از همان کوچکی، بزرگ بود
دشمن شهر را اشغال کرده بود. سهام به مادر خود میگوید: «اگر تمام درها را ببندی، من امروز باید بروم و حتماً باید دفاع کنم.»
سهام به دشمن که رسید، دامن خود را پر از سنگریزه مینماید و شروع به پرتاب سنگ میکند. آنقدر این عمل را ادامه میدهد تا باعث خشم دشمنان میشود... تیر مستقیم به پیشانی سهام میخورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی میکند.
خواهر کوچکش میگوید: «سهام دانشآموز درسخوان مدرسه بود. نماز میخواند، با قرآن مأنوس بود. خوشرویی و اخلاق نیکوی او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. او از همان کوچکی، بزرگ بود. خیلی بزرگ. خیلی میفهمید. او میگفت: «بگذار مرا بکشند. بگذار شهیدم کنند. من عاشق شهادتم.»
#شهیده_سهام_خیام
#شهیده_ی_دفاع_مقدس
#خاطره
#عکس_نوشته
#سالروزشهادت
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
#jihad
#martyr