شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚رمان #در_حوالی_عطر_یاس #قسمت_نهم صدای زنگ گوشیم منو از فکر و خیالاتم کشید بیرون، بلند شدم و دنبا
📚رمان #در_حوالی_عطر_یاس
#قسمت_دهم
هر دوشون چپ چپ نگام کردن که گفتم: منو عفو کنین اینبار، تو عروسی تون جبران می کنم
هردو خندیدن که عاطفه گفت: من که عروسی کردم برای منو چجوری جبران می کنی
داشتم فکر می کردم که فاطمه گفت: تو نمی خواد جبران کنی فقط قضیه این خاستگار از خارج اومدتو تعریف کن ببینم
عاطفه با هیجان گفت: واقعا؟!
تا خواستم چیزی بگم فاطمه با آب و تاب شروع کرد به توضیح دادن: آره بابا از خارج اومده، وضع مالی توپ، تحصیلات عالی، تک پسر، قیافه بیست، اخلاق ...
حرفشو قطع کردم و با تعجب گفتم: اینارو از کجا اوردی دقیقا؟!
- نکنه فکر کردی ما بی خبریم از اوضاع احوالت
اینبار عاطفه گفت: خب حالا این آقای خوشبخت جواب بله رو گرفت ازت
نگاهمو از عاطفه گرفتم و انداختم رو فرش، خواستم بگم نه عاطفه این آقای خوشبخت نمی خواد من کنارش باشم فکر و خیالش جاهای دیگه اس ..
بعد چند لحظه نگاش کردم و گفتم: حالا اینا رو ول کنین تو بگو آقا هادی چطوره؟ اومده بمونه تا تولد این کوچولو؟؟
نمی دونم اثر نگاه غمناک من بود که رنگ نگاه عاطفه هم رنگ غم گرفت یا اینکه دل تنگی به چشماش راه پیدا کرده بود .. فاطمه هم انگار از جوّ بوجود اومده راضی نبود که بلند شد و درحالیکه سمت آشپزخونه می رفت گفت: میرم سفره رو پهن کنم
.
دستمو رو دستای عاطفه گذاشتم و گفتم: ببخشید عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم
لبخند محوی زد و گفت: نه ناراحت نشدم، فقط یه کمی دلتنگم
چیزی نگفتم که خودش گفت: هادی الانم نمی خواست بیاد .. برای یه هفته اومده فقط بخاطر یه سری از کارایی برای دوستاش، بزودی میره
نمیدونستم چی بگم در برابر صبر عاطفه،
یاد عباس افتادم نمیدونم چیشد که پرسیدم: عاطفه! آقا هادی وقتی اومده بود خاستگاری بهت گفته بود که می خواد بره سوریه
نگاهی بهم انداخت و گفت: اره، تازه گفته بود پدر مادرش مخالف رفتنشن
با تعجب گفتم: تو با وجود اینکه می دونستی بهش جواب مثبت دادی؟!
خب معصومه، تو نمیدونی من روز خاستگاری با اینکه اولین بار دیدمش، از همون اول از رفتارش خیلی خوشم اومد راستش انقدر خوبی داشت که اصلا به رفتنش فکر نکردم .. حتی الانم پشیمون نیستم
گرچه تمام روزای زندگیم با هادی پنج شش ماه بیشتر نبود و اون دوسه ماه یه بار میومد خونه
ولی من اگر صد بار دیگه ام برگردم به روز خاستگاری باز قبولش میکنم ..
لبخند محوی مهمون لباش شد و ادامه داد: هادی همیشه منو باعث رفتنش میدونه ..
چون وقتی با من ازدواج کرد مامان باباش دیگه بهش گیر نمیدادن برای رفتن و بالاخره تونست بره
واقعا باور نمی کردم، عاطفه چه قدر با آرامش از نبود همسرش در کنارش حرف میزد، چقدر صبور بود که حاضر شده بود هادی نباشه ولی قلب هادی رو داشته باشه .. عاطفه واقعا این همه صبوری رو از کجا می آورد .. چقدر بزرگ بود عاطفه و من خبر نداشتم، چقدر بزرگوار بود!!
مطمئن بودم که صبری که عاطفه داشت برابره شهادت بود، که آقا هادی اگر هم شهید میشد فقط یک بار بود اما عاطفه با هر بار رفتن هادی #شهید میشد و لب نمیزد ...
.
*مے سوزم و لب نمے گشایم ڪھ مباد ... آهے ڪشم و دلے به درد آیــد از او 😔*
.
تو همین فکرا بودم که فاطمه سادات غذا رو اورد .. دیگه فکرم اونقدر مشغول شده بود که نفهمیدم مهمونی کوچیک سه نفرمون چجوری به پایان رسید ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده:گل نرگــــس
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
قرارگاه فرهنگی مجازی شهید احمد مشلب در نظر دارد با توجه به فرا رسیدن 🍉شب یلدا🍉 و ممنوعیت ستاد مقابله با کرونا برای دورهمی های این شب برای تهیه بسته های شب یلدا به نیازمندان از شما عزیزان درخواست کمک کند . شما عزیزان میتوانید کمک های مالی خود را به شماره کارت زیر واریز کنید
6277601842497057
بنام خانوم معصومه زارعی
#یلدای_مهربانی🍉
#قرارگاه_فرهنگی_مجازی_شهید_احمد_مشلب
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب راوی:سیده سلام بدرالدین(مادرشهید) #مجروحیت #احمد یک سال
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_احمد_مشلب
راوی:رامی وهبی (دوست شهید)
#صبور_و_بخشنده
من از کودکی و دوران حضور در کشافه با #احمد دوست بودم و صمیمیت خاصی در دوستی ما وجود داشت.
#احمد ویژگی های برجسته و ناب زیادی داشت که یکی از شاخص ترین ویژگی های احمد #صبر او بود
در زندگی، کار و امور مربوط به خود بسیار صبور و شکیبا بود.
زیباترین حسن #احمد بخشـندگی و دست و دل بازی او بود .
اگر کسی چیزی از او قرض میکرد آن را پس نمیگرفت و به او کادو میداد و همہ ی اطرافیان خود را با بخشندگی خود خوشحال میکرد
#احمد در زندگی طبیعی اش همہ چیز برایش فراهم بود و هرچیزی که ارادہ میکرد بہ آن میرسید
زیباترین زندگی را داشت،اما موضوع جهاد که مطرح شد برای مجاهدت سر از پای نمیشناخت و بہ میدان که میرفت همه داراییش را فراموش میکرد و فقط آرزوی شهادت میکرد گویی که در زندگی دیگری قرار میگرفت و آدم دیگری میشد
میدان جهاد،دنیا و تعلقاتش را از خاطر احمد پاک میکرد. زمانی که انگشتش مجروح شدہ بود و در راہ اتاق عمل بود دائم میخندید و میگفت :" اصلا برای من مهم نیست و فدا کردن یک انگشت امری بسیار سادہ است. بدون انگشت در زندگی هیچ اتفاقی نمی افتد."
این تفکر برگرفته از همان بخشندگی احمد بود که برای اعضای بدنش و حتی جانش نیز دست و دلباز بود . نسبت به درد بسیار صبور بود و میخندید . احساس نمیکرد زخمی است و مستمر تکرار میکرد:
"فدای حضرت زینب(س)"❤
✍ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهیداحمدمشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
@AhmadMashlab1995
دنیاۍ من
نبـودِ تـو را
جـار مےزند!
#یوم_جمعہ🥀
#ایـن_امـامنـا؟!
#ایـن_صـاحبنـا؟!
#بـاز_هـم_جمعـہ_اے_بے_تـو💔
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
جمعه بهانه است دلم تمام روزها برای تو شعر میشود جمعه بهانه است تو اگر نباشی خیالت اگر نباشد و د
هنگامی میشود گفت منتظریم
که خود را اصلاح کنیم
ولی اگر خود را اصلاح نکنیم
هیچگاه حضرت ظهور نخواهد کرد
امامصادق(ع) میفرماید:
از تقصیرهای بر گردنم گریه میکنم
و به سوالی که در قبر قرار است از من پرسیده شود
اگر از من در قبر بپرسند که تو برای جبهه
و این راه چه کردهای چه خواهی جواب بدهی
میگویی که میتوانستم در این راه گام بردارم..؟! میتوانستی..؟!چرا نرفتی..؟!
باید بیدار شد
میتوانی و نمیآیی..؟!
من خواب بودم بیدار شدم..:)
#شهید_احمد_محمدمشلب♥️
#وصیت
ڪانال رسمے شهید احمدمحمدمشلب
✅ @AhmadMashlab1995
#سخن_بزرگان 🌟
•#حاجآقامجتبیتهرانی•🍃
آدم از رفیق بد
تاثیرمیگیره!
مثل بادےڪه
از زبالهدونےرد بشه
اونمبویبدمیگیره
چهبخواد
چهنخواد...
#حواستهستبهخودت ؟!
✍🌷 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✨خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار ماندهایم، خدایا هیاهو
#خاطرات_شهــدا📜🎈
اصݪا دنبال شناخٺه شدݩ ؤ شهرٺ نبـود
اعٺقاد داشت اگہ واقعا كاری رو برای خدا بكنے خودش عزيـزت ميكنہ
آخرش همين خصلتش باعث شد تا عكس شهادتش اينطور معروف بشہ🙃💔🍃
#شهید_امیر_حاج_امینی
#هر_روز_بایک_شهید
♥️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دنیاۍ من نبـودِ تـو را جـار مےزند! #یوم_جمعہ🥀 #ایـن_امـامنـا؟! #ایـن_صـاحبنـا؟! #بـاز_هـم_جمعـہ_اے
_آخرینجمعہپائیزقرنهمگذشت؛نیامدی(:💔🌱_
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد محمد هادی ذوالفقاری💫 ✨جـزء شهـداے مدافـعحرمـ✨ 🌴ولادت⇦13بهمن سـال1367🌿 🌴محـل و
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد سیدمحمد موسویناجی💫
✨جـزء شهـداے مدافـعحرمـ✨
🌴ولادت⇦15بهمن سـال1369🌿
🌴محـل ولادت⇦قم(باتردید)🌿
🌴شهـادت⇦28تیر سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦المرزعه_عراق🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦بر اثر اصابت مین کاشته شده توسط گروه تروریستی داعش به خودروی حامل او در سن 25سالگی بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
درشب یلدا 🌃
همه باهم✌️🏻
رأس ساعت ۲۲🕙
دعای فرج رو میخونیم💚🌱
#به_عشق_امام_زمانم💙
#انتشارحداکثری✔️
✅ @AhmadMashlab1995