eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
 🍃🌸 بسم رب الشهدا و الصدیقین درود خدا بر محمد و خاندان پاکش دوستان با معرفت، همرزمای بسیجیم! می‌دونم وقتی این نامه رو براتون می‌خونن از بنده دلخور می‌شید و به بنده تک‌خور و یا ... می‌گید چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید، می دونم عاشق شهادتید... داداشای عزیزم! ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم... به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسین بن علی (علیه‌السلام) برسد نام شما را پیش او ببرم... چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم: ۱- وقتی کار فرهنگی را شروع می‌کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. اولین مشکل، مشکل تنبلی و سهل‌انگاری است. ۲- وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می‌شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می‌آید اگر فکر کرده اید که شیطان می‌گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید، هرگز... 3-تا جای که می‌توانید از تفرقه فرار کنید. عامل تفرقه غیبت و خبرچینی [ناخوانا] است. ۳- اگر می‌خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ... ۴- سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می‌کند و راه درست را نشانتان می دهد. ۵- دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید. ۶- خودسازی دغدغه اصلی شما باشد. 👈سید ابراهیم صدر زاده 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 خیلی سخته! برای اون که مونده و رفیقش پـریده... قاسم سلیمانی 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🔰با نشسته بودیم ، بهش گفتیم :محمدتقی! شما که می روید به ، عده ای از مردم قَدرتان را نمی دانند و دَرک تان نمی کنند . 🔰چرا باید یک سری خاص بروند برای مقابله با ⁉️چرا فقط باید تن یک سری خاص از خانواده ها بلرزه و واسه عزیزشون همیشه باشن؟ 🔰اگه داعش👹 بیاد اون موقع تن همه می لرزه ، اون موقع همه درک می کنند شرایط رو ... 🔰محمدتقی خیلی آرام، نگاه عمیق و محبت آمیزی کرد و گفت:ان شاءالله خدا کند که آن وضعیت برای مملکتمان و مردم ما پیش نیاید❌ تا آن شرایط را ؛ بگذار هرچه دلشان می خواهد بگویند😊. 🔰اگر خدای نکرده امثال داعش دستشان به مردم برسد و بر مردم مسلط شوند و آن سخت را تحمل کنند، آن وقت می فهمند که برای چه رفتند. 🔰 اما خدا کند وضعیتی که مانند شرایط مردم و پیش آمد برای مردم ما پیش نیاید❌. 🌷"ان شاءالله مردم ایران هیچ وقت ، هیچ وقت درک نکنند."🌷 @AhmadMashlab1995
بسیاری ازمااز ائمه درس شهادت رافراگرفته ایم وسعی کردندشهادت را برای مامجسم کنندوبسیاری آرزوی شهادت رادارندومنتظرآن هستندشهادت روزیتون❤ 🌹کانال رسمی شهیداحمدمشلب🌹 @AHMADMASHLAB1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️✋ پُر ڪرده اسٺ تو ظرفیٺ مرا تغییر داده یڪ شبہ ماهیّٺ مرا من قصد ڪرده‌ام ڪه بمیرم براے تو از اشڪهاے بخوان نیٺ مرا 🌺🌿 🌸 @ahmadmashlab1995
عکس گرافیکی از شهید احمد مشلب قرارگاه فرهنگی مجازی شهید مشلب @AhmadMashlab1995
🔹خمسش را کنار گذاشت!  به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می‌رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می‌کرد و تا صبح آنجا بود. 👌 نقل از پدر 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
به قلم شهید مدافع حرم انتخاب برگشتم ... اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم ... . گوشی رو به ریکوردر وصل کردم ... صدای حنیف بود ... برام قرآن خونده بود ... از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید ... توی هر شرایطی ... کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد ... اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد ... . اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم😣 ... اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم ...⚖ اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم ... اگر ... اصلا نمی فهمیدم یعنی چی ... اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم ... دیگه توهم و خیال نبود ... تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم ... .😲 من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم ...😨 تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد ... ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم ... . از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد ... خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم😡😡 ... ما رو از هم جدا کردن ... سرم داد می زد ... - تو معلومه چه مرگت شده؟ ... هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره ... می دونی چقدر ضرر زدی؟ ... اگر ... . خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم ... اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم: -من دیگه نیستم ... ... @AhmadMashlab1995
به قلم شهیدمدافع حرم : مسئولیت پذیر باش وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون ... ویل هم که انگار منتظر چنین روزی بود؛ حسابی استقبال کرد ... تمام شب رو راه رفتم و قرآن گوش دادم ... صبح، اول وقت رفتم در خونه حنیف زنگ زدم ... تا همسرش در رو باز کرد، بی مقدمه گفتم: "دعاتون گرفت ... خود شما مسئول دعایی هستی که کردی ... نه جایی دارم که برم ... نه پولی و نه کاری"😔😔 ... با هم رفتیم مسجد ... با مسئول مسجد صحبت کرد ... من، سرایدار مسجد شدم ...😒 من خدایی نداشتم اما به دروغ گفتم مسلمانم تا اجازه بدن توی مسجد بخوابم ...😏 نظافت، مرتب کردن و تمییز کردن مسجد و بیرونش با من بود ... قیچی باغبونی رو برمی داشتم و می افتادم به جون فضای سبز بیچاره و شکل هایی درست می کردم که یکی از دیگری وحشتناک تر بود 🙈... هر چند، روحانی مسجد هم مدام از من تعریف می کرد 😅... سبزه آرایی های زشت من رو نگاه می کرد و نظر می داد ... . بالاخره یک روز که دوباره به جون گل و گیاه ها افتاده بودم، اومد زد روی شونه ام و گفت: "اینطوری فایده نداره ... باید این بیچاره ها رو از دست تو نجات بدم .... ."😜 دستم رو گرفت و برد به یه تعمیرگاه ... خندید و گفت: "فکر می کنم کار اینجا بیشتر بهت میاد" ...😉 ضمانتم رو کرده بود ... خیلی سریع کار رو یاد گرفتم ... همه از استعدادم تعجب کرده بودن 😅... دائم دستگاه روی گوشم بود ... قرآن گوش می کردم و کار می کردم ... این بار، روح حنیف تنهام گذاشته بود ... نه چیزی کم می شد، نه کاری غلط انجام می شد ... بدون هیچ نقص و مشکلی کارم رو انجام می دادم ...😌 ... @AhmadMashlab1995
به قلم شهیدمدافع حرم : نگاه از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم ... .💤 چند بار، افراد مختلف بهم پیشنهاد دادن که به جای خوابیدن کنار مسجد، و تا پیدا کردن یه جای مناسب برم خونه اونها ... اما من جرات نمی کردم ... نمی تونستم به کسی اعتماد کنم ... .😒 رفتار مسلمان ها برام جالب بود 🤗... داشتن خانواده، علاقه به بچه دار شدن، چنان مراقب بچه هاشون بودن که انگار با ارزش ترین چیز زندگی اونها هستند ...😍 رفتارشون با همدیگه، مصافحه کردن و ... هم عجیب بود ... حتی زن هاشون با وجود پوشش با نظرم زیبا و جالب بودند...🙈 البته این تنها قسمتی بود که چند بار بهم جدی تذکر دادند ... . "مراقب نگاهت باش استنلی ... اینطوری نگاه نکن استنلی..."🙈🙈 و من هر بار به خودم می گفتم "چه احمقانه ... چشم برای دیدنه ... چرا من نباید به اون خانم ها نگاه کنم؟" 🤔😏... هر چند به مرور زمان، جوابش رو پیدا کردم ... . اونها مثل زن هایی که دیده بودم؛ نبودن☝️ ... من فهمیدم زن ها با هم فرق می کنند و این تفاوتی بود که مردهای مسلمان به شدت از اون مراقبت می کردند ... و در قبال اون احساس مسئولیت میکردند ... .🤗 هر چند این حس برای من هم کاملا ناآشنا نبود ...🤗 من هم یک بار از همسر حنیف مراقبت کرده بودم ... .😇 ... @AhmadMashlab1995
به قلم شهید مدافع حرم خانه من رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … از کار و پشتکارم خیلی راضی بود …😌 می گفت خیلی زود ماهر شدم 😅… دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم …😇 زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم … می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف 🙈… بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … . گذاری و ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم😉… اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند … .🤔 بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید …🤗 اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم … مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه …😐 خونه ای که آب گرم داشت … 😍 توی تخت خودم دراز کشیده بودم … شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم …🙂 برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه … .😀 توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد … کم کم رمضان هم از راه رسید … رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد … زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم … .😊 کم کم رمضان سال ۲۰۱۰ میلادی از راه رسید … مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن … برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند😳🤔 … توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن … چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن … بعد از نماز درها رو باز می کردن … بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن … . من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت … بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم … تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن … آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود …😳 بدون تکلف … سیاه و سفید … این برام تازگی داشت … و من برای اولین بار به عنوان یک عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم … این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید … .😍 بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود … من مدام به مسجد می رفتم … توی تمام کارها کمک می کردم … با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده … بودن در کنار اونها برام جالب بود … مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند … و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم...😊😉 ... @AhmadMashlab1995
🔸بهشت گوارا باد براے ڪسے ڪہ نداے اهل آسمان را دوست دارد 🔹و هیاهوے انسان هارا ترڪ ڪرد و توشہ اش را براے سفر آمادہ ڪرد 💚و متوجہ شد ڪہ عزیمت اجتناب ناپذیر است، سپس مسیر عاشقان را دنبال ڪرد❣ #از_نوشته_های_شهید #احمد_مشلب @ahmadmashlab1995
☑️مقام معظم رهبری فرمود: گاهی می‌شنویم بعضی می‌گویند یا در گذشته گفته‌اند که "وقتی ما آمدیم مسئولیت پیدا کردیم، توانستیم سایه جنگ را از سر کشور رفع کنیم"، اما این حرفها درست نیست و واقعیت آن است که در تمامی سالهای متمادی، حضور ملت در صحنه، موجب رفع سایه جنگ و تعرض از سر ایران شده است. 🔸روحانی امروز گفت: وقتی برجام به ثمر رسید آقای هاشمی به من گفت: فلانی من حالا دیگر راحت می‌میرم. شما سایه جنگ را از سر کشور برداشتید 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ تا وعده قیامت تو صبر می کنیم برداغ بی نهایت تو، صبر میکنیم ای از تبار آینه و آفتاب و عشق تا مژده زیارت تو، صبر میکنیم. تعجیل در فرجش صلوات 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
همیشه به دانشجوها میگفت: "بچه‌ها ازدواج كنید." وقتی خانم مناسبی را میدید، میگفت: "این خانم خیلی مناسب است. با خانواده و باایمان است." دو تا از بچه‌ها كه بعد از شهادت دكتر ازدواج كردند، واسطه ازدواج‌شان دكتر بود. به خودم میگفت: " ریش‌هایت دارد سفید میشود، بهتر است بروی و ازدواج بكنی." من میگفتم كه دكتر سخت است. میگفت: "نه. ببین من چطور ازدواج كردم و الآن چه زندگی خوبی دارم." 📚 شهید علم، جلد اول، ص۲۳ #۲۱دی_ماه_سالروزشهادتش_گرامے 🍃🌸🍃 @AhmadMashlab1995
به قلم شهید مدافع حرم بودن یا نبودن رمضان از نیمه گذشته بود … اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن … . پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود … توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند … . یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند … .😒 به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود …🤔 رفتم سراغ سعید … سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم … خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد …😀 به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم …😅 . . رفتم سراغش … - " اینجا چه خبره سعید؟ … . "🤔 همون طور که مشغول کار بود گفت… + " هماهنگی های روز قدسه… " و با هیجان ادامه داد … "امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان …"😉 - چی هست؟ … + چی؟ … - همین روز قدس که گفتی. چیه؟ …🤔 با تعجب سرش رو آورد بالا … + شوخی می کنی؟ … .😳 . … بعد از کلی توضیح، با اشتیاق تمام گفت: " تو هم میای؟ … "🙃 سر تکان دادم و گفتم: " نه … "😒 من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم … اون روز سعید تا نزدیک غروب درباره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد … تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد … بچه های کوچکی که کشته شده بودند … یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند …😫😩 بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت: " تو هم میای؟ … "☺️ - کی هست؟ … + روز جمعه … سری تکون دادم و گفتم: " نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست … باید تعمیرگاه باشم … "😑 خیلی جدی گفت: " خوب مرخصی بگیر … . "😊 منم خیلی جدی بهش گفتم: " واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ این دیوونگیه … این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید … "😏 . با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت … " یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره … باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد … ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست؟ … . "🙃 . هنوز چند قدم ازم دور نشده بود … صدام رو بلند کردم و گفتم: " یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان … بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده … من تازه دارم زندگی می کنم … چنین اشتباهی رو نمی کنم … "😏 برگشت … محکم توی چشم هام زل زد: " … تو رو نمی دونم… انسانیت به کنار … من از این چیزها نمی ترسم … من پیرو کسی هستم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت … ." اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون … هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم … ... @AhmadMashlab1995
🌸زینت خانه ی مهتاب به دنیاآمد🌸 🌸زینب حضرت ارباب به دنیاآمد🌸 ✨ولادت حضرت زینب(س) برتمامی مدافعان حرمش ومحبین اهل بیت مبارکباد✨ #حرم #به_یاد_شهید_احمد_مشلب 🌀کانال شهید احمدمشلب🌀 @AHMADMASHLAB1995
افتخاریست ما را نوکرتان می خوانند... #زینبی بودن ما را همگان می دانند... #شهید_احمد_مشلب #غریب_طوس #ولادت_حضرت_زینب_مبارکباد 🌀کانال شهید احمدمشلب🌀 👇👇👇 @AHMADMASHLAB1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
🍃🌷🍃 ... و ما ادرئک زینب ما چه مےدانیم زینب که بود؟؟؟؟!!!! همین بس که خون ارباب و ۷۲ یار باوفایشان، هـدر مےرفت اگر بنےهاشم و آن خطبه های کوبنده اش نبود... و چه خوش گفت شاعر: کربلا در کربلا مےماند اگر نبود... بانو! حاشا به غیرت جوان شیعه اگر بار دیگر دست یزیدیان به سنگ بنای حرَمتان برسد.... مگـر مُرده ایم ما؟؟؟!!! کپی بدون ذکر منبع اشکال شرعی دارد @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا