eitaa logo
اهل البیت علیهم السلام-کریمی
193 دنبال‌کننده
5هزار عکس
566 ویدیو
36 فایل
در این کانال درباره چهارده معصوم علیهم السلام مطالبی را خدمتتان تقدیم میکنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجيان گرم طواف و حاجی اصلی برفت رفت سمت کربلای پر بلا امشب حسين... سلام بر حسین وحج ناتمامش سلام بر شهید کربلا ▶️ @Ahlolbait31357
⚪️⚪️ 🔸موضوع کلی: 💠 تشرف سید بزرگواری از اصفهان 🔸سید جلیلی از اهل ، مدتی متوسل به ساحت مقدس (علیه السلام) گردیده و تقاضای تشرف به حضور مبارک آن حضرت یا محضر مقدس حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) را می نمود. 🔸تا آن که در شب جمعه ای طاقتش طاق شد و به حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) وارد شد و در پیش روی مبارک، شالی را یک سر به گردن و یک سر به ضریح بست و تا نزدیک صبح به گریه و زاری مشغول بود و عرض می کرد که امشب حتما حاجت مرا بدهید. 🔸نزدیک صبح شد و مردم دوباره به حرم می آمدند. 🔸آن سید دید زمان گذشت، لذا نا امید شد و از جا برخاست و خود را از سر برداشت و بالای مقدس پرتاب نمود و گفت: این سیادت هم مال شما، حال که مرا ناامید کردید من هم رفتم. و از حرم مطهر بیرون آمد. 🔸در میان ایوان، سید بزرگواری به او رسید و فرمود: بیا به زیارت _عباس (علیه السلام) برویم. 🔸به مجرد شنیدن این فرمایش، همه اوقات تلخی خود را فراموش کرده و با چشم وگوش خود، مجذوب ایشان گردید. 🔸با هم، از کفشداری طرف قبله، کفش خود را گرفتند و روانه شدند. 🔹در بین راه مشغول به صحبت شدند و سید بزرگوار فرمودند: چه حاجتی داشتی؟ 🔹عرض کرد: حاجتم این بود که خدمت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) برسم. 🔹فرمودند: در این زمان این امر ممکن نیست. 🔹عرض کرد: پس می خواهم به خدمت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) برسم. 🔹فرمودند: این ممکن است. 🔸سید، بعد از آن، مطالب دیگری هم پرسید و از آن بزرگوار جواب شنید. 🔸نزدیک بازار داماد که در اطراف صحن مقدس است، فرمودند: سرت برهنه است. 🔸عرض کرد: عمامه ام را روی ضریح انداختم. 🔸در همان وقت دکان بزازی طرف راست بازار دیده می شد. 🔸سید بزرگوار به صاحب دکان فرمود: چند ذراع عمامه سبز به این سید بده. 🔸صاحب مغازه توپ پارچه سبزی آورد و عمامه ای به من داد و من آن را بر سر بستم. 🔸سپس از در پیش رو، که سمت چپ داخل است، به زیارت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) مشرف شدیم و نماز زیارت و بقیه اعمال را بجا آوردیم. 🔸سید بزرگوار فرمود: دوباره به حرم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مشرف شویم. 🔸آمدیم و باز از همان کفشداری داخل شدیم و مشغول زیارت بودیم که صدای اذان بلند شد. 🔸سید بزرگوار در سمت بالای سر مقدس فرمود: آقا نماز می خواند، برو با او نماز بخوان. 🔸من از گوشه بالای سر آمدم و در صف اول و یا دوم ایستادم، ولی خود آن سرور در جلوی صف، کناری ایستادند و آقا سید ابوالحسن نزدیک به ایشان بود؛ گویا او امامت آقا سید ابوالحسن اصفهانی را دارد. 🔸مشغول نماز صبح شدیم. 🔸در بین نماز آن جناب را می دیدم که فرادی نماز می خوانند. 🔸با خود گفتم یعنی چه؟ چرا به من فرمود با آقا سید ابوالحسن نماز بخوان و خودش فرادی جلوی آقا سید ابوالحسن ایستاده و نماز می خواند؟ 🔸در این فکر بودم و نماز می خواندم تا نمازم تمام شد. 🔸گفتم بروم تحقیق کنم که این سید بزرگوار کیست؟ 🔸نگاه کردم ولی آن جناب را در جای خود ندیدم. 🔸سراسیمه این طرف و آن طرف نظر انداختم، ایشان را ندیدم. 🔸دور ضریح مقدس دویدم، کسی را ندیدم. 🔸گفتم بروم به کفشداری بسپارم. 🔸آمدم از کفشدار پرسیدم. 🔸گفت: ایشان الان بیرون رفت. 🔸گفتم: ایشان را شناختی؟ 🔸گفت: نه، شخص غریبی بود. 🔸دویدم و گفتم نزد دکان بزازی بروم تا از او بپرسم. 🔸به بازار آمدم، ولی با کمال تعجب دیدم همه مغازه ها بسته و هنوز هوا تاریک است. 🔸از این دکان به آن دکان می رفتم، دیدم همه بسته اند و ابدا دکانی باز نیست. 🔸به همین ترتیب تا صحن حضرت عباس (علیه السلام) رفتم و باز برگشتم گفتم شاید آن مغازه باز بوده و من از آن گذشته ام. 🔸تا صحن سیدالشهداء (علیه السلام) آمدم، ولی ابدا اثری ندیدم. 🔹فهمیدم من به شرف حضور مقدس نور عالم امکان رسیده ام، ولی نفهمیده ام. 📚 برکات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف (حکایات العبقری الحسان) حکایت 136 ▶️ @Ahlolbait31357
‍ 🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹 🔻داستان تشرف یکی از علمای اصفهان؛ بسیار زیبا و نکته دار... علی رغم طولانی بودن مطالعه آن را از دست ندهید: 🔹حدود هشتاد سال پیش برای یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند تشرفی پیش آمده بود که خیلی جالب است. 🔸ايشان جوان بوده و سوار الاغ مى‏ شده و اطراف اصفهان تبلیغ مى‏ رفته و روضه مى ‏خوانده است. دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف مى‏ رود و منبرش را می رود. آن روز برف سنگينى مى ‏آمده است. 🔹وقتى اين روضه تمام مى ‏شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. سوار الاغ که مى ‏شود برود، يكى از اهالى اين آبادى مى ‏آيد و مى ‏گويد:« آقا سيد تو راه گرگ و حيوانات درنده هستند مى ‏خواهید يكى، دو نفر همراهتان بفرستيم؟ 🔸ايشان مى‏ گويد: مى‏ روم مشكلى نداره» و قبول نمی کند همراهی بیاید. نقل می کند عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى‏ آمد. برف سنگينى هم به زمين نشسته بود. مى‏ گويد مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى‏ آيد. 🔹منتهى از بس برف سنگين بود، حوصله نكردم سرم را بیرون بیاورم و ببينم کیست. حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد. 🔸بعد آن آقا كه پشت سر من مى ‏آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم». 🔹گفتم:« سلام عليكم» . 🔸گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟) 🔹گفتم:« بفرماييد». 🔸گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟ 🔹گفتم:« بله من در تاريخ خوانده‏ ام كه چنین کاری کرده اند. 🔸آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟» 🔹گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.» 🔸مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. بازآن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟» 🔹گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد». 🔸گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟» 🔹گفتم:« من در تاريخ خوانده‏ ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند». 🔸گفت« چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و شخم نزدنند و قبر را از بين نبرند؟!» 🔹آقا سید می گوید من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى‏ كردم. گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد. 🔸گفتم:« البته اين قضيه يك جوابى دارد». 🔹گفتند:« چى هست؟» 🔸گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه ‏السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند. اما در جريان متوكل، اينها مى‏ خواستند آثار حضرت را از بين ببرند. 🔹نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى‏ خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند». 🔸آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.» 🔹آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده‏ ام، نيست. ▶️ @Ahlolbait31357
AUD-20210819-WA0000.mp3
6.71M
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع.... ▶️ @Ahlolbait31357
🚩 علیه السلام 🏴 سلام الله علیها دم دروازه ساعات خدا رحم کند به دلِ عمه سادات خدا رحم کند محملم پرده ندارد مددی یا ستّار حاجتم وقت مناجات خدا رحم کند چشم من تار شده , یا تو به هم ریخته ای گریه دار است ملاقات خدا رحم کند کو علمدار حرم ؟ آبرویم در خطر است وسط این همه الوات خدا رحم کند سَرِ بازار به انگشتْ نشانم دادند رد شدم با چه مکافات خدا رحم کند به همان خنجر کُنْدی که تو را زَجْرَت داد می کند شِمْر مُباهات خدا رحم کند سرت از نیزه زمین خورد دلم ریخت حسین زیر پا رفتی ؟ به لبهات ْ خدا رحم کند نیزه نیزه شده از بس گلویِ پاره تو گُم شدی بین جراحات خدا رحم کند به حرم چون لبِ تو چوبِ حراجی زده اند تا نمیرم ز بلیّات خدا رحم کند چشم یک شهر به دنبال کنیز است حسین تا کنم حفظ امانات خدا رحم کند چانه می زد سَرِ گهواره یکی پیش رباب بهر تسکین مصیبات خدا رحم کند (قاسم نعمتی) ▶️ @Ahlolbait31357
‍ ‍ 🏴 ما را از راه كربلا ببر... ◾️راوى گفت: چون زنان و عيالات علیه السلام از شام بازگشتند و به عراق رسيدند، به راهنماى قافله گفتند: "ما را از راه ببر." ◾️وقتی به رسيدند، ديدند كه جابر بن عبداللَّه انصارى و جمعى از بنى هاشم و مردانى از اولاد صلی الله علیه و آله براى زيارت قبر علیه السلام آمده ‏اند؛ همگى در یک زمان در آن سرزمين گرد آمدند و با گريه و اندوه و سينه ‏زنى با هم ملاقات كردند و مجلس عزايى برپا كردند كه دل‏ ها را جريحه‏ دار می كرد و زنانى كه در آن نواحى بودند، جمع شدند و چند روزى به همين منوال گذشت. 📚 لهوف، ص۱۹۶؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۴۶ ▶️ @Ahlolbait31357
«ـ﷽ـ» ◾️السلام علیک یا امیرالمومنین◾️ 💠 در ۱۹ ماه رمضان سال ۴۰ هجری در نماز صبح در مسجد كوفه با شمشيرى مسموم به دست ناپاك ابن ملجم بر فرق مبارك عليه السّلام ضربت وارد شد. 💠 در ۱۳ ماه رمضان سال ۴۰ هجری حضرت مولى الموحدين على بن ابى طالب أميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از فارغ شدن از جنگ نهروان از شهادت خود خبر دادند. 💠 در آن روز حضرت بر فراز منبر بعد از بيان كلماتى دُرَر بار در حقايق اسلام، در آخر بيانات شريف خود، به فرزندشان مجتبى عليه السّلام فرمودند: تا امروز چند روز از ماه مبارك رمضان مى گذرد؟ امام مجتبى عليه السّلام فرمودند: ۱۳ روز گذشته است. از عليه السّلام پرسيدند: چند روز باقى مانده است؟ امام حسين عليه السّلام فرمود: ۱۷ روز باقى مانده است. در اين هنگام أمير المؤمنين عليه السّلام دست به محاسن مبارك گرفتند و فرمودند: نزديك است اين موى من به خون سرم خضاب شود. 💠 در شب ۱۶ ماه رمضان سال ۴۰ هجری أميرالمؤمنين عليه السّلام در خواب صلّى اللَّه عليه و آله را ديدند، و آن حضرت به نزديك شدن ملاقاتشان در بهشت به أميرالمؤمنين عليه السّلام بشارت دادند، و أميرالمؤمنين عليه السّلام به دخترشان امّ كلثوم سلام اللَّه عليها خبر دادند. 💠 در شب نوزدهم أميرالمؤمنين عليه السّلام روزه را در منزل امّ كلثوم سلام اللَّه عليها افطار نمودند. 💠 در شب ۱۹ ماه رمضان سال ۴۰ هجری وردان و شبيب كه با ابن ملجم در شهادت أميرالمؤمنين عليه السّلام همراه بودند، در حين درگيرى كشته شدند. 💠 در سال چهلم گروهى از خوارج در مكه جمع شدند و بر كشتگان نهروان گريستند. سه نفر از آنان با هم پيمان بستند كه در يك شب أميرالمؤمنين عليه السّلام، و عمروعاص و معاويه را بكشند. ابن ملجم كشتن أمير المؤمنين عليه السّلام را بر عهده گرفت و وارد كوفه شد و با كمك قطام بنت اخضر كه ابن ملجم قصد ازدواج با او را داشت، و با همدستى شبيب بن بجره و وردان بن مجاله تصميم خود را عملى كرد. 💠 در صبح روز نوزدهم بعد از اذان صبح، أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد مسجد شد و صداى نازنين ايشان به «يا ايها الناس، الصلاة» بلند شد. سپس آن حضرت مشغول نماز شد. هنگامى كه در ركعت اول سر از سجده برداشت شبيب بر آن حضرت حمله ور شد، ولى شمشيرش خطا كرد. بلافاصله ابن ملجم لعنة اللَّه حمله كرد و شمشير او فرق مبارك آن حضرت را شكافت و محاسن شريفش به خون فرق مباركش خضاب شد، صداى مباركش بلند شد: «بسم اللَّه و باللَّه و على ملة رسول اللَّه، فزت و رب الكعبة». 💠 صداى جبرئيل بلند شد: «تهدمت و اللَّه اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى، قتل ابن عم المصطفى، قتل الوصى المجتبى، قتل على المرتضى، قتله اشقى الاشقياء» 📚 تقویم شیعه ▶️ @Ahlolbait31357
🔴‍ آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی ره: از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم. ♦️قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و البته بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور می‌کردم که جنگ میان حضرت و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت مشرّف شدم و عرض ادب کردم. ♦️در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.» عرض کردم: «چطور آقا؟» فرمودند: «بالاخره معلوم می‌شود این بساط.» ♦️من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند: «من یک نکته به تو می‌گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمی‌دانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما می‌رسد. ♦️این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم. در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند. ♦️اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد. 📚منبع: به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰. ▶️ @Ahlolbait31357
🌺 قـطـب راونـدی در ڪـتـاب " خـرائـج " روایـت نـمـوده : 🌹هنگامی که علیه السلام متولد شد، خداوند متعال به جبرئیل دستور داد که با گروهی از فرشتگان بر زمین فرود آمده و ولادت او را از طرف حضرت حق به حضرت محمد صلی الله علیه و آله تبریڪ و تهنیت گویند. 🌹 جبرئیل با گروهی از فرشتگان بر زمین فرود آمدند، در این بین به جزیره ای بر خوردند، در آن جزیره فرشته ای بنام " " بود، خداوند متعال او را برای انجام کاری مأمور کرده بود،ولی او در مأموریتش کوتاهی کرده و بدین وسیله ، بالش شکسته بود، و او را در آن جزیره انداخته بودند. 🌹 او در آنجا مدت هفتصد سال به عبادت خدا مشغول بود، وقتی " فـطـرس " جبرئیل را دید گفت: کجا می روید؟ گفت: به حضور محمد صلی الله علیه و آله فطرس گفت: مرا هم با خود ببر شاید آن حضرت برای من دعا کند. 🌹 جبرئیل پذیرفت ، او نیز به همراه جبرئیل به حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شتافتند، وقتی شرفیاب حضور حضرتش شدند، جبرئیل جریان فـطـرس را به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رساند. 🌺 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: قل له: یتمسح بهذا المولود جناحه. به او بگو: بالش را به گهواره آن مولود بمالد. 🌺 فطرس بال خود را به گهواره امام حسین علیه السلام مالید و خداوند مهربان فوری بالش را به او برگردانید، آنگاه فطرس به همراه جبرئیل به سوی آسمان پرواز کرد، او در میان فرشتگان ، آزاد شده امام حسین علیه السلام نامیده شد. 📚 منبع:الخرائج ، ج ۱ ، ص ۲۵۲ ، ح ۶ بحارالانوار ، ج ۴۴ ، ص ۱۸۲ ، ح ۷ القطره ، ج ۲ ، ص ۴۹۵ ، ح ۱۱/۹۶۱ ▶️ @Ahlolbait31357
«ـ﷽ـ» ◾️السلام علیک یا امیرالمومنین◾️ 💠 در ۱۹ ماه رمضان سال ۴۰ هجری در نماز صبح در مسجد كوفه با شمشيرى مسموم به دست ناپاك ابن ملجم بر فرق مبارك عليه السّلام ضربت وارد شد. 💠 در ۱۳ ماه رمضان سال ۴۰ هجری حضرت مولى الموحدين على بن ابى طالب أميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از فارغ شدن از جنگ نهروان از شهادت خود خبر دادند. 💠 در آن روز حضرت بر فراز منبر بعد از بيان كلماتى دُرَر بار در حقايق اسلام، در آخر بيانات شريف خود، به فرزندشان مجتبى عليه السّلام فرمودند: تا امروز چند روز از ماه مبارك رمضان مى گذرد؟ امام مجتبى عليه السّلام فرمودند: ۱۳ روز گذشته است. از عليه السّلام پرسيدند: چند روز باقى مانده است؟ امام حسين عليه السّلام فرمود: ۱۷ روز باقى مانده است. در اين هنگام أمير المؤمنين عليه السّلام دست به محاسن مبارك گرفتند و فرمودند: نزديك است اين موى من به خون سرم خضاب شود. 💠 در شب ۱۶ ماه رمضان سال ۴۰ هجری أميرالمؤمنين عليه السّلام در خواب صلّى اللَّه عليه و آله را ديدند، و آن حضرت به نزديك شدن ملاقاتشان در بهشت به أميرالمؤمنين عليه السّلام بشارت دادند، و أميرالمؤمنين عليه السّلام به دخترشان امّ كلثوم سلام اللَّه عليها خبر دادند. 💠 در شب نوزدهم أميرالمؤمنين عليه السّلام روزه را در منزل امّ كلثوم سلام اللَّه عليها افطار نمودند. 💠 در شب ۱۹ ماه رمضان سال ۴۰ هجری وردان و شبيب كه با ابن ملجم در شهادت أميرالمؤمنين عليه السّلام همراه بودند، در حين درگيرى كشته شدند. 💠 در سال چهلم گروهى از خوارج در مكه جمع شدند و بر كشتگان نهروان گريستند. سه نفر از آنان با هم پيمان بستند كه در يك شب أميرالمؤمنين عليه السّلام، و عمروعاص و معاويه را بكشند. ابن ملجم كشتن أمير المؤمنين عليه السّلام را بر عهده گرفت و وارد كوفه شد و با كمك قطام بنت اخضر كه ابن ملجم قصد ازدواج با او را داشت، و با همدستى شبيب بن بجره و وردان بن مجاله تصميم خود را عملى كرد. 💠 در صبح روز نوزدهم بعد از اذان صبح، أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد مسجد شد و صداى نازنين ايشان به «يا ايها الناس، الصلاة» بلند شد. سپس آن حضرت مشغول نماز شد. هنگامى كه در ركعت اول سر از سجده برداشت شبيب بر آن حضرت حمله ور شد، ولى شمشيرش خطا كرد. بلافاصله ابن ملجم لعنة اللَّه حمله كرد و شمشير او فرق مبارك آن حضرت را شكافت و محاسن شريفش به خون فرق مباركش خضاب شد، صداى مباركش بلند شد: «بسم اللَّه و باللَّه و على ملة رسول اللَّه، فزت و رب الكعبة». 💠 صداى جبرئيل بلند شد: «تهدمت و اللَّه اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى، قتل ابن عم المصطفى، قتل الوصى المجتبى، قتل على المرتضى، قتله اشقى الاشقياء» 📚 تقویم شیعه ▶️ @Ahlolbait31357
دیشب-اومد-حسین-بن-علی.mp3
3.62M
🌸دیشب اومد حسین بن علی‌ فردا میاد علی‌بن‌حسین‌ امشب اباالفضل‌میاد، یعنی بین‌الحرمین! 🎙 ▶️ @Ahlolbait31357