eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 💢شروع جاذبه ى مغناطیس حسینى، در روز #اربعین است. جابربن عبداللَّه را از مدینه بلند
؛ 💢 انبياى الهى از آغاز تاريخ بشريت يكى پس از ديگرى آمدند تا جامعه را به آن جامعه‌ى آرمانى و هدف نهايى نزديك كنند،هر كدام قدمى آن بار را به مقصد و سرمنزل نزديك كردند. 💢 ولى‌عصر صلواةالله‌عليه ميراث‌بر همه‌ى پيامبران الهى است كه مى‌آيد و گام آخر را در ايجاد آن جامعه‌ى الهى برمى‌دارد. ۱۲/۶/۱۳۸۰ 🦋 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لاله‌اى بود که با داغ جگر سوخته بود آتشى در دل سودا زده افروخته بود شرم دارم که بگویم تن مسموم تو را خصم با تیر به تابوت به هم دوخته بود.. @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب راوی:سیده سلام بدرالدین (مادر شهید) #فرهنگ_عاشورا قسمت سوم:
📚خاطرات شهید مدافع حرم راوی:سیده سلام بدرالدین (مادر شهید) قسمت اول: عظمت امام رضا <<علیه السلام>>: حدیثی از امام جواد(ع) آمده است که می فرمایند: <<یکی از اصحاب امام رضا (ع) در حال احتضار بود. امام رضا (ع) از او خواست شهادتین بگوید . او این کار را کرد و (چون در حال احتضار بود چشم برزخیش گشوده شده بود) سپس گفت:ای پسر رسول خدا اینک فرشتگان با درودها بر شما سلام می کنند و مقابل شما ایستاده اند،اجازه بدهید بنشینند . حضرت فرمود:ای ملائکه پروردگار،بنشینید سپس حضرت به آن مریض فرمود:از ملائکه بپرس آن ها دستور دارند که در حضور من بایستند؟ مریض پرسید و آن ها گفتند:اگر همه ی فرشته های خداوند در حضور شما باشند،به احترام شما خواهند ایستاد و تا شما اجازه ندهید نخواهند نشست ، خداوند به آن ها دستور داده است>> 📚(بحار الانوار ج ۴۹ ص ۷۲) و این گوشه ی کوچکی از عظمت،جلال و جبروت حضرت ابوالحسن، زین المؤمنین ثامن الحجج علیه السلام است ‍من از کودکی،علاقه ی خاصی به امام علی ابن موسی الرضا(ع) داشتم همیشه در دعاهایم زیارت حضرت را در دنیا و شفاعتش را درآخرت از خداوند طلب می کنم همیشه مشتاق زیارت ایشان بوده ام واقعاً انیس نفوس هستند و انسان در حرمشان احساس انس و الفت می کند نیز از همان اوایل نوجوانی عشق و علاقه ی بی اندازه ای به امام رئوف،قره العین المومنین(نور چشم مومنان)،غریب الغربا،امام رضا (ع) داشت و همیشه به دوستانش می گفت من را به نام غریب.طوس صدا کنید ✍ماه علقمه @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_دوم - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز ونعمت بزرگ
هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد:یاابلفضل العباس(ع)! عمو طول و عرض اتاق را می پیماید ، وهانیه خانم در آشپزخانه یاخود چیزی زمزمه می کند. داماد های هانیه خانم خسته از کارهای نذری پزی گوشه ای افتاده اند و از ماجرای من شگفت زده اند ... زن عمو پشت تلفن سعی دارد ماجرا را برای مادر توضیح دهد.... و نرگس که تلاش می کند به من که مثل مرده ها شدم چیزی بخوراند .... من هم یک گوشه کز کرده ام ..بی هیچ حرکتی ،نه حرفی ، نه اشکی ، نه صدایی... خیره ام به عکس پدر و در دل از هجده سال زندگی بدون پدر و ارزوهایم می گویم ... این وسط تنها کسانی که بی خیال اند نوه های هانیه خانم اند که خستگی ناپذیر بازی می کنند... نجمه از اشپزخانه بیرون می اید : ناهار اماده ست بفرمایید در خدمت باشیم.. عمو انگار چیزی که نشنیده باشد : می گوید چرا حامد بی خبر رفت؟ نجمه که متوجه حال عمو شده ، بانگاهی پاسخ دادن را به همسرش واگذار می کند... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_سوم هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد:یاابلفضل العباس(ع)! عمو طول و
محمد چند بار اب دهانش رو قورت میدهد و گلویش را صاف می کند : والا حاج اقا خیلی هم بی خبر نبود.... میدونستیم میخواد بره، ولی این قضایا پیش اومد فراموشمون شد ، اون بنده خداهم رفت لابد دیرش شده بود دیگه... عمو تکیه می دهد به دیوار : منظورم ایه که چرا خداحافظی نکرد؟ محمد با درماندگی می گوید : اینو باید از خودشون بپرسید ! حامد همیشه اینطوره... هانیه خانم درحالی که بشقاب ها را در سفره می گذارد غرمیزند : -عین بابای خدابیامرزشه ، یهو بی خبر یه کاری می کنه ... عمو از پاسخ گرفتن ناامید می شود : - حالا کجا رفته ؟ یعنی رفته اونجا چیکار؟ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ادامہ دارد...🕊️ ♥️ @AhmadMashlab1995
••• شما نخونی, چپ نمیکنی بیفتی توی درّه, ولی سحرها یه چیزایی میدن که هیچوقتِ دیگه نمیدن. •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
آقا تو را قسم به #شهیدان ظهور کن...💔 #یاایهاالعزیز🥀 | #اللهـم‌عجـل‌لولیـڪ‌الفـرجـــ| ☑️ @Ahmadmas
🌹بارها از همہ جا و ڪس رانده 🌱شدم این تو بودی ڪہ مرا باز دادی 🌹این همہ تورا با گنهم خون 🌱ڪردم بازتا آمدم از راه، تو راهم دادی 🥀 | | ☑️ @Ahmadmashlab1995