💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء " ۴ "💠
🌹شهید مدافع حرم عبدللّه باقری🌹
🍂برایم شب هفت و چهلم نگیرید
و هزینه اش را به فقرا بدهید... .
پیراهنی که با آن برای امام حسین ع عزاداری کرده ام را روی پیکرم داخل قبربگذارید.
قطره با وصلش به دریا جزئی از دریاست پس
شأن یک عبد حسین از صد نفر بالاتر است🍂
✅ #پند_نامه_شهداء
✅ #شهید_عبدلله_باقری
✅ #تلنگر
✅ #حسین_جان
🌿🌺 @AhmadMashlab1995🌺🌿
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء 💠
🌹شهید مدافع حرم عبدللّه باقری🌹
🍂برایم شب هفت و چهلم نگیرید
و هزینه اش را به فقرا بدهید... .
پیراهنی که با آن برای امام حسین ع عزاداری کرده ام را روی پیکرم داخل قبربگذارید.
قطره با وصلش به دریا جزئی از دریاست پس
شأن یک عبد حسین از صد نفر بالاتر است🍂
✅ #پند_نامه_شهداء
✅ #شهید_عبدلله_باقری
✅ #تلنگر
✅ #حسین_جان
🌿🌺 @AhmadMashlab1995🌺🌿
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_پنج من گاو نیستم ب
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_سی_و_شش
اولین نماز
چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید😅 … تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم … کلی تمرین کردم … سخت تر از همه تلفظ بود🙄 …
گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت … خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن😂😂😂 …
می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم … تنها …
از لحظه ای که قصد کردم … فشار سنگینی شروع شد … فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد😣 …
وضو گرفتم …
سجاده رو پهن کردم …
مهر رو گذاشتم …
دستم رو بالا آوردم …
نیت کردم و … الله اکبر گفتم …
هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد …
صحنه های گناه و ناپاک🔥 …
هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد … تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه … تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد😫😩 … بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد … انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند😰 …
چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم … اما بعد گفتم … نه استنلی … تو قوی تر از اینی … می تونی طاقت بیاری … ادامه بده … تو می تونی …
وقتی نماز به سلام رسیده بود … همه چیز آرام شد …
آرام آرام …
الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم … همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم … خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد …
از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد … در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می خوندم😍 …
حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت …
صبح عین همیشه رفتم سر کار … ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود … آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود… .😔
– اوه … مرد … باورم نمیشه … خودتی استنلی؟ … چقدر عوض شدی ….🤔😳
کین بود … اومد سمتم … نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟… .
بعد از کار با هم رفتیم کافه … شروع کرد از زندگی و دزدی های مسلحانه و بزرگش، دلالی و قاچاق اجناس مسروقه تعریف کردن … خیلی خودش رو بالا کشیده بود … .😏
– هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی کردم یه روزی استنلی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می کنه … همیشه فکر می کردم تو زودتر از من به پول و ثروت میرسی … شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم😁😏 …
نفس عمیقی کشیدم …
+ولی من از این زندگی راضیم 😌…
– دروغ میگی … تو استنلی هستی … یادته چطور نقشه می کشیدی؟ … تو مغز خلاف بودی … هیچ کدوم به گرد پات هم نمی رسیدیم … شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ ترها می پریدی … حالا می خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ … اصلا از پس زندگیت برمیای؟😏 …
– هی گارسن … دو تا دام پریگنون🍷 …
نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم😏 … پولدار شدی … ماشین خریدی … شامپاین 300 دلاری می خوری … بعد رو کردم به گارسن … من فقط لیموناد می خورم 🍸…
– لیموناد چیه ؟ … مهمون منی … نیم خیز شد سمتم … برگرد پیش ما … تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی😉…
کلافه شده بودم … یه حسی بهم می گفت دیدن کین بعد از این همه سال اصلا جالب نیست😑 …
شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن … پول و ثروت … و نقشه دقیق و حساب شده ای که کشیده بود … نقشه ای که واقعا وسوسه انگیز بود 😈…
🔵🔵پ.ن:
بنده از نویسنده داستان پرسیدم که چرا برای استنلی خواندن نماز اینقدر سخت بود ایشون فرمودند به خاطر اینکه استنلی حرامزاده بوده و شیطان مستقیما در بسته شدن نطفه ش نقش داشته.
وقتی چنین افرادی از صف شیطون جدا میشن و میخوان کار خوبی انجام بدن براشون خیلی خیلی سخته ، چون براشون یه جنگ محسوب میشه با شیطان .. به هر میزان که قدرت روحی شون قوی تر باشه و عمق مسیر توبه بیشتر باشه فشار بیشتری رو تجربه می کنن چون کل صفوف شیطان برای برگشت اونها تجهیز میشن…
#ادامه_دارد...
@AhmadMashlab1995
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠به معنای واقعی اهل کار و عمل بود
🔻مردِ کار
🌷زیاد درباره کارش از او سوال نمیکردم اما میدانستم که #پرکار است. به قول خودمان توی کار اهل دودَر کردن نبود. کارش را واقعا #دوست داشت.
🌷وقتی تهران باهم بودیم، از تماسهای تلفنی زیاد، از چشمهایش که اغلب #بیخواب و سرخ بود، از اکتفا کردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانهروز، از صبح خیلی زود سرکار رفتنهایش یا گاهی دوسه روز خانه نرفتنش، میدیدم که چطور برای کارش #مایه میگذارد.
🌷در یکی از جلسات اداری در محل کارش به فرماندهی مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای #جمعه کارش تعطیل نشود. در آن جلسه این موضوع را به #تصویب رسانده بود.
🌷 #کمردرد شدیدی پیدا کرده بود؛طوری که وقتی برمیگشت نمیتوانست پشت فرمان بنشیند.
میگفت: آنجا برای این کمردرد رفتم دکتر، مُسَکّنی بهم زد که گفت این مُسَکن فیل را از پا میاندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.
🌷سفر آخر را هم باهمین کمردرد رفت و در عملیاتی که به #شهادت رسید، جلیقهی #ضدگلوله را بهخاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضا در حد خودش #حق_مجاهدت و کار #برای_انقلاب را ادا کرد و رفت.
🌷من اعتقاد دارم #شهادتش، #مزد_پرکاریاش بود.
#شهید_مدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#سالگرد_شهادت
@AhmadMashlab1995
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها
خودش را
محسنش را
هر چه دارد مےدهد زهرا
فقط کافےست پایِ مرتضایش در میان باشد
من یک زِرِه برای جهازش فروختم
او عزم جزم کرده بمیرد برای من😭
@AhmadMashlab1995
🌸🍃
تا شنیدم که حسین است عزیز زینب
وسط روضه زدم جار... "حسین را عشق است"
دور ارباب بگردند همه سیارات
ذکر سیارهی سیار "حسین را عشق است"
بر لب میثم تمار بود نام حبیب
ذکر میثم به سرِ دار "حسین را عشق است"
به گمانم که ملاقات کنی حیدر را
گربگویی صد و ده بار "حسین را عشق است"
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
🍃🌸
@AHMADMASHLAB1995
از عملیاتها ڪه برمے گـــــشتیم ؛
همه نیروها معمولا شدیدا خسته بودند ،
به محض رسیدن به مقر همه بچه ها براے استراحت
مے رفتند و سرگرم ڪار خودشان بودند ...
اما با اینڪه " شـــــهید زارع " پا به پاے
بچه ها مےجنگید و مثل بقیه مهمات حمل ڪرده
و دست و پایش تاول زده بود ...
تازه شروع مےکرد ؛
ڪمڪ به رزمنده ها و براشون غذا مے آورد ،
وسایل استراحت واستحمامشان را آماده مےڪرد ...
هميشه دوست داشت در ڪمڪ ڪردن به ديگران
در صف اول باشد و بتواند
مشڪلات ديگران را حل كند ...
🎤همرزم شهید
🌷" شـــــهید عـــــبدالصالح زارع "🌷
#ڪجایند_مردان_بے_ادعا
#سبـــــڪ_زندگـــــے_شهـــــدا
🍃🌸
@ahmadmashlab1995
#دلنوشته
تعجب ندارد از این کہ حالِ دلم گرفتہ است!
مگر مےشود تو داغدار باشے و
من، آرام و قرار داشته باشم؟!
امام زمانم!
امروز ختم «اَمَّن یُجیب» مےگیرم،
شاید حالِ مادر خوب شد...
مادرے کہ همہ خیرات "حیدر" است؛
هم پهلویش شکستہ
هم دلش
و هم محسناش را...
مادرے که براے جد شما بوے بھشت مےداد و مےفرمود:
هر کس این فرد را مےشناسد، کہ مےشناسد،
و هر کس نمےشناسد، بداند کہ این، "فاطمه" است.
او پارهے تن و قلب و روح من است.
هر کس او را بیازارد، مرا آزرده
و هر کس مرا بیازارد، خدا را آزرده است.
راستے! رسولخدا یک حرف را مگر چند بار باید مےگفتند؟!!!
۔۔۔دریغا که چراغ خانه مولا رو بہ خاموشے است ....
_______________
با اذن امام عصر علیه السلام وارد بر ایام عزای فاطمیه میشویم!
و برای ظهور منتقم مادر دعا میکنیم!
▪️آجَرَكَ الله يا بَقِيَّةَ الله في مُصيبَةِ جَدَّتِكَ الصِّدّيقَةِ الشَّهيدَةِ فاطِمَةالزَّهراء
➖➖▪️
الا کہ صاحب عزاے تمام غم هایی!
دوباره فاطمیہ آمده؛ نمےآیی؟!
😔😔😔😭
@Ahmadmashlab1995