🌸🍃
#عاشقانه_به_سبک_شهدا
از دستش خیلی ناراحت بودم.
منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد.
#مجید آمد و کنارم نشست و گفت:
«میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو #ببخشه!»
#شهید_مجید_کاشفی
📙فرهنگنامهشهدایسمنان،ج۸،ص۱۰۶
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
🌸🍃
#عاشقانه_به_سبک_شهدا
جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم
یکی برداشت و گفت:
«میتونم یکی دیگه بردارم؟»
گفتم:«البته سید جون،این چه حرفیه؟»
برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد.
کار همیشگیش بود.
میگفت:
میبرم با #خانم و بچه هام میخورم.اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهاش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر میذاره!
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
سیدمرتضیآوینی،کتاب دانشجویی،ص۱۹
@Ahmadmashlab1995
🌸🍃
#عاشقانه_به_سبک_شهدا
خانه مان کوچک بود
گاهي صدايمان ميرفت طبقه پايين.
يک روز #همسايه پاييني به من گفت:
به خدا اين قدر دلم ميخواد يه روز که آقا مهدي مياد خونه لاي در خونهتون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چي ميگيد، که اين قدر ميخنديد؟
#شهید_مهدی_باکری
📙يادگاران، كتاب مهدي باكري
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🍃 🍃 حمید خیلے دیر ڪرد. قبلا هم براے بیرون بردن زبالھ چندبارے دیر کرده بود.اما اینبارتاخیرش خیلے زیا
#عاشقانهـ_به_سبک_شهدا💕
هرچے درست ڪنن میخوریم☺
حتے قلوہ سنگ!😅
✍ اولین غذایے ڪہ بعدازعروسیمان
درست ڪردم استانبولے بود.
از مادرم تلفنے پرسیدم؛شد سوپ..🍲
آبش زیاد شدہ بود ... 😐
منوچهر میخورد و بہ بہ و چہ چہ
میڪرد. 😋
روز دوم گوشت قلقلے درست ڪردم
شدہ بود عین قلوہ سنگ🙆
تا من سفرہ را آمادہ ڪنم منوچهر چیدہ
بودشان روے میز و با آنها تیلہ بازے
میڪرد قاہ قاہ میخندید 😂
و میگفت : چشمم ڪور دندم نرم تا خانم
آشپزے یاد بگیرن هر چہ درست ڪنن
میخوریم حتے قلوہ سنگ 😌😆
📚 بہ روایت #همسر_شهید⚘
#شهید_منوچهر_مدق🌷
#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995