eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
148 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @shahiidsho_pv ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🌿توسل به امام زمان مادر بزرگوار شهید توکلی، می‌گوید: «حبیب‌الله، دوران نوجوانی و جوانی پرحادثه‌ای داشت. حتی چندین‌بار هم طعم مرگ را چشید.» تصادف شدید در خیابان و هم‌چنین غرق شدن در دریا نمونه‌هایی از حادثه‌های پرخطر این شهید بود. یک روز حبیب‌الله حالش بد شده و بیماری سرخجه گرفته بود و بر اثر شدت بیماری در حال جان سپردن بود. مادر شهید توکلی می‌گوید من باور نداشتم و از خدا خواستم که حبیب را به من بازگرداند. مادر حبیب‌الله دست به دامان صاحب‌الزمان (عج) می‌شود و با امام خود عهد می‌بندد که پسرش را تا وقت سربازی به او برگرداند و بعد از آن در راه خدا تقدیم کند... 📚موضوع مرتبط : @ahmadmashlab1995🌸🍃
ورزش استقامتی را برایش توضیح داده بودم. می‌گفت:«می‌خوام نفسم باز بشه، یه ساعتِ تموم راحت بدوم، چیکار باید بکنم؟» مهم‌ترین دغدغه‌اش در ورزش، تنفس بود. از تلاش برای رفع این دغدغه‌اش خسته نمی‌شد. نه فقط این دغدغه، در هیچ کاری خسته نمی‌شد. بهانه نمی‌آورد. با هر چه که داشت برای هدفش تلاش می‌کرد. نمی‌گفت وقت و امکانات و بودجه نیست؛ کم نمی‌آورد! نمی‌گفت خسته شدم... در سوریه هم همینطور بود. استقامت داشت و باید کاری را که شروع کرده بود به پایان می‌رساند. نقل از: حسین جوینده-همرزم شهید 📚مناسبت مرتبط: @ahmadmashlab1995🌸🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دیده بان ... با اینکه تخصص بالایی داشت ولی با درخواست خودش دیدہ‌ بان گـروہ آتشـبار شد ..! ساعت‌ها
📝🍃| ... 🍃💕وصیت پسرم..... مـراسـم هـیـئـت کـه تـمـام شـد، بـه سـمـت حـیـاط امـامـزاده رفـتـیـم شـور و اشـتـیـاق عجیـبـی داشـت و تـأکـیـد مـی کـرد کـه بـه حـرفـش گـوش بـدهـم، بـا انگشت اشـاره کـرد و گـفـت کـه وقـتـی شهـید شـدم مـرا آن‌جـا دفـن کـنـیـد. مـن کـه بـاورم نـمـی‌شـد، حـرفـش را جـدی نـگـرفـتـم، نـمـی‌دانـسـتـم کـه آن لـحـظـه شـنـونـده وصـیـت پـسـرم هـسـتـم و روزی شـاهـد دفـن او در آن حـیـاط مـی‌شـوم. 💜 🌷 ☘ ↧ʝσɨŋ↧ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شہید علے شہابے: در روز نهم مردادماه همان سال بر اثر بمباران قرارگاه لشکر 16 زرهی قزوین مستقر در 70 کیلومتری اندیمشک به‌وسیلة هواپیماهای بعثی به درجة رفیع شهادت رسید. Martyr Ali Shahabi: On the 9th of August of the same year, he was martyred to a high degree by the bombing of the base of the 16th Armored Division of Qazvin, located 70 km from Andimeshk, by Ba'athist planes. 📚موضوع مرتبط: @AhmadMashlab1995❤️
اگر نروم غیرتم من را خفه می‌کند بارها به همسرم گفتم اگر بروی من با این بچه‌ها چه کنم، چون خانواده خودم در دزفول بودند و این مسئله برای من مشکلات زیادی را به همراه می‌آورد. آخرین جمله‌ای که به من گفت این بود که خودت می‌دانی عزیزترین کسی هستی که در زندگی دارم؛ اما اگر نروم مردانگی‌ام من را می‌کشد، غیرتم من را خفه می‌کند، من باید بروم، قائل به من نباش، من در تو می‌بینم که بتوانی زندگی را خیلی بهتر از من اداره کنی، همین‌ها را در آخرین پیامش هم نوشته بود. @Ahmadmashlab1995🏴
پدر شهید زیارت زاده: بعد از شهادت شهید خواب دیدم که امام خمینی«رحمه الله علیه» و امام خامنه‌ای «مدظله العالی»با تعدادی از سادات برای فاتحه به منزل من آمدند، تسلیت گفتند و فاتحه خواندند و رفتند و چهلم شهید هم آمدند... من آن موقع متوجه شدم شهید راه خوبی رفته و شهید است و خوشحال شدم و افتخار می‌کنم که فرزندم در راه خدا شهید شده است . Martyr father: After the martyrdom of the martyr, I dreamed that Imam Khomeini and Imam Khamenei came to my house with a number of Sadats for Fateha, offered their condolences, and recited the Fateha, and forty martyrs also came. I am proud that my son was martyred in the way of God. 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید روح الله سلطانی: (از زبان مادر) روح الله به اتفاق دو نفر از همرزمانش در مناطق مرزی بوده اند که اشرار به سمت آنها تیراندازی كردند و گلوله‌ای از پهلوی سمت راست به قلب پسرم اصابت كرد. دوستانش سعی می‌کنند آمبولانسی تهیه کنند اما او می‌گوید کاری انجام ندهید و در همین لحظه اباعبدالله الحسین(ع) را صدا می‌زند و به شهادت می‌رسد. ۱۲ روز بعد از آخرین وداعمان، خبر شهادتش را آوردند. از وقتی خداحافظی کرد رفت پیرانشهر از شهرهای کردستان، پسرم فرمانده عملیاتی لشکر بود و ۲۳ خرداد ۹۴ به شهادت رسید. Martyr Ruhollah Soltani: (From mother tongue) Ruhollah, along with two of his comrades, were in the border areas when the miscreants fired at them and a bullet hit my son in the heart from the right side. His friends try to get an ambulance, but he tells them not to do anything, and at that moment, they call Aba Abdullah Al-Hussein (AS) and he is martyred. Twelve days after our last farewell, the news of his martyrdom was brought. Since he said goodbye, Piranshahr left the cities of Kurdistan, my son was the operational commander of the division and he was martyred on June 13, 1994. 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
از همان کوچکی، بزرگ بود دشمن شهر را اشغال کرده بود. سهام به مادر خود می‌گوید: «اگر تمام درها را ببندی، من امروز باید بروم و حتماً باید دفاع کنم.» سهام به دشمن که رسید، دامن خود را پر از سنگ‌ریزه می‌نماید و شروع به پرتاب سنگ می‌کند. آن‌قدر این عمل را ادامه می‌دهد تا باعث خشم دشمنان می‌شود... تیر مستقیم به پیشانی سهام می‌خورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی می‌کند. خواهر کوچکش می‌گوید: «سهام دانش‌آموز درس‌خوان مدرسه بود. نماز می‌خواند، با قرآن مأنوس بود. خوش‌رویی و اخلاق نیکوی او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. او از همان کوچکی، بزرگ بود. خیلی بزرگ. خیلی می‌فهمید. او می‌گفت: «بگذار مرا بکشند. بگذار شهیدم کنند. من عاشق شهادتم.» 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
اربعین سال۹۴ بودکه سعید باپدر و مادرم تصمیم گرفتند به پیاده روی بروند. کم کم دوستان و اقوام با آنها همراه شدند و یک کاروان ۴۲نفره شدندکه سعید به عنوان مدیرکاروان، مسئولیت همه رابه عهده گرفت چون هرسال به پیاده روی اربعین می رفت وتجربه ی این سفر را داشت. شب اول با اتوبوس راهی کاظمین شدند؛ برخی مسیرها بسته بود و اتوبوس گازوئیل نداشت و ازبی راهه می رفت تابه پمپ برای زدن گازوئیل برسد.کاروان همه ترس و واهمه داشتندکه چه اتفاقی خواهد افتاد. سعید حرف های همه را گوش می کرد و چیزی نمی گفت تا به کاظمین رسیدند. در راه کربلا نیز با همه سختی ها، صبوری کرد و به هیچ کسی اعتراض نداشت. تا اینکه درراه برگشت به خانه باکاروان صحبت کرده وگفته بود شما همه ناراحت هستید که چرا نتوانسته اید در شلوغی به خوبی زیارت کنید اما باید از امام حسین(ع) تشکر کنید و بگویید ممنونیم که ما را طلبیدید تا به کربلا بیاییم. در مسیر رفتن به کاظمین همه غر می زدید و می ترسیدید؛ باید یک لحظه خود را جای حضرت زینب (س) می گذاشتید و از خود می پرسیدید ایشان چگونه درتاریکی شب با پای پیاده همراه کاروان اسرا می رفتند و چه سختی هایی تحمل کردند. تاریخ شهادت 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
🌱💐یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا  و فاطمه به آغوش او پرید.  بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. 🌱💐 او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود.  توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.  به نقل از همسر  {♡شهید مصطفی صدرزاده♡} 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
🇮🇷 خاطر‌ه‌ای از شهید امنیت آرمان علی‌وردی از مشارکت در انتخابات ✍🏻 منبع: کتاب «اثرانگشت» انتشارات حماسه ایران -------------- 📣 کانال رسمی شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy