیایید و از سنن، اخلاقیات، غیرت، سخت کوشی، درد و آوارگی کسانی بخوانید که در روزگاری نه چندان دور، آنان را می خواندیم اما در این روزگار، شاید گلایه مندیم که خداوند چرا آنان را همسایه های ما کرده است. است، دردی عظیم. دردی که ناشی از غفلت و تکبر ما مردمان این روزگار است. به راستی تفاوت بچه هایی که در این طرف مرز های خودساخته ما با آنانی که آن سوی مرز متولد می شوند در چیست که سرنوشت یکی فرار از مرگ و طالبان و ناتو و قاچاقچیان باشد و دیگری در دوراهی علم و ثروت. بخوانید این کتاب را و با این مردمان نجیب رنج دیده و کشوری که یغما رفته از دست شرق و غرب است، کمی هم دردی با چاشنی و نمائید. بمانیم
متوارات هرات | در محاصره حصار | قلعه ی اختیارالدین این روز های اول میزان( مهرماه)، هرویان می گویند هوا پکه پوستین است! ضبط می کنم و بعد تر می فهمم که باید بنویسم پنکه-پوستین! بعد از ظهری که هوا نه پنکه بخواهد، نه پوستین، به دعوت آمر صاحب، ایام الدین اجمل می رویم برای دیدن قلعه ی اختیار الدین یا همان ارگ قدیم هرات. روایات افسانوی فراوانی دارند که بعد از طوفان نوح، قلعه اولین بنایی بود که در خراسان ساختند.( این در روضات النجات نیز آمده است.) اما دیوار های قلعه به هر حال از چنگیز دیده اند تا تیمور تا نادر تا آغا محمدخان قاجار که این یکی قرار بود برسد و به حمله ی روس مجبور شد برگردد به شمال غرب ایران بزرگ و مقدر آن بود که نه در کنار برج قلعه ی هرات، که در قلعه ای دیگر، قلعه ی شوشی، اجل ش برسد. دیوار های قلعه، البته شاه زاده عباس میرزا را نیز دیده اند و البته تر محمد شاه قاجار را. ما اما با اختلاف فازی دویست ساله، دیوار ها را مدام می نگریم و رد می کنیم بارو ها را، تا بعد از ظهری در قلعه را پیدا می کنیم و وارد شویم! آقای اجمل -که ذکرش رفت- سپرده است تا اگر فشاری پیش آمد او را خبر کنیم. عاقبت دروازه را پیدا می کنیم. نرده ای فلزی هست در ورودی قلعه که نیم باز است. کالسکه لی جی از آن رد نمی شود. برای همین کالسکه را کنار نرده می گذاریم و داخل می شویم. کنار دروازه دکه ای هست که روی آن نوشته اند:« تکت فروشی». که همان تیکت فروشی باشد! در می زنم. کسی نیست انگار. ما هم دوربین به دست و خیلی راحت و آسوده و بی معطلی، وارد قلعه می شویم که چه بسیار پادشاهان جهان گشا را در پشت در نگاه داشته بود. هم سفر اول، مشغول عکاسی است که یک هو یک قوماندان سبیل از بنا گوش در رفته، کلاش ش را از دوش فنگ، پیش فنگ می کند و فریاد می کشد: هی! مرتک! کجا می شوی؟! سلام! برای دیدن قلعه آمده ایم... بمانیم
رَه‌بر فتنه آبرو به راستی که چه خوب خریدارانی دارد این . می‌گوید اندکی آبرو دارم و آن را پای این انقلاب می گذارم. سیدی! شاید دیگر آبرویی نمانده باشد برایمان، اما جانی داریم و جسمی؛ فقط یک ندا می‌خواهد برای فنا. ۷۸ و ۸۸ و ۹۸؛ این ها اعدادیست که هرگاه گفته می‌شود، دل ماست که آتش می گیرد از خیانت‌ها، و چ دلی داری تو ای سرورم که دیدی و می‌بینی آنچه ندیدیم. ان‌شااللّٰه که ۹۸ هم مثل فتنه های ماقبلش عمرش به سر رسد. روایت سفر ده روزه است به استانی آشنا؛ سفر سیستان و بلوچستان در اوج درگیری و حمله آمریکایی‌ها به عراق. روزهایی که بسیاری از ترس حمله آمریکا به ایران، آماده برگشت به کشورهایی که آن‌ها بودند، می شدند و این حضرت آقا بود که با سفر به ناامن ترین استان کشور، درس مهمی را به مدعیان داد. راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست هرگه که دل به عشق دهی خوش بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست بمانیم
ماجرایی عاشقانه با طعم معرفت یک سرمایه‌دار دهه چهلی! متنی پر معنا و خاطره انگیز از که ما را با خود به دهه‌ی چهل و پنجاه طهران و گاراژدارهای قدیم و لوطی آن می‌برد. یک داستان عاشقانه که با عشق شروع می‌شود و با تیکه‌های مذهبی و سیاسی رضا امیرخانی جلو می‌رود و در نهایت با عشق هم تمام می‌شود. قطعا یکی از زیباترین و پرمعناترین رمان‌هایی است که تاکنون خوانده‌ام. بمانیم