eitaa logo
اهل البیت علیهم السلام-کریمی
193 دنبال‌کننده
5هزار عکس
566 ویدیو
36 فایل
در این کانال درباره چهارده معصوم علیهم السلام مطالبی را خدمتتان تقدیم میکنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«ـ﷽ـ» ▫️آیا بدتر از هم کسی هست؟؟👇👇 🔻گفتگوی علیه السلام با لعین🔻 🔹مرحوم شيخ مفيد در كتاب «اختصاص» از عليه السلام و آن حضرت از صلوات اللَّه عليه نقل كرده اند كه فرمودند: 🔹روزى به منطقه پُشت رفتم و به همراه من بود، به او گفتم: آيا آنچه من مى بينم تو نيز مى بينى؟ 🔸قنبر عرض كرد: خداوند براى شما روشن و آشكار نموده آنچه را كه چشمان ما نسبت به آنها نابينا است، 🔹بعد رو به اصحاب كردم و به آنها گفتم: شما چطور؟ آيا شما مى بينيد آنچه را من مشاهده مى كنم؟ آنها هم همان گفته قنبر را عرض كردند. 🔹آنگاه گفتم: بحقّ آن كسى كه دانه را شكافت و بشر را آفريد هر آينه او را مى بينيد همان طور كه من مى بينم و كلام او را مى شنويد همان طور كه من مى شنوم، 🔹خيلى نگذشت كه يكباره پيرمردى ظاهر گشت كه سرى بزرگ و قدّ طويلى داشت و دو چشم او به طول بود.(شیطان) 🔸عرض كرد: سلام و درود بر شما اى اميرمؤمنان، و رحمت خدا و بركات او شامل حال شما باشد. 🔹به او گفتم: اى لعين از كجا آمدى؟ عرض كرد: از طرف مردم آمده ام. گفتم: كجا مى خواهى بروى؟ عرض كرد: به طرف مردم مى روم. 🔹گفتم: تو بد پيرمردى هستى. 🔸عرض كرد: چرا چنين مى گوئى اى امير مؤمنان؟ بخدا قسم حديثى براى شما بگويم كه بين من و خدا صورت گرفته و ثالثى در بين نبوده است. 🔹گفتم: اى لعين، حديث را تو از خداوند نقل مى كنى و نفر سوّمى در بين نبوده است؟ 🔸عرض كرد: بلى. هنگامى كه به خاطر نافرمانى و سرپيچى از دستور الهى به آسمان چهارم سقوط كردم، عرض كردم: اى خداى من و اى سرور من؛ خيال نمى كنم بدبخت تر از من كسى را آفريده باشى؟ 🔸خداوند تبارك و تعالى پيغام داد كه بدبخت تر از تو آفريده ام، اگر مى خواهى او را ببينى نزد مالك كه فرشته مأمور است برو تا به تو نشان دهد، نزد او رفتم و گفتم: خداوند تبارك و تعالى بر تو سلام مى رساند و مى فرمايد: به من نشان بده كسى را كه از من بيچاره تر و بدبخت تر است، او مرا با خود ميان دوزخ برد، سرپوش را از طبقه بالائى برداشت، آتش سياه رنگى از آن خارج شد و بحدّى شعله كشيد كه گمان كردم من و مالك را بلعيد. مالك به آتش دستور داد كه آرام بگير و آن آرام گرفت، مرا به طبقه دوّم برد و در آنجا آتشى شعله كشيد كه سياه تر وسوزنده تر از اوّلى بود، به آن هم دستور داد كه خاموش باش و آن خاموش گرديد، و طبقات را يكى بعد از ديگرى پائين رفتيم تا به طبقه هفتم رسيديم و هر طبقه اى آتش آن شديدتر از قبلى بود، 🔸سرپوش طبقه هفتم را كه برداشت آتشى خارج شد كه گمان كردم من و مالك و هرچه را كه خدا آفريده از بين برد، دستهايم را روى چشمانم گذاشتم و گفتم: اى مالك ؛ دستور بده خاموش شود و گرنه چراغ عمر من الآن خاموش مى شود. گفت: تو تا آن وقت معلومى كه خدا مهلت داده است از بين نخواهى رفت، آنگاه مالك به آتش دستور داد خاموش شود و آن خاموش گرديد، 🔸در آنجا دو نفر راديدم كه زنجيرهاى آتشين در گردن آنها است و با آن به بالا آويزان شده اند. به مالك گفتم: اين دو نفر كيستند؟ 🔸گفت: قبلاً بر ساق عرش مگر نخواندى، آنجا چه چيزى نوشته شده بود؟ و من هزارسال قبل از آنكه خداوند دنيا را بيافريند بر ساق عرش خوانده بودم كه نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، أيّدته ونصرته بعليّ». «خدائى جز خداى يكتا نيست، فرستاده خداست، او را به سبب كمك و يارى نمودم». 🔸مالك گفت: اين از ايشان هستند. (راوی حدیث مردد است که حضرت در اینجا کلمه دشمنان را فرمودند یا کلمه ستمگران. البته در نتیجه فرقی نمیکنه چون آن معلومه کی هستند...) 📚 الإختصاص ص ۱۰۸ (چاپ دارالمفید، بیروت) ╭─┅═ঊঈঊঈ═┅─╮ sapp.ir/fazaael110 eitaa.com/fazaael110 ╰─┅═ঊঈঊঈ═┅─╯
«ـ﷽ـ» ▫️تحمل دیدن معجزات علیه السلام را نداشتند...👇👇👇 🔹عدّه اى از اهل كوفه از بزرگان شيعه از اميرالمؤمنين عليه السلام درخواست كردند كه از عجائب اسرار الهى به آنها نشان دهد،  🔸  علیه السلام فرمودند: شما تحمّل ديدن يكى از آن‌ها را نداريد و كافر مى شويد. 🔹گفتند: ما شكّى نداريم كه تو صاحب اسرار هستى،  🔸آنگاه حضرت، از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كردند و آنها را به پشت [۱] بيرون بردند، سپس دو ركعت نماز خواندند و كلماتى را فرمودند، بعد فرمودند: نگاه كنيد. 🔹وقتى نگاه كردند ديدند درختها و ميوه‌ها است و به طور خيلى واضح و روشن را مشاهده كردند. 🔹از ميان آنها كسي كه بهترين گفتار را داشت گفت: اين سِحرى است آشكار و جز دو نفر بقيّه آنها كافر گشتند. 🔸آن حضرت به يكى از آن دو نفر فرمودند:آنچه همراهانت گفتند شنيدى؟ «و ما هو واللَّه بسحر، ما أنا بساحر و لكنّه علم اللَّه و رسوله فإذا رددتم عليّ فقد رددتم على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله»  🔸بخدا قسم اين سحر نبود و من ساحر نيستم ؛ بلكه اين از علم خدا و رسول سرچشمه گرفته است، اينها وقتى مرا و گفتارم را رد كردند در حقيقت را رد كرده اند. 🔸سپس حضرت به مسجد برگشتند تا براى آنها استغفار كنند، وقتى دست به دعا برداشتند همه ريگ هاى مسجد درّ و ياقوت گرديد، 🔸يكى از آن دو نفر هم (با دیدن این صحنه) كافر گشت و برگشت، و فقط يك نفر از آنها ثابت ماند.[۲] 📚 پ ن: [۱]: منظور از پشت کوفه (ظَهْر کوفه) در روایات نجف است. [۲]: بحار الأنوار: ج ۴۱ ، ص ۲۵۹ 🆔 sapp.ir/fazaael110 🆔 eitaa.com/fazaael110
«ـ﷽ـ» ▫️اینگونه صحراها پر از قبر می شود...👇👇 🔻بسیار خواندنی🔻 💠 یحیی ابن هرثمه می گوید: مرا طلب کرد و به من گفت: "سیصد نفر سرباز سوار انتخاب کن که به بروید. اسباب سفر را تهیه نموده و از راه صحرا به مدینه بروید و علی بن محمد را با اعزاز و احترام نزد من آورید." 💠 من قبول کردم و رهسپار شدم. در اصحاب من یک نفر (از خوارج) بود ولی نویسنده من و از محبان حضرت علیه السلام بود و من هم مذهب حشویه داشتم. 💠 آن شخص ناصبی با کاتب من که شیعه بود گفتگوهایی داشتند. من هم برای آن که راه سبک تر شود به صحبت های آنها گوش می کردم تا این که به صحرای وسیعی رسیدیم و تقریبا نصف راه را رفته بودیم. 👺 ناصبی به نویسنده من گفت:" آیا این گفته علی علیه السلام نیست که فرموده:«نیست در زمین بقعه ای مگر آن که قبری بوده یا بعدا قبر خواهد شد.» نگاه کن ببین که صحرایی به این وسعت کیست که بمیرد تا این صحرای بی پایان پر از قبر شود.!!؟؟ 💠 من هم با تعجب گفتم آیا این گفته از شما شیعیان است؟!! کاتب گفت بله، گفتم راست می گوید در این صحرای عظیم چه کسی می میرد تا پر از قبر شود؟!! همراهان از این حرف به آن شیعه خندیدند و او را مسخره کردند تا این که وارد شهر مدینه شده خدمت امام هادی علیه السلام مشرف شدیم. 💠 من نامه متوکل را خدمتش تقدیم نمودم. وقتی قرائت کرد. فرمود: من مخالفت نمی کنم و می آیم. 💠 پس آن روز ما استراحت کردیم. صبح روز بعد باز به خدمت آن حضرت مشرف شدم و آن موقع ایام تابستان بود. دیدم چند نفر خیاط نشسته اند و لباس پشمی ضخیمی در مقابلشان قرار دارد. حضرت به آن خیاط ها فرمود: دسته جمعی در دوختن این لباس ها شرکت کنید تا فردا آماده شود. 💠 بعد رو کرد به من و فرمود: یحیی بن هرثمه! امروز هر کاری در شهر داری انجام بده که ان شاالله فردا صبح در همین موقع حرکت می کنیم. 💠 من از خدمتش بیرون آمدم ولی از آماده کردن آن لباس های پشمی زمستانی و آن چکمه ها و برای پا و سر، در این هوای گرم تابستان تعجب کرده بودم. پیش خودم حساب می کردم که فاصله مدینه تا عراق پانزده روز بیشتر نیست و این جا حجاز است، این لباس ها را می خواهد چه کند؟ ظاهرا این آقا سفر نکرده و خیال کرده هر سفری احتیاج به چنین لباس های زمستانی دارد. باز تعجب می کردم از شیعیانی که اعتقاد به امامت چنین آقایی دارند. 💠 فردا صبح رفتیم، دیدم آن حضرت آماده سفر شده است، پس به غلامانش فرمود: از آن لباس ها و کلاه ها بردارید و سوار شوید. امروز باز از دیروز بیشتر متعجب شدم. به من فرمود:ای یحیی! حرکت کن. 💠 من اطاعت کردم و حرکت نمودم. با همان سیصد نفر همراهانم می آمدیم تا این که به همان صحرا رسیدیم ناگهان ابر سیاهی در آسمان پیدا شد و رعد و برق فراوانی آن جا را فرا گرفت و هوا بسیار سرد شد. امام هادی علیه السلام به غلامانش دستور داد که لباس های پشمی و کلاه را بپوشند. و بعد یکدست از ان لباس ها را برای من و یکدست را برای نویسنده من فرستاد. 💠 ناگهان چنان تگرگ بر سر ما بارید که هشتاد نفر از همراهان من هلاک شدند و از بین رفتند. بعد از ساعتی آفتاب شد. امام هادی علیه السلام به من فرمود: ای یحیی! دستور بده که زنده ها، مرده ها را دفن کنند. ♦️سپس فرمود: این چنین صحرا پر می شود از قبرها. 💠 وقتی دیدم که از ضمائر ما خبر داد، از اسب پائین آمدم و رکابش را بوسیدم، گفتم: شهادت می دهم که نیست معبودی غیر از خداوند و شهادت می دهم به این که محمد بنده و فرستاده خداوند است و این که شما خلفا و جانشینان خداوند در روی زمین هستید. ای مولایم! من از مذهب حشویه برگشتم و از دوستان شما شدم. 💠 یحیی می گوید ملازم خدمت امام علی النقی علیه السلام شدم تا این که به شهادت رسید. 📚 بحارالانوار ج ۵۰ ص ۱۴۲ ح ۲۷ ✨ صَدَقَ والله صدیق الاکبر، سیدنا و مولانا امیرالمومنین صلوات الله علیه @fazaael110
«ـ﷽ـ» ▫️خزانه دار معاویه لعین ، گنجی از گنجهای خدا!!!! 💠 عليه السلام مى فرمایند: شخصى به نام جبير خابور، خزانه دار لعنةالله علیه بود و مادر پيرى داشت كه در كوفه زندگى مى كرد. 💠 روزى به معاويه گفت: مادر پيرم در است و دلم براى او تنگ شده است، اجازه بده بروم و او را ملاقات كنم و حق مادرى را ادا نمايم. 💠 معاويه گفت: در كوفه چه كار مى كنى؟ چون در آنجا مرد ساحرى است كه به او مى گويند و مى ترسم تو را فريب دهد! 💠 جبير گفت: من با چه كار دارم، مى روم و مادرم را زيارت مى كنم و بر مى گردم. معاويه اجازه داد. 💠 جبير آمد تا به عين التمر [۱] رسيد. و مقدار پولى كه همراه آورده بود در آنجا دفن كرد. 💠 وقتى كه به كوفه آمد عليه السّلام به او فرمودند: اى جبير! تو گنجى از گنجهاى خدا هستى معاويه به تو گفته است كه من ساحر هستم. جبير گفت: به خدا سوگند! همين طور است. 💠 امام علیه السلام فرمودند: پيش تو مقدارى پول بود كه قسمتى از آن را در عين التمر، مخفى كردى. جبير گفت: «درست مى فرماييد يا ». 💠 حضرت رو كردند به علیه السلام و فرمودند: يا حسن! او را به خانه خود ببر و به او نيكى كن. 💠 فرداى آن روز، على عليه السّلام او را صدا كردند و فرمودند: در زمان رجعت او از طرف كوه اهواز با چهار هزار سواره مسلح مى آيد و كنار قائم اهل بيت- عليه السّلام- مى جنگد 📚 بحارالانوار، ج ۴۱ ص ۲۹۶، ح ۲۰ [۱] شهرى نزديک انبار، در غرب كوفه است. @fazaael110
«ـ﷽ـ» ▫️آیا بدتر از هم کسی هست؟؟👇👇 🔻گفتگوی علیه السلام با لعین🔻 🔹مرحوم شيخ مفيد در كتاب «اختصاص» از عليه السلام و آن حضرت از صلوات اللَّه عليه نقل كرده اند كه فرمودند: 🔹روزى به منطقه پُشت رفتم و به همراه من بود، به او گفتم: آيا آنچه من مى بينم تو نيز مى بينى؟ 🔸قنبر عرض كرد: خداوند براى شما روشن و آشكار نموده آنچه را كه چشمان ما نسبت به آنها نابينا است، 🔹بعد رو به اصحاب كردم و به آنها گفتم: شما چطور؟ آيا شما مى بينيد آنچه را من مشاهده مى كنم؟ آنها هم همان گفته قنبر را عرض كردند. 🔹آنگاه گفتم: بحقّ آن كسى كه دانه را شكافت و بشر را آفريد هر آينه او را مى بينيد همان طور كه من مى بينم و كلام او را مى شنويد همان طور كه من مى شنوم، 🔹خيلى نگذشت كه يكباره پيرمردى ظاهر گشت كه سرى بزرگ و قدّ طويلى داشت و دو چشم او به طول بود.(شیطان) 🔸عرض كرد: سلام و درود بر شما اى اميرمؤمنان، و رحمت خدا و بركات او شامل حال شما باشد. 🔹به او گفتم: اى لعين از كجا آمدى؟ عرض كرد: از طرف مردم آمده ام. گفتم: كجا مى خواهى بروى؟ عرض كرد: به طرف مردم مى روم. 🔹گفتم: تو بد پيرمردى هستى. 🔸عرض كرد: چرا چنين مى گوئى اى امير مؤمنان؟ بخدا قسم حديثى براى شما بگويم كه بين من و خدا صورت گرفته و ثالثى در بين نبوده است. 🔹گفتم: اى لعين، حديث را تو از خداوند نقل مى كنى و نفر سوّمى در بين نبوده است؟ 🔸عرض كرد: بلى. هنگامى كه به خاطر نافرمانى و سرپيچى از دستور الهى به آسمان چهارم سقوط كردم، عرض كردم: اى خداى من و اى سرور من؛ خيال نمى كنم بدبخت تر از من كسى را آفريده باشى؟ 🔸خداوند تبارك و تعالى پيغام داد كه بدبخت تر از تو آفريده ام، اگر مى خواهى او را ببينى نزد مالك كه فرشته مأمور است برو تا به تو نشان دهد، نزد او رفتم و گفتم: خداوند تبارك و تعالى بر تو سلام مى رساند و مى فرمايد: به من نشان بده كسى را كه از من بيچاره تر و بدبخت تر است، او مرا با خود ميان دوزخ برد، سرپوش را از طبقه بالائى برداشت، آتش سياه رنگى از آن خارج شد و بحدّى شعله كشيد كه گمان كردم من و مالك را بلعيد. مالك به آتش دستور داد كه آرام بگير و آن آرام گرفت، مرا به طبقه دوّم برد و در آنجا آتشى شعله كشيد كه سياه تر وسوزنده تر از اوّلى بود، به آن هم دستور داد كه خاموش باش و آن خاموش گرديد، و طبقات را يكى بعد از ديگرى پائين رفتيم تا به طبقه هفتم رسيديم و هر طبقه اى آتش آن شديدتر از قبلى بود، 🔸سرپوش طبقه هفتم را كه برداشت آتشى خارج شد كه گمان كردم من و مالك و هرچه را كه خدا آفريده از بين برد، دستهايم را روى چشمانم گذاشتم و گفتم: اى مالك ؛ دستور بده خاموش شود و گرنه چراغ عمر من الآن خاموش مى شود. گفت: تو تا آن وقت معلومى كه خدا مهلت داده است از بين نخواهى رفت، آنگاه مالك به آتش دستور داد خاموش شود و آن خاموش گرديد، 🔸در آنجا دو نفر راديدم كه زنجيرهاى آتشين در گردن آنها است و با آن به بالا آويزان شده اند. به مالك گفتم: اين دو نفر كيستند؟ 🔸گفت: قبلاً بر ساق عرش مگر نخواندى، آنجا چه چيزى نوشته شده بود؟ و من هزارسال قبل از آنكه خداوند دنيا را بيافريند بر ساق عرش خوانده بودم كه نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، أيّدته ونصرته بعليّ». «خدائى جز خداى يكتا نيست، فرستاده خداست، او را به سبب كمك و يارى نمودم». 🔸مالك گفت: اين از ايشان هستند. 📚 الإختصاص ص ۱۰۸ (چاپ دارالمفید، بیروت) sapp.ir/fazaael110 eitaa.com/fazaael110
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 ✅ ورود حضرت مسلم (علیه السلام) به کوفه 🔸در روز پنجم شوال سال 60 هجری قمری،‌ حضرت مسلم (عليه السلام) وارد كوفه شدند. 🔸مردم كوفه به خدمتش شتافتند، و نامه امام حسين (عليه السلام) را استماع كردند. 🔸هيجده هزار نفر با آن حضرت بيعت كردند. 🔸مسلم بن عقیل نیز نامه‌ای به امام حسين (عليه السلام) نوشت و بيعت كوفيان را اطلاع داد، و تشريف فرمایی آن حضرت به كوفه را خواستار شد. ا〰〰〰〰 ▶️ @Ahlolbait31357