eitaa logo
اهل البیت علیهم السلام-کریمی
193 دنبال‌کننده
5هزار عکس
566 ویدیو
36 فایل
در این کانال درباره چهارده معصوم علیهم السلام مطالبی را خدمتتان تقدیم میکنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍🌹 آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی رحمت الله علیه : از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم. قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و البته بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور می‌کردم که جنگ میان حضرت و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت مشرّف شدم و عرض ادب کردم. ♦️در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.» عرض کردم: «چطور آقا؟» فرمودند: «بالاخره معلوم می‌شود این بساط.» ♦️من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند: «من یک نکته به تو می‌گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمی‌دانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما می‌رسد. ♦️این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم. در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند. ♦️اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد. 📚منبع: به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰. ▶️ @Ahlolbait31357
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 یکی از نمایندگان حضرت آیت الله رحمت الله علیه مےگوید: یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه پوش بود، حتی لباسهای زیر و جوراب های ایشان نیز سیاه بود. من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم که آیا فکر نمےکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا،ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!! ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت علیه السلام دارم. پرسیدم:چطور؟؟ فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم. سپس اینگونه برایم تعریف نمود: پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود. همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند. روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید: ...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید که اینها خاندان و اند،و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده مشکلات اند.... پس از آنکه پدرم از منبر پائین میاید زنی به او میگوید: آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه ی اهلبیت و امام حسین علیهم السلام برویم،چرا خودت از امام حسین علیه السلام نمیخواهی تا به تو فرزندی فرماید؟؟!! ایشان درحالیکه به شدت ناراحت میشوند به خانه میرود. همسرشان (مادربنده)میپرسد آقا چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟و ایشان قضیه ی منبر و صحبت آن زن را بازگو میکنند. مادرم میگوید خب راست گفته،چرا خودت چیزی امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟؟ پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟  مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه و را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا،حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تاپا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار میشود و ۷ ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود. یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم. پدرم که گمان میکند سوال او یک مساله ی علمی و یا فقهی باشد میگوید بپرس. اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟ ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟کسی از این قضیه اطلاع ندارد. باز میپرسد ایشان ۷ ماهه باردارند؟؟ پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد. ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک علیه السلام را زیارت کردم. حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن که برای فرزندم حسین کردی و ۲ ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما میکنیم و او میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.و او را به نام من " " نام بگذار. ....حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟..... ▶️ @Ahlolbait31357
هدایت شده از هیئت حجت بن الحسن
استاد الهی: ▪️خداوند متعال برداشتن و‌ درمان حالاتی که کَرب نامیده می‌شود، مانند افسردگی، تعلق به دنیا، کینه و... را در دستگاه عليه‌السلام قرار داده است. @ostadelahi
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 یکی از نمایندگان حضرت آیت الله رحمت الله علیه مےگوید: یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه پوش بود، حتی لباسهای زیر و جوراب های ایشان نیز سیاه بود. من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم که آیا فکر نمےکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا،ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!! ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت علیه السلام دارم. پرسیدم:چطور؟؟ فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم. سپس اینگونه برایم تعریف نمود: پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود. همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند. روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید: ...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید که اینها خاندان و اند،و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده مشکلات اند.... پس از آنکه پدرم از منبر پائین میاید زنی به او میگوید: آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه ی اهلبیت و امام حسین علیهم السلام برویم،چرا خودت از امام حسین علیه السلام نمیخواهی تا به تو فرزندی فرماید؟؟!! ایشان درحالیکه به شدت ناراحت میشوند به خانه میرود. همسرشان (مادربنده)میپرسد آقا چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟و ایشان قضیه ی منبر و صحبت آن زن را بازگو میکنند. مادرم میگوید خب راست گفته،چرا خودت چیزی امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟؟ پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟  مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه و را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا،حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تاپا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار میشود و ۷ ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود. یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم. پدرم که گمان میکند سوال او یک مساله ی علمی و یا فقهی باشد میگوید بپرس. اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟ ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟کسی از این قضیه اطلاع ندارد. باز میپرسد ایشان ۷ ماهه باردارند؟؟ پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد. ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک علیه السلام را زیارت کردم. حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن که برای فرزندم حسین کردی و ۲ ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما میکنیم و او میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.و او را به نام من " " نام بگذار. ....حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟..... ▶️ @Ahlolbait31357
🔴‍ آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی ره: از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم. ♦️قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و البته بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور می‌کردم که جنگ میان حضرت و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت مشرّف شدم و عرض ادب کردم. ♦️در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.» عرض کردم: «چطور آقا؟» فرمودند: «بالاخره معلوم می‌شود این بساط.» ♦️من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند: «من یک نکته به تو می‌گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمی‌دانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما می‌رسد. ♦️این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم. در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند. ♦️اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد. 📚منبع: به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰. ▶️ @Ahlolbait31357