eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
هر‌کسی‌یک‌دلبـرجآنآنه‌داردمن‌تورا... #حضرت‌پدࢪ 🌸🍃 #یاایهاالعزیز🌱🌸 | #اللهـم‌عجـل‌لولیـڪ‌الفـرجـــ|
در التهابِ زمین؛ در اضطرابِ زمان؛ یادِ تو♡ چترِ امـــانِ من است زیر بارانِ دردها... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱🌸 | | ✅ @Ahmadmashlab1995
😂🤣 ؟😜 یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت: كی خسته است؟☺ گفتیم: دشمن😄 صدا زد: كی ناراضیه؟😉 بلند گفتیم: دشمن😎 دوباره با صدای بلند صدا زد: كی سردشه؟😜 ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن👊🏻 بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا كه سردتون نیست می خواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسیده😂 "شادی روح شهدا " ✅ @AhmadMashlab1995
52روزتاسالروزشهادت‌مالک‌ اشترسیدعلی...💔 می‌گفتند: اگر تا ظهور (عج) هزار ڪیلومتر فاصله داشتیم با خون‌ ، این هزار ڪیلومتر، به ده متر رسید...🙃 🥀 🥀 ✅ @AhmadMashlab1995
♡ مائیمُ تو ای جآن که جِگر گوشه مآیی...(:♥️ ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_هفتادیکم برای رساندن منظورم ، پیامک را نشانش می دهم ، وقتی می خواند چهره اش
یکی ازچیزهایی که مادر یادمان داده ان تایم بودن است ، پدر نیما هم به وقت شناسی اهمیت زیادی میدهد ، اما نمی دانم چرا نیما دیر کرده ?حامد ساعتش را نگاه می کند و می گوید : - حالا این برادر کوچیکه ما چجور ادمی هست؟ نیشخند میزنم : به قول خودش پسری از جنس گیتار و قهوه و کتاب ! البته فقط من می تونم حریف زبونش بشم .... جوانی ژولیده با لباس سیاه به سمتمان می اید ، به چهره اش دقیق می شوم ، نیماست ! باورم نمی شود ، نیما هیچ وقت بااین وضع از در خانه هم نمی چرخید چه برسد به پارک..... به قول دختر خاله ام ثنا ، نیما ازان پسرهای دختر کش است ، من حرفش را قبول دارم نه به خاطر تیپش ، دخترها را بااخلاق مزخرفش دق می دهـد ! تا نمیا برسد به نیمکتمان بلند می شویم ، چشمانش سرخ و گود افتاده ، ته ریشش هم کمی بلند شده ، برای اولین بار دلم برایش می سوزد ، شاید اثر زندگی در خانواده ای ایرانی باشد ، ترس برم می دارد وتمام احوالات ممکن در ذهنم می گذرد .... نکند اتفاقی برای مادر یا همسرش افتاده؟ جلو می روم : نیما حالت خوبه ؟ لبخند بی رمقی می زند : به قول خودت علیک سلام ! -سلام ! نگاهی به حامد که پشت سرمان ایستاده می اندازد : داداشته ؟ چشم غره می روم : داداشمون حامد . حامد دستش را برای مصاحفه دراز می کند : -سلام خوشحالم که دیدمت... نیما بازهم به لبخند کم رنگی اکتفا می کند و دست می دهد : -سلام . منـم ... حامد می داند حال نیما زیاد خوب نیست برای همین زیاد خوش و بش نمی کند ، به خواست نیما روی نیمکتی می نشینیم ، حامد یک طرف من و نیما سمت دیگر . حالا که دقت می کنم هردو شبیه مادر هستن با این تفاوت که چشمان نیما سبز است.... مثل مادر ، در کل نیما شباهت بیشتری به مادر دارد ، از روی چهره شان باکمی دقت می توان فهمید برادرند.... ♥️@AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_دوم یکی ازچیزهایی که مادر یادمان داده ان تایم بودن است ، پدر نیما هم ب
نیما بی تاب است ،حامد بلند می شود و می گوید : نمی شه که همین جوری بشینیم اینجا ، من میرم پفکی یه بستنی چیزی بخرم و بیام ... می دانم رفته که نیما راحت حرفش را بزند ، می گویم : نمی خوای بگی چته ؟ سرش را روی زانو خم می کند و بین دستانش می گیرد : از همه بریدم ...نمی دونم باید چه غلطی بکنم ... -یاعین ادم حرف می زنی یا بلند می شم میرم.! یک باره سرش را بالا می اورد وبه چشمانم خیره می شود ، نگاهش رنگ التماس دارد : -توروخدا این دفه درحقم خواهری کن ! می دونم خیلی اذیتت کردم ، ولی ببخشید ! خواهش میکنم کمکم کن ...فقط قضاوتم نکن خواهشا .... به اندازه کافی داغونم ...فقط هم به تو امید دارم .... دلم برایش می سوزد ، اولین بار است که این جور حرف می زند ، اصلا نیما بلدنبود خاکساری کند ، آنهم مقابل من ، پسری مغرور بود ، عین مادر ، مهربان تر می شوم ، او هم برادرم است ر گرچه مثل حامد خوب نیست ... -چی شده نیما؟ باهمان صدای بغض الوده می گوید : - خسته شدم...ازهمه خسته شدم... منتظر می مانم ادامه دهد ، اصلا چرا نیمای هجده ساله ، به این زودی از همه خسته شده ؟ اوکه همه چیز دارد ! -همه دوستام می دونستن ، می دونستن از اون تیپی نیستم که با دخترا صمیمی بشم وعشق پیش بیاد ، از این لوس بازیا خوشم نمیاد .... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... ادامه دارد ...🕊️ ♥️@AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید جواد سنجه‌ونلی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:15خرداد سال1364🌷 🍁محل ولادت:مینودشت🌷
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید حمیدرضا باب‌الخانی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:17دی سال1367🌷 🍁محل ولادت:مینودشت🌷 🍁شهادت:28بهمن سال1398🌷 🍁محل شهادت:حلب_سوریه🌷 🍁نحوه شهادت:در درگیری با تروریست های داعشی به فیض شهادت نائل آمد😔😔 "برگرفته از سایت حریم حرم" نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
اگه فکر میکنی شاد نیستی و مذهبی هستی.... کاملا داری اشتباه میکنی رفیق تو مذهبی نیستی! 🌱 ✅ @AhmadMashlab1995