💔
میانهی من و محبوب من فراق انداخت
دگر چگونه توان دل به این جهان دادن..؟
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
ڪمڪمدارد،
حقیقتدنیا،رومیشود!
وهمہمیفهمیم،
آنچہراڪہبایدپیشترهامےفهمیدیم!
وحشتِدنیایِبیتـو،
بیشازوحشتدنیایکرونازدهیامروزاست!
#یاایهاالعزیز🥀
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی دیده نشده از شهید حاج قاسم سلیمانی با کلت کمری در جمع رزمندگان...
✅ @AhmadMashlab1995
برایِرشدوصعود،
باید ڪسانی رو تحمل ڪنی که با تو جور نیستن :)
#استادپناهیان
✅ @AhmadMashlab1995
بروننمیرودازخاطرم
خیالِوصالت...
گرچہنیستوِصالی
ولی...
خوشمبہخیالت♥️
#شهید_احمد_مشلب🍃✨
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
💐بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بود
💐جبریل مامورست و فکر مجلس آرایی بود
💐میکائیل از عرش آمده گرم پذیرایی بود
💐چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
#دهم_ربیعالاول_سالروز_ازدواج_پیامبر_و_حضرتخدیج_مبارک☘
✅ @AhmadMashlab1995
اجازه از امام (ره) برای پاسخ موشکی
سالهای بعد، با عملیاتهای بزرگتر و البته غنیمت گرفتن تعداد بیشتری از توپخانه دشمن همراه شد؛ امری که سبب میشد تا دامنه آموزش و ساماندهی این توپخانهها، وسیعتر شود و تعداد بیشتری از رزمندگان اسلام به این عرصه وارد شوند.
آنان وقتی اجازه حضرت امام (ره) را برای استفاده از توپخانه و موشک برای مقابله به مثل در شهرهای دشمن گرفتند، با هر حمله موشکی دشمن، پاسخ آنان را میدادند.
نقل است که در یکی از این دفاعها، وقتی که قرار بود تا از موشک در جواب موشک استفاده شود وی و همرزمانش، دعای توسل خواندند و پس از آن، حسن مقدم دستها را رو به آسمان بُرد و چنین دعا کرد:
«خدایا! ما نمی خواهیم مردم عراق را بکشیم. ما میخواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقیها را میکُشند.
خدایا این موشک را به باشگاه افسران بزن.»
و البته چند دقیقه بعد، رسانههای خارجی، برخورد موشک ایرانی به باشگاه افسران دشمن و هلاکت جمعی از نیروهای بعثی را تأیید کردند.
همان گونه که اشاره شد وی و همکارانش در سال 1366 موفق شدند تا راکت «نازعات» را با قدرت مانور بیشتر و برای اهداف با بُرد کمتر طراحی کنند تا استفاده از موشک دور بُرد اسکاد، به موارد ضروری تر اختصاص یابد و هزینههای جنگ، کمتر شود.
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#عکس_نوشته
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#08_06
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
#jihad
#martyr
#خاطرات_شهدا🌹
🔹منبر
●محمد پامنبری حاج آقا اتابکی بود در میدان صادقیه. من هم گاهی از اوقات چهارشنبه شبها پای منبر حاج آقا جاودان میرفتم. محمد بخاطر نوع کارش گاهی فرصت میکرد که چهارشنبهها به منبر حاجآقا جاودان بیاید.
#همسر_شهید
#شهید_محمد_کامران
#هر_روز_بایک_شهید
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید محمد کامران😍
😍جزء شهدای مدافع حرم😍
🍁ولادت:9اردیبهشت سال1367🌷
🍁محل ولادت:روستای دستجرد جرقویه_اصفهان🌷
🍁شهادت:23دی سال1394🌷
🍁محل شهادت:خانطومان_سوریه🌷
🍁نحوه شهادت:بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه شاهرگ و پهلو به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده🚫
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
#اسڪاربهترینلحظـهتعلق
مےگـیرهبـہزمانےڪه؛
تصمیممۍگیرۍیڪۍازگُنـاههات وبراۍامامتبذارۍڪنآر :)✨
#جانممهدیزهرا(عج)♥️
✅ @AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه😂🤣
هوس کردم با بی سیم عراقی ها
را اذیت کنم 📞 گوشی بی سیم
را گرفتم روی فرکانس یک عراقی
که از قبل به دست آورده بودم،
چند بار صدا زدم: " صفر من واحد.
سمعونی اجب"
بعد از چند بار تکرار صدایی جواب
داد: "الموت لصدام" تعجب کردم و
خنده بچه ها بالا رفت😄
از رو نرفتم و گفتم:بچه ها، انگار
این ها از یگان های خودمان هستند.
بگذارید سر به سرشان بگذاریم🤨
به همین خاطر در گوشی بی سیم
گفتم:انت جیش الخمینی👮🏻♂
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود
گفت:الموت بر تو و همه اقوامت😐
همین که دیدم هوا پس است، عقب
نشینی کرده، گفتم:بابا ما ایرانی
هستیم و شما را سر کار گذاشته
بودیم☺️
ولی او عکس العمل جدی نشان داد😠
و اینبار گفت:مرگ بر منافق! بالاخره
شما را هم نابود می کنیم🤦♂ نوکران
صدام، خود فروخته ها..."
دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم
را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر
گذاشتن عراقی ها نکردیم😂
✅ @AhmadMashlab1995
#اولصبحسلاممبهتوخیلیچسبید
صد مرده زنده ميشود از ذكر #يا_حسين
ارباب ما معلم عيسي بن مريم است
عيسي اگر در آخر عمرش به عرش رفت
قنداقهي #حسين شرف عرش اعظم است
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
ترسم۔۔۔۔
چو بازگردی〰
از دست رفته باشم...💔
#یاایهاالعزیز✨🌸🍃
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
دمت گرم روزنامه هموطن✌️🏻
موشک جواب موشک..!
کاریکاتور جواب کاریکاتور..!
چنان زدی که صداش تا رسانههای فرانسه هم رسید
جور خیلی از مسئولین رو کشیدی!
✅ @AhmadMashlab1995
در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و ...پیرو ولایت فقیہ باشید .....
هیچ گاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی اقا را تنها نگذارید ....
#شهیدحسین_معزغلامی
#هر_روز_بایک_شهید
✅ @AhmadMashlab1995
#حرف_قشنگ☘️🌻
قَد نَری تَقَلُبَ وَجهِکَ فے السَّماء
وقتی که دلت تنگ میشہ
به آسمون نگاه کن
من نگاه های تورو به
طـرف آسمون مے بینم
"بقره۱۴۴"🍂
✅ @AhmadMashlab1995🍂
"بہچہمشغولکنمدیدهودلراکہفقط
دلتورامےطلبدُ
دیـدهتورامےجویـد♥️🌱"
#شهید_احمد_مشلب🍃✨
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ای کاش ما هم مثل آقا مهدی زینالدین به جلسه برویم...
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
🚨هشدار ‼️
یک پروژه ای شروع شده و متآسّفانه برخی افراد خودی و اغلب دلسوز، ناخواسته دارن، اهداف ضدّانقلاب و منافقین رو به صورت مُوَجّه که خواسته ی منافقینه پیش می برن..
پروژه : " پویش درخواست تغییر نام خیابان نوفل لوشاتو از شهرداری ! "
بعد از انقلاب کسی عاشق چشم و ابروی فرانسوی ها نبود و گرنه اسم خیابانها و معابر را پاریس! و مارسِی! و شانزالیزه! می گذاشتند..
علّت نامگذاری برخی معابر در شهرهای ایران به نام #نوفل_لوشاتو ، تنها به خاطر سکونت تاریخی #امام_خمینی (ره) در این منطقه بوده و یادآور روزهای حماسی پیروزی انقلاب اسلامی ایران است.
نتیجه ی این پویش تغییر نام نوفل لوشاتو ، زدودن نام و یاد امام خمینی(ره) و نهضت انقلاب اسلامی از افکار مردم است و بس . آن هم با صورت عوام پسند و مُوَجّه..
این چه پیشنهادیه؟
نوفل لوشاتو نام محلِّ اقامت امام (ره) در فرانسه است.
این نام بخشی از تاریخ انقلاب اسلامیه.
این چه بی تدبیریه که بخواهیم این بخش را با دست خود حذف کنیم؟!
#بی_بصیرتی
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
#پای_درس_ولایت
هتک حرمت حرام است و انتقاد با هتک حرمت دارد ضمن اینکه امروز کشور بیش از هر زان دیگری به همکاری اتحادو انسجام نیاز دارد...
۳/۸/۹۹
✅ @AhmadMashlab1995
#رمان_دلارام_من
#قسمت_شصت_دوم
دوسه باری که دیدمش فکر نمی کردم انقدر شوخ و بامزه باشد ، اما حال او هم گرفته است،صدایش را صاف می کند و آرام می پرسد :
-حال مامان خوبه؟
در حالی که سرم را به شیشه چسبانده ام می گویم:
-اره خوبه
-چکار می کرد تو این مدت؟ با شوهرش خوبه؟
-مگه خبر نداشتی ازش؟
-بابا بی شتر خبر می گرفت ، همه چیزم به من نمی گفت ، من بیشتر در جریان کارای تو بودم فقط می دونم خانم دکتر شده و توی بیمارستات برو بیایی داره....
یه برادرم داریم، نه؟
جای نیما خالی ! شایداوهم اگر حامد را ببیند از او خوشش بیاید ، زیرلب می گویم :
-نیما !
-خیلی دوست دارم ببینمش ؛ اونم برادر ماست، نباید از خودمون دورش کنیم .
ناگاه طوری آه می کشد که شباهتی به آن حاند ندارد :
-خوش به حال نیما ، خیلی دلم میخواد یه بار دیگه مامانو بغل کنم ، سرمو روی پاهاش بذارم ، هروقت رفتم دیدنش سرد برخورد کرد ، بابا خیلی مامان رو دوست داشت ، همیشه به یادش بود ...
- دلت می خواست توهم با مامان بزرگ می شدی؟
-اون که اره ، ولی لین محیطی که توش بزرگ شدم رو بیشتر دوست دارم ، ازبابا خیلی چیزا یاد گرفتم ، شاید قسمت من وتو این بوده دیگه، توجنبه زندگی پولداری رو داشتی ، ولی من شاید نداشتم....
به گلستان شهدا می رسیم . همیشه عاشق اینجا بوده ام حالا احساس دیگری دارم، حس کسی که تکه ای از وجودش اینجاست ، عزیزش اینجاست ، وصدایش می زند ؛ دلم برای پدر می سوزد که هربار اینجا اماده ام ، به او سر نزده ام...
موقع پیاده شدن هم در را برایم باز می کند ، کم کم دارم عادت میکنم به محبت هایش ، سلامی می دهیم و وارد میشویم...
حاند یک بطری گلاب می خرد و به من می دهد ، بعد جلوتر راه می افتد تا جای مزار پدر را نشانم دهد ، در قطعه مدافعان حرم دفن کرده اند ، چشمانش مهربان و لبخند قشنگش را که از داخل عکس می بینم ، قدم تند می کنم و از حامد جلو می افتم ....
حامد هم قدم بر می دارد تا من راحت باشم ، به چند قدمی مزار که می رسم، ناگاه می ایستم ، احساس غریبی می کنم ، کسی به جلو هلم می دهد ودستی به عقبم می کشد ، زیرلب سلام می کنم و چند قدم مانده را آرامتر بر می دارم ....
خسته ام ، انگار بخواهم خستگی تمام هجده سال زندگی ام را یک جا زمین بگذارم ، انگار شارژم تمام شده باشد و بخواهم خاموش بشوم ، اینجا برایم نقطه صفر دنیاست ، رمقم تمام شده که زانو میزنم یا یهتربگویم ، می افتم...
بعد از هجده سال ، اولین بغضم با صدای بلند می شکند و هق هقم را خفه نمی کنم....
-چرا اینقدر دیر پیدات کردم بابا؟
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️@AhmadMashlab1995 |√←
#رمان_دلارام_من
#قسمت_شصت_سوم
وقتی لفظ بابا را به کار می برم اتیش می گیرم نمی دانم بلند این حرف هارا زده ام یا در دلم؟مزارش را در اغوش می کشم ، سرد است خیلی سرد است ، نمی تواند جایگزین اغوش گرم پدر باشد ، می بوسمش ، اما ارام نمی شوم ، حامد رسیده سرمزار ، این را از زمزمه حمد و سوره اش می فهمم ...
پایین مزار نشسته و در سکوت زمین را نگاه می کند ، شاید هم می خواهد اشک هایش را نبینم ، اما چیزی به جز پدر نمیبینم....
آرامتر که می شوم ، بطری گلاب را دستم می دهد : می خوای سنگ قبرو بشوری ؟
بوی خوش گلاب روانم را تسکین می دهد ...
-اصلا انگار بابا داشتن به من نیومده ..فقط تنهایی...تنهایی...تنهایی....
جواب حامد را که می شنوم ، می فهمم این جمله را بلند گفتم....
-اولا بابا زندست ، دوما کسی که خدارو داره تنها نمی مونه سوما ماتنهات نمی زاریم ، من هستم ، مامان هانیه هست ...
ناخود آگاه لب می جنبانم :
-بابا چجور ادمی بود ؟
-مومن بود ، مهربون بود ، بخشنده بود، شجاع بود ، تویه کلمه : خوب بود خیلی خیلی خوب ...
موقع اذان صبح تلفنم زنگ می خورد ، چه کسی می تواند باشد جز حامد؟
-الو ...سلام حامد.
-سلام ابجی ...خوبی؟
-ممنون..کجایی چند روزه ؟
- باورمی کنی الان کجام؟
- کجایی؟
-حدس بزن !
-بگودیگه!
-روبروی پنجره فولاد !
-چی ؟! کی رفتی ؟ چرا منو نبردی ؟
-هنوز داداشتو نشناختی ! یکی از خصوصیاتم اینه که بی خبر میرم معمولا...!
- دیگه بازم از خوبیات بگو ....
-یکی دیگه ش اینه که تا چیزی که نخوان رو نگیرم ول کن نیستم !
نزدیک طلوع است و صدای نقاره می اید ، با صدای شاد اما بغض الود می گوید : اماده شو...میخوایم بریم کربلا... کربلامونو گرفتم!
جیغ میزنم : چی ؟! چطور ؟ راست میگی؟
-گفتم که چیزی که بخوام رو میگیرم.....
همه چیز سریع جور می شود ، حامد دست به کار گرفتن روادید برای من و عمه می شود ، تاهمه چیز جمع وجور شود سر ازپا نمی شناسم .تصاویر زائران در تلوزیون ، بی قرار ترم می کند وبافکر اینکه من هم چند روز دیگه در شمار ان ها خواهم بود ، ازشادی میلرزم ، هرچه از حامد میپرسم چطور کربلا را گرفته ، یک کلمه جواب می گیرم : آقا که بطلبه طلبیده دیگه!میخوای نریم ؟
ادامہ دارد...🕊️
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا...
♥️@AhmadMashlab1995 |√←