eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران قسمت 1⃣3⃣ 🌲🌲درس خواندن نمیدانستم وقتی فهمیدم بهش توپیدم که چرااین کار را می کند؟ گ
قسمت 2⃣3⃣ 🌲🌲آدمهای بعد از جنگ منوچهر آن روزها صبح ها از ساعت چهار و نیم می رفت پارك تا هفت درس می خواند.از آن ور می رفت پادگان و بعد پیش نادر. کتاب و دفترش را هم می برد تا موقع بی کاري بخواند. امتحان که داد دیکته شد نوزده و نیم. کیف می کرد از درس خواندن. اما دکتر ها اجازه ندادند ادامه بدهد. امتحان سال دوم را می داد و چند درس سال سوم را خوانده بود که سردرد هاي شدید گرفت. از دردخون دماغ می شد و از گوشش خون می زد. به خاطر ترکش هایی که توي سرش داشت و ضربه هایی که خورده بود، نباید به اعصابش فشار می آورد. بعضی از دوستانش میگفتند: "چرا درس بخوانی؟ ما برایت مدرك جور می کنیم. اگر بخواهی می فرستیمت دانشگاه. " این حرف ها برایش سنگین می آمد. میگفت: "دلم می خواهد یاد بگیرم. باید یه چیزي توي مخم باشد که بروم دانشگاه. مدرك الکی به چه درد می خورد؟" بعد از جنگ و فوت امام زندگی ما آدم هاي جنگ وارد مرحله ي جدیدي شد. نه کسی ما را می شناخت و نه ما کسی را می شناختیم.انگار براي این جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم.خیلی چیز ها عوض شد. منوچهر می گفت: " کسی که تا دیروز باهاش توي یک کاسه آبگوشت می خوردیم، حالا که می خواهیم برویم توي اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتر دارش وقت قبلی بگیریم." بحث درجه هم مطرح شد.به هر کس بر اساس تحصیلات و درصد جانبازي ومدت جبهه بودن درجه می دادند. منوچهر هیچ مدرکی را رو نکرد. سرش را انداخته بود پایین و کار خودش را می کرد، اما گاهی کاسه ي صبرش لبریز می شد. حتی استعفا داد که قبول نکردند. ⏪⏪ادامه دارد @AHMADMASHLAB1995
❁﷽❁ 🌸🍃 بیا بنــگـــــر ببیــــن ڪار خـــدا را بر می گزینـد پنج تن آل عبا را سالروز عصمت و طهارت (علیهم السلام)توسط خداوند عّزوجل بر تمامی اَدیان و مذاهب جهان بر تمامی و مُحبّین (علیهم السلام) مبارک 🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995
🍃🌸🍃 یعنی دل ... به نفس نفس بیافتد از نبودن هایش ...!! دلتنگتیم @AHMADMASHLAB1995
🌺شهید حاج احمد کاظمی و ارادتش به حضرت زهرا (س)🌺 #پیشنهـــــــاد_مطالعـــــــــه #یا_فاطمة_الزهرا_س 🌺🍃ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) داشت . به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت . چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت . توی مجالس روضه ، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد ، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت. خدا رحمت کند شهید محسن اسدی را ، افسر همراه حاجی بود . برای ضبط صحبت های سردار ، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت . چند لحظ قبل از سقوط هواپیما ، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود . درست در لحظه ی سقوط ،صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست. همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود ، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است.🍃🌺 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران قسمت 2⃣3⃣ 🌲🌲آدمهای بعد از جنگ منوچهر آن روزها صبح ها از ساعت چهار و نیم می رفت پارك
قسمت 3⃣3⃣ 🌲🌲 سال شصت و نه، چهار ماه رفت منطقه. آن قدر حالش خراب شد که خون بالا می آورد. با آمبولانس آوردندش تهران و بیمارستان بستري شد . از سر تا پاش عکس گرفتند .چند بار آندوسکوپی کردند و از معده اش نمونه برداري کردند، اما نفهمیدند چی شده است. یک هفته مرخص شده بود. گفت: " فرشته، دلم یک جوري است. احساس می کنم روده هام دارد باد می کند." دو سه تا توت سفید نوبرانه که جمشید آورده بود، خورده بود. نفس که می کشید، شکمش می آمد جلو و بر نمی گشت. شده بود عین قلوه سنگ. زود رساندیمش بیمارستان. انسداد روده شده بود. دوباره از روده اش نمونه برداري کردند. نمونه را بردم آزمایشگاه. تا برگردم منوچهر را برده بودند بخش جراحی. دویدم بروم بالا، یک دختر دانشجو سر راهم را گرفت. گفت: " خانوم مدق اینها تشخیص سرطان داده اند ولی غده را پیدا نمی کنند.می خواهند شکمش را باز کنند و ببینند غده کجاست ." گفتم: " مگر من می گذارم." منوچهر را آماده کرده بودند ببرند اتاق عمل. گفتم: " دست بهش بزنید روزگارتان را سیاه می کنم." پنبه ي الکل را برداشتم، سرم را از دستش کشیدم و لباس هایش را تنش کردم. زنگ زدم پدرم و گفتم بیاید دنبالمان. میخواستم منوچهر را از آنجا ببرم. دکتر که سماجتم را دید، یک نامه نوشت، گذاشت روي آزمایش هاي منوچهر و ما را معرفی کرد به دکتر میر، جراح غدد بیمارستان جم. منوچهر را روز عاشورا بستري کردیم بیمارستان جم. اذان که گفتند، با این که سرم داشت، بلند شد ایستاد و نماز خواند. خیلی گریه کرد. سلام نمازش را که داد، رفت سجده و شروع کرد با خدا حرف زدن: "خدایا گله دارم. من این همه سال جبهه بودم. چرا من را کشانده اي اینجا، روي تخت بیمارستان؟ من ازاین جور مردن متنفرم ". بعد نشست روي تخت گفت: " یک جاي کارم خراب بود. آن هم تو باعثش بودي. هر وقت خواستم بروم آمدي جلوي چشمم سد شدي. حالا دیگر برو . " همه ي بی مهري و سرسنگینیش براي این بود که دل بکنم. میدانستم. گفتم: "منوچهر خان همچین به ریشت چسبیده ام و ولت نمی کنم. حالا ببین ." ⏪⏪ادامه دارد.... ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران قسمت 3⃣3⃣ 🌲🌲 سال شصت و نه، چهار ماه رفت منطقه. آن قدر حالش خراب شد که خون بالا می آور
قسمت 3⃣4⃣ ما روزهاي سخت جنگ را گذرانده بودیم. فکر می کردم این روزها هم می گذرد، پیر می شویم و به این روزها می خندیم. ناهار بیمارستان را نخورد. دلش غذاي امام حسین(ع) می خواست. دکترش گفت: "هرچه دلش خواست بخورد. زیاد فرقی ندارد." به جمشید زنگ زدم و او از هیئت غذا و شربت آورد. همه ي بخش را غذا دادیم. دو بشقاب ماند براي خودمان. یکی از مریض ها آمد. بهش غذا نرسیده بود. منوچهر بشقاب غذاش را داد به او و سه تایی از یک بشقاب خوردیم. نگران بودم دوباره دچار انسداد روده بشه، اما بعد از ظهر که از خواب بیدار شد حالش بهتر بود. گفت: " از یه چیز مطمئنم. نظر امام حسین روي من هست. فرشته، هر بلایی سرم بیاد صدام در نمیاد." تا صبح بیدار ماند. نماز می خواند، دعا می کرد، زل می زد به منوچهر که آرام خوابیده بود، انگار فردا خیلی کار دارد. از خودش بدش آمد. تظاهر کردن را یاد گرفته بود. کاري که هرگز فکر نمی کرد بتواند. این چند روز تا آنجا که توانسته بود، پنهانی گریه کرده بود و جلوي منوچهر خندیده بود. دکتر تشخیص سرطان روده داده بود. سرطان پیشرفته ي روده که به معده زده بود. جواب کمیسیون سپاه هم آمده بود: " جانباز نود درصد." هر چند تا دیروز زیر بار نرفته بودند که این بیماري ها از عوارض جنگ باشد. با این همه باز بنیاد گفته بود بیماري هاي منوچهر مادرزادي است. همه عصبانی بودند فرشته، جمشید، دوستان منوچهر. اما خودش می خندید که از وقتی به دنیا آمدم بدنم پر از ترکش بود. خب راست می گویند. هیچ وقت نتوانسته بود مثل او سکوت کند. صبح قبل از عمل تنها بودیم دستم را گرفت و گذاشت روي سینه اش.. گفت: " قلبم دوست دارد بمانی ،اما عقلم می گوید این دختر از پانزده سالگی به پاي تو سوخته. خدا زیبایی هاي زندگی را براي بنده هاي خوبش خلق کرده. او هم باید از آنها استفاده کند. شاد باشد. لب هاش می لرزید." گفتم: "من که لحظه هاي شاد زیاد داشتم. از جبهه برگشتن هات، زنده بودنت، نفس هات، همه شادي زندگی من است. همین که می بینمت شادم. گفت: " تا حالا برات شوهري نکردم. از این به بعد هم شوهر خوبی نمی توانم باشم. تو از بین می روي. " گفتم: "بگذار دوتایی با هم برویم." همان موقع جمشید و رسول آمدند. پرستارها هم برانکار آوردند که منوچهر را ببرند. منوچهر نگذاشت. گفت پاهام سالم است. می خواهم راه بروم. هنوز فلج نشده ام. جلوي در اتاق عمل، برگشت صورت جمشید و رسول را بوسید. دست من را دو سه بار بوسید. گفت: "این دست ها خیلی زحمت کشیده اند. بعد از این بیشتر زحمت می کشند. نگاهم کرد و پرسید تا آخرش هستی؟" گفتم: "هستم." و رفت.حتی برنگشت پشتش را نگاه کند. نکند برنگردد؟ ⏪⏪ادامه دارد....
💐بهشـت ، همیشـہ نباید درختانے داشته بـــــاشد ڪہ رودهایـے از پـــایینش جـــــریان دارند..! 👌گاهے بیــــابانیست ڪہ ❤️خــون شهــدا❤️ در آن جــاریست...✨ #شهید_احمد_مشلب @AHMADMASHLAB1995
#دلنوشته همہ چے تموم شد... عیــد قربان عیــــد غدیر تابستونم دیگه آخراشه تـــــــــفریح گـــــــــردش همــــــه چے... دیگہ میتونیم از امشبــــ دل نگرون باشیم😔 دل نگرون یہ ڪاروان😭 ڪاروانے ڪہ همشون گلنـ💚ــد باغبانشون امــــــام حسیــــــــــن😭 دیگھ باید نگران باشیم😔 نگران شش ماهہ😭 نگران دختر سہ سالہ💔 نگران عبــــــــداللہ... نگران قاســــــم... نگران محـــمد... نگران عباس... نگران عون.... وخیلی ها 😭💔 نگران زینبــ❤️ــــ یا صاحبــــ الزمان کم کم شال عزا بہ تن میڪنی مولا؟😭 #چند روز دیگر مسافران کربلا می رسند ✍یاقتیل العبرات کانال شهید احمــ🌷ــد مَشلب 👇👇👇 @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از هیأت زوارالزهراء(س)
⚫️ #این_بانگ_انقلاب_حسین_است_الرحیل مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام ۱۴۴۱ 🔸 حجت الاسلام رضا کریمی 🔹 حاج ابوذر بیوکافی 🔹 حاج وحید گلستانی 🕕 از شنبه ۹ شهریورماه به مدت ۱۱ شب، ساعت ۲۰:۳۰ 🏴 هیات زوارالزهرا سلام الله علیها ▪️ @ZovvaralZahra