شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 مقام معظم رهبری: خداوند بر خانواده شهدا صلوات میفرستد.... #عکس_باز_شود #متن_در_عکس
#پای_درس_ولایت🔥
مقام معظم رهبری:
این شهید یك دانشمند بود؛ یك فرد برجسته و بسیار خوش استعداد بود. خود ایشان براى من تعریف میكرد كه در آن دانشگاهى كه در كشور ایالات متحدهى آمریكا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده - آنطور كه به ذهنم هست ایشان یكى از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب میشده - تعریف میكرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در كارهاى علمى را. یك دانشمند تمام عیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانه ى این دانشمند آنچنان بود كه نام و نان و مقام و عنوان و آینده ى دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها كرد و رفت در كنار جناب امام موسى صدر در لبنان و مشغول فعالیتهاى جهادى شد؛ آن هم در برهه اى كه لبنان یكى از تلخترین و خطرناكترین دورانهاى حیات خودش را میگذرانید. ما اینجا در سال 57 مىشنیدیم خبرهاى لبنان را. خیابانهاى بیروت سنگربندى شده بود، تحریك صهیونیستها بود، یك عده هم از داخل لبنان كمك میكردند، یك وضعیت عجیب و گریه آورى در آنجا حاكم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود.
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید سعید خاجه صالحانی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:8فروررین سال1368🌷 🍁محل ولادت:پاکد
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید امیر سلیمانی😍
😍جزء شهدای مدافع وطن😍
🍁ولادت:۲آبان سال۱۳۷۸🌷
🍁محل ولادت:علیار_ارومیه🌷
🍁شهادت:۳اردیبهشت سال۱۳۹۹🌷
🍁محل شهادت:لب مرز ارومیه🌷
🍁نحوه شهادت:وی در ۳اردیبهشت ۱۳۹۹، یعنی در۲۱ سالگی لب مرز ارومیه در حین تمرین نظامی با ضربَت گلوله شربت شهادت را نوشید😔😔
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده🚫
حرفـے، سخنـے👇🏻
@Banooye_mohajjabeh✨
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸 میگفت بعد از #نماز وقتی سرتون رو به سجده میگذارید و بدنتون آروم میشه✨.اونجا با خودتون خلوت کن
خاکریز خاطرات🍃
بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجاتهای محمد را پخش میکردند، بیشتر مناجاتها و مداحیهای محمد در مورد امام زمان بود؛
خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود؛ یاد مداحیهای او افتادم.
پرسیدم :محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمد در حالی که میخندید گفت :
من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.🌿
#شهیدتورجی_زاده🌹
#هرروز_بایک_شهید☘
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_چهارم ليلا به آرامي مقابل مادر حسين مي ايستد پيرزن نگاه مهربانش را به
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_پنجم
سرش پايين است و انگشت هايش را در هم فرو مي كند. نگاهي گذرا به حسين كه مقابلش نشسته ، مي اندازد:
«به چي فكر مي كنه ؟ حتماً به اين پسره ... عجب شانسي دارم من !»
طلعت كه تا آن لحظه با لبخند موذيانه اش حركات ليلا را زير نظر داشت ، لب به سخن باز مي كند:
- خيلي خوش آمدين ... قبل از هر چيز مي خوام خواهرزادة بسيار عزيزم روخدمت شما معرفي كنم .
سپس نگاه خندانش را به فريبرز دوخته ، ادامه مي دهد:
«فريبرز جان تازه ازخارجه آمدن ، تحصيل كردة فرنگن ، من و آقا اصلان وقتي فريبرز جان بي خبر به خونمون آمدن واقعاً شوكه شديم »
و نگاه ذوق زده اش به فريبرز دوخته مي شود:
- لااقل خاله جان ! قبلش خبر مي كردي ... گاوي ... گوسفندي ... پيش پات مي كشتيم
فريبرز يقة كُتش را جابه جا كرده با شرمندگي مي گويد:
- نه خاله جان ! مي خواستم سورپريز باشه .
طلعت با هيجان مي گويد:
بله ... فريبرز جان مي خواستند براي ما «سور» باشه نه ... «سوپ » باشه ...نه ... هماني كه گفت باشه ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده :مرضیه شهلایی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_پنجم سرش پايين است و انگشت هايش را در هم فرو مي كند. نگاهي گذرا به حسين
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_ششم
نگاه جمع به فريبرز دوخته مي شود. نگاه تحسين برانگيز اصلان از فريبرز روي گردان نيست . با لبخند رضايت سر تكان مي دهد.علي كه چند تار موي سبيل پرپشتش را بين دو انگشت مي تاباند، از كنج چشم به او نگاه مي كند. لبان گوشتيش را حركت داده ، سخن آغاز مي كند:
- پس با اين حساب ما خيلي سعادت داشتيم كه آقا فريبرز امروز تشريف آوردن تا چشممون به جمال ايشون روشن بشه .رو به فريبرز مي كند و ادامه مي دهد:
- با اين حساب آقا فريبرز به وطن برگشتن تا موندگار بشن و به مردم خدمت كنن . طلعت چون اسب رَم كرده ، وسط حرف علي مي پرد:.
- اگر دستشو بند كنيم ... محاله برگرده .مادر حسين ، به حسين نگاه مي كند و او هم به ليلا. ليلا كه سرخي به گونه هاي برجسته اش دويده ، لب به دندان مي گزد و چشم به قاليچة زير ميز مي دوزد.
علي در اين سكوت ايجاد شده از ردّ و بدل نگاهها، رو به اصلان مي كند و باب سخني ديگر باز مي كند:
-آقا اصلان ! شنيدم شما هم فرش فروشي دارين و مثل من اهل كسب وكارين ، من به همين حسين ، داداشم گفتم : درس و دانشگاه رو ول كن و بيا پيش خودم تا فوت و فن كارو يادت بدم ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده :مرضیه شهلایی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_ششم نگاه جمع به فريبرز دوخته مي شود. نگاه تحسين برانگيز اصلان از فريبرز
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_هفتم
-يهو چشم باز مي كني و مي بيني صاحب همه چيز شدي . مثل من ، خانه ... ماشين ... چند جريب زمين ... فروشگاه لوازم يدكي ... .حسين غضب آلود به علي نگاه مي كند. مي خواهد حرفي بزند كه مادر با اشاره او را به سكوت دعوت مي كند.
فريبرز كه تا آن لحظه ساكت بود؛ پا روي پامي اندازد، شانه عقب رانده ، يك دست به روي مبل تكيه مي دهد و با دست ديگر درحاليكه انگشت كوچك خود را از ديگر انگشتان جدا كرده ، با شست و سبابه اش شيريني برداشته مي گويد:
-حرف اول رو تو دنيا، علم و تكنولوژي مي زنه ، اساتيد ما تو دانشگاه هاروارد معتقد بودند كه دنياي امروز دنياي كمپيوتره ، يكي از فيلاسوفاي بزرگ تو دانشگاه نيوجرسي سخنراني مي كرد و مي گفت : قرن حاضر... قرن مغز وتفكره ...
صحبت ها بالا مي گيرد، علي از كاسبي سخن مي راند و فريبرز از تخصص وتحصيلات و طلعت سخنان فريبرز را با آب و لعاب به رخ جمع مي كشيد.ليلا گوشة روسري اش را مرتب دور انگشتانش مي تاباند و پاهايش راناخودآگاه به هم قفل مي كرد.
#ادامہ_دارد...
نویسنده :مرضیه شهلایی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_هفتم -يهو چشم باز مي كني و مي بيني صاحب همه چيز شدي . مثل من ، خانه ... م
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_هشتم
به گفتگوها توجهي ندارد و گاه و بيگاه حسين را كه همچنان سرش پايين است زير چشمي مي پايد،
در دل مي گويد:- حسين ! چرا ساكتي !
تو هم يك حرفي بزن ، اين جوري نبودي ، خداي من ! چرا چايش رو نمي خوره ... نكنه ديگه منو نمي خواد... نكنه پشيمان شده ...
نگاه ليلا با نگراني به ديوار مقابل دوخته مي شود
و به ساعت قاب سفيدي كه پرتو رنگين كماني از نور چلچراغ به روي شيشه اش افتاده بود.
يك ساعت ازآمدن آنها گذشته است و زمان براي او چه دير و دشوار مي گذرد
گويي عقربه هاي ساعت هم از حركت باز ايستاده اند در اين دل آشوبي و بلوا، ناگاه چشمش به بشقاب حسين مي افتد. افكار ماليخوليايي به ذهنش هجوم مي آورند،غوغا به پا مي كنند:
- چرا نمي خوره ؟ چايش هم كه سرد شده ... يعني خجالت مي كشه ... اينقدرخجالتي نبود!
پس مريم راست مي گفت : چيزي نخوردن يعني پسند نكردن .شيريني شو نخورده يعني ... .دوباره به بشقاب نگاه مي كند، آرزو مي كند بعد از رفتن مهمانها شيريني درون بشقاب حسين نباشد:
- عجب فكر احمقانه اي ! خجالت مي كشه ... آره خجالت مي كشه ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده :مرضیه شهلایی
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
💔
همه با هم میخوانیم فرازی از
دعای سفارش شده توسط #امام_خامنه_ای:
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و آبرویم به توانگرى مصون دار
وَ لاَ تَبْتَذِلْ جَاهِی بِالاِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ أَهْلَ رِزْقِکَ وَ أَسْتَعْطِیَ شِرَارَ خَلْقِکَ فَأَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِی
و جاه و منزلتم را به بینوایى مکاه، آن سان که از دیگر روزى خوارانت روزى بطلبم و دست پیش بندگان شریر تو دراز کنم، آنگاه به ستایش کسى که به من بخشیده است فریفته شوم
و أُبْتَلَى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِیُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ
و به نکوهش کسى که دست منع فرا روى من داشته مبتلى گردم، و حال آنکه کسى که توان بخشیدن و منعش هست تنها تویى و بس
#دعای_مکارم_الاخلاق
نشر دهید👌
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
برا بقیع صحن و سرا می سازیم #ایوان_حسن #باب_الصادق #باب_الباقر #باب_السجاد #آستان_مقدس_امامین_بقیع #
#پیامکی_از_بهشت
از نوشته های #شهید_احمد_مشلب
"شهادت مثل زلیخا کسی را انتخاب نمی کند مگر اینکه قلبش مثل یوسف زیبا باشد"
#شهیداحمدمشلب✨
#عکسنوشته
@AhmadMashlab1995
1_380563136.mp3
11.55M
🔊 #صوت_مهدوی
📌 #پادکست «بن بست»
👤 #استاد_رائفیپور؛ #علی_فانی
🔹 از نشانه های #آخرالزمان اینه که...
✅ @AhmadMashlab1995