eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 امسال جمع اضداد است! 🎭 هم خوشحالی و هم شرمندگی، چه حس عجیبی می‌شود... خوشحال از ولادت منجی و شرمنده از کوتاهی خودم و طولانی شدن غیبت. 🔖 برنامه امسال من این است: روز را جشن می‌گیرم و شب را احیاء. هم خوشحالم و هم شرمنده. 🔸 در احیاء شب نیمه شعبان، مقداری از بی‌نهایت کوتاهی هایم را با گریه و استغاثه جبران می‌کنم تا کمی از عذاب وجدانم بکاهم. 🌸 🖼 💐 ویژه @AhmadMashlab1995
••😍✨🌈•• • ♡یابن الحسـ🦋✨ــن♡ شعبان🎈🌾 یعنے حکایتِ قدم هایت . . .👣 شعبـان که از راه میرسـد.💓. من تمـامِ غمهـاے دلم را تعطیـل میکنـم🙂🌿 اصـلا انـگار نه انـگار که تمـامِ عمـر در فـراق گذشتـه استــ⛈ تـــو فقطـ بیـــا؛🥀 ببین چگونه تمــــامِ غمهاے دنیـــا بےمعنے خواهنـد شـد😍☘ تـــو فقط بیـــا؛🥀 ببیـن چگونه تمــامِ زندگے و جوانےمان را به نامِ تــو سنـد میزنیـم😇💖 تــو فقط بیــا و ببین آقــا🌻 تــو فقط بیــا و بمان. . . 🌱 حالا که مـاهِ میـلادت آمده 🎊 حـیف استـ نیایـے و نباشـے😔☝️🏻 بیـا و کنارمـان بمان آقـا جـان🕊🖇 بیـا و به دادمـان برس . . .❤️⛓ در افق آرزوهایم☔️✨ تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...😻🎈 @AhmadMashlab1995❤️✨
یک دقیقه دیگه تا ندای یا مهدی ادرکنی و زمزمه دعای فرج😉☺️
1_268048046.mp3
5.29M
🎧🎤🎊 🎉😍 |دلُ‌دل‌دارم،یاروفادارم میدونے‌دلم‌اسیرقدمتہ خیلے‌♥️🎉| ✨ ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @AhmadMashlab1995 ┅═══✼❤️✼═══┅┄
🌹اعمال شب نیمه شعبان🌹 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 @AhmadMashlab1995🌸💝
🎂 عشق من، روی کیک تولدت جایی برای شمع نیست... ....مانده ام هزار و صد و هشتاد و ششمین شمع را کجا بگذارم؟!؟ 😔 حال عجیبی دارم. گاهی میخندم و گاه گریه میکنم. در جشن میلادت، عجیب جای خالی ات حس میشود... خدایا بقیه غیبتش را بر ما ببخش... 💐 میلادت مبارک مهربانترین پدر •••💞😻Join👇🏻 •❥•🆔 @AhmadMashlab1995🍁
📌 امسال جمع اضداد است! 🎭 هم خوشحالی و هم شرمندگی، چه حس عجیبی می‌شود... خوشحال از ولادت منجی و شرمنده از کوتاهی خودم و طولانی شدن غیبت. 🔖 برنامه امسال من این است: روز را جشن می‌گیرم و شب را احیاء. هم خوشحالم و هم شرمنده. 🔸 در احیاء شب نیمه شعبان، مقداری از بی‌نهایت کوتاهی هایم را با گریه و استغاثه جبران می‌کنم تا کمی از عذاب وجدانم بکاهم. 🌸 🖼 💐 ویژه •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
چہ خوب شد قلم برداشتے و برایمان نوشتے ... چہ خوب توشہ اے شد گفتہ هایت ، براے روزهای سختمان ... 🕊 @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 صالح، پدر جون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدر جون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان می شد. خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدر جون آرام و بی استرس فراهم می کردیم. خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست می کردم. قرص ها را سر ساعت به پدر جون می دادم و گاهی اوقات که صالح نبود باهم به پارک و پیاده روی می رفتیم. صالح هم در طول روز چند بار به منزل می آمد و سری به پدر جون می زد. به خواست پدر جون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم. لحظه ای که سلما می خواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگی اش همه ی ما را بی تاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدر جون حلقه کرده بود و از او جدا نمی شد. ــ سلما جان... هیجان برا پدر جون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچه ای شده صالح هم دست سلما را گرفت و توی دست علیرضا گذاشت. اشکشان سرازیر شده بود. صالح سلما را بوسید و او را راهی کرد. بعد از سلما خانه خیلی خلاء داشت. حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود. صالح و پدر جون هم در سکوت گوشه ای کِز کرده بودند و بی صدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد. خانه بهم ریخته بود و من هم خسته. کمی میوه شستم و آوردم. با خنده کنارشان نشستم و گفتم: ــ چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت به خدا. صالح لبخندی زد و پدر جون گفت: ــ الهی شکرت... حالا دیگه راحت می تونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها. صالح بغض داشت و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم: ــ خدا نکنه پدر جون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید. حالاهم میوه تونو بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم. صالح جان... ــ جانم. ــ فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن. خودم دختر خانواده م بهتر می دونم حال و هواشو فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدرجون آمدند. سلما دوباره در آغوش پدر جون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت. ... نویسنده :طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 تلفن منزل زنگ خورد. گوشی را برداشتم و جواب دادم. ــ الو... بفرمایید ــ سلام خانوم. منزل آقای صبوری؟ ــ بله بفرمایید. ــ از حج و زیارت تماس می گیرم. لطفا فردا بین ساعت 10تا11 صبح آقایان حسین صبوری و صالح صبوری به سازمان مراجعه کنند. ــ بله، چشم... بهشون میگم. تماس قطع شد. نمی دانستم سازمان حج و زیارت چه ربطی به صالح می توانست داشته باشد؟؟؟!!! صالح که برگشت پیام سازمان را به او رساندم. اوهم متعجب بود و گفت: ــ چند وقته تماس نگرفتن ــ مگه قبلا مراجعه کردی؟ ــ چندین سال پیش پدر جون و مامان خدا بیامرز برای حج تمتع ثبت نام کرده بودن که متاسفانه عمر مامان... سازمان می خواست پول ثبت نام مامان رو پس بده که پدر جون نذاشت. گفت اسم منو به جای مامان بنویسن. حالا یه دوسالی هست که تماس نگرفتن. باید فردا برم سری بزنم. ــ گفتن پدرجون هم باید باشن. اسم هردوتاتونو گفتن. فردا بین 10 تا 11 صبح. فردای آن روز صالح به تنهایی به سازمان رفت. پدر جون حال مساعدی نداشت و ترجیح دادیم توی منزل استراحت کند. صالح که بازگشت کمی سردرگم بود. هم خوشحال بود و هم ناراحت. نمی دانستم چرا حالش ثبات نداشت. ــ خب چی شد صالح جان؟ ــ والااااا... امسال نوبتمون شده باید مشرف بشیم ــ واقعا؟؟؟؟ به سلامتی حاج آقا... گفتم: ــ دست خالی اومدی؟ پس شیرینیت کو؟؟؟؟ ــ مهدیه ــ چیه عزیزم؟ ــ پدر جون رو چیکارش کنیم؟ دکترش پرواز رو براش منع کرده نباید خسته بشه و مناسک حج توان می خواد اگه بفهمه خیلی غصه می خوره... بعد از اینهمه انتظار حالا باید اسمش در بیاد برای حج؟؟؟ خدایا شکرت... حکمتی توش هست؟ چه می گفتم؟ راست می گفت. اینهمه انتظار برای آن پیرمرد و حالا ناامید، باید گوشه ی خانه با حسرت می نشست. ــ حالا مهدیه نمی دونم چیکار کنم؟ تکلیفم چیه؟ ــ توکل کن... هر چی خیره همون میشه ان شاء الله... من برم غذا رو بیارم. پدر جون هم گرسنه ش بود. ... نویسنده :طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 صالح در تکاپوی اعزام به حج بود و حسابی سرش شلوغ شده بود. خرید وسایل لازم و کلاس های آموزشی و کارهای اداری اعزام، حسابی وقتش را پر کرده بود. به اقوام هم سر زده بود و با بعضی ها تماس تلفنی داشت و از همه حلالیت طلبیده بود. همه چیز خوب بود فقط تنها مشکلمان پدرجون بود که دکترش اکیدا فعالیت خسته کننده و پرواز را برایش منع کرده بود. حتی صالح پرونده پزشکی پدر جون را به چند دکتر خوب و حاذق که از همکاران دکتر پدرجون بودند، نشان داد اما تشخیص آنها هم همین بود. پدر جون آرام به نظر می رسید اما غم چشمانش از هیچکداممان پوشیده نبود. کاری نمی شد کرد. سلامتی اش در خطر بود و مدام می گفت: ــ خیره ان شاء الله. روزی که اعزام شد واقعا دلتنگ بودم اما این دلتنگی کجا و دلتنگی سفرهای سوریه اش کجا؟! این سفر، سفری بود که می دانستم سراسر شور بود و آرامش. صالح با تنی رنجور و قلبی بغض آلود می رفت که پاک و طاهر بازگردد. مثل طفلی تازه متولد شده... دلم آرام بود. بغض و دلتنگی داشتم اما نگرانی نه... نگران بازگشتش نبودم و می دانستم گلوله ای نیست که جان صالحم را تهدید کند. توی فرودگاه همه ی زوار با وسایل لازم خودشان و ساک هایی شبیه به هم دسته دسته ایستاده بودند و مسئولین کاروان ها در تکاپو بودند برای گرفتن کارت های پرواز. خانواده ها برای بدرقه ی حجاج آمده بودند و همه جا اشک و لبخند با هم ترکیب شده بود. گاهی صدای صلوات از گوشه ای و در میان جمع انبوهی بلند می شد. سالن فرودگاه جای سوزن انداختن نبود. من و سلما و علیرضا و زهرا بانو و بابا هم با صالح آمده بودیم. پدرجون هم به اصرار با ما آمد. دوست نداشتیم جمع حاجیان عازم سفر را ببیند و داغ دلش تازه شود. هر چه بود و هر حکمتی داشت پدر جون یک، جامانده محسوب می شد. اما با این تفاسیر نتوانستیم در برابر اصرارش مقاومت کنیم و او هم همراهمان آمد. صالح آنقدر بغض داشت که نمی توانست حتی به جهتی که پدر جون ایستاده بود نگاه کند. لحظه ی آخر هم اینقدر دستش را بوسید و اشک ریخت که اشک همه را درآورد. ــ پدر جون از خدا می خوام ثواب سفرم رو به شما و روح مامان برسونه ــ برو پسرم... خدا به همراهت باشه. قسمت یه چیزی بوده که با عقل من و شما جور در نمیاد. فقط خدا خودش می دونه حکمتش چی بود؟ دست حق به همراهت مراقب خودت باش... با همه خداحافظی کرد و به من رسید. ــ مهدیه جان ــ جانم عزیزم ــ هر بدی ازم دیدی همینجا حلالم کن. زحمتم خیلی به گردنت بوده. بخصوص تنهایی هات وقتی میرفتم ماموریت و جریان دستم و بچه و... خدا منو ببخشه بغض داشتم اما باید صالح را مطمئن راهی می کردم. من هر کاری کرده بودم بر حسب وظیفه ی همسری ام بود. ــ این چه حرفیه؟ وظیفه م بوده. تو هیچی برام کم نذاشتی. تو باید منو حلال کنی. مراقب خودت باش و قولت یادت نره. زیر گوشم گفت: ــ شاید دیگه ندیدمت. از همین حالا دلتنگتم. دلم فرو ریخت و از بغض نتوانستم جواب حرفش را بگویم. همه به منزل بازگشتیم. آن شب سلما هم پیش من و پدرجون ماند. عجیب دلتنگ صالح شده بودم ... نویسنده :طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 به محض اینکه در مدینه مسقر شده بود تماس گرفت. صدایش شاد بود و این مرا خوشحال می کرد. شماره ی هتل را داشتم و هر ساعتی که می دانستم زمان استراحتشان است تماس می گرفتم. صالح هم موبایلش را برده بود و گاهی تماس می گرفت. بساط آش پشت پا را برایش برقرار کرده بودم و با سلما و زهرا بانو آش خوشمزه ای را تهیه کردیم. پدر جون ساکت تر از قبل بود. انگار تمام فکر و ذهنش درگیر حج بود و حکمت نرفتنش... علیرضا بیشتر از قبل به ما سر می زد. سلما هم که تنهایمان نمی گذاش و اکثراً منزل ما بود. سفر مدینه تمام شده بود و حجاج عازم مکه بودند و رسماً مناسک حج شروع می شد. ــ مهدیه جان ــ جونم حاج آقا ــ هنوز مُحرم نشدم که... ــ ان شاء الله حاجی هم میشی. ــ ان شاء الله خواستم بگم توی مکه چون سرمون شلوغه موبایلمو خاموش می کنم. اما شماره ی هتل رو بهت میدم هر وقت خواستی زنگ بزن. اگه باشم که حرف می زنم اگه نه بعدا دوباره زنگ بزن. ــ باشه عزیزم حداقل شماره مسئول کاروانتون هم بده. ــ باشه خانومم حالا چرا صدات اینجوریه؟ ــ هیچی... دلتنگت شدم ــ دلتنگی نکن خانوم گلم. نهایتش تا ده روز دیگه بر می گردم ان شاء الله. ــ منتظرتم. قولت که یادته؟ ــ بله که یادمه. مراقب خودم هستم. تماس که قطع شد دلم گرفت کاش با هم بودیم. روز عرفه فرا رسیده بود و ما طبق هرسال توی حسینیه جمع شده بودیم برای دعا و نیایش خاطرات سال گذشته برایم تداعی شد و لبخند به لبم نشست ــ چیه؟ چرا لبخند ژکوند می زنی؟ ــ یاد پارسال افتادم. صالح باتو کار داشت و منو صدا زد که بهت بگم بری پیشش یادته؟ برای سوریه اعزام داشت. ــ آره یادش بخیر. واااای مهدیه چقدر داغون بودم. تو هم که تنهام نذاشتی و هیچوقت محبتت یادم نرفت. وقتی صالح برگشت سر و ته زبونم مهدیه بود خلاصه داداشمو اسیر کردم رفت. ــ حالا دیگه صالح اسیر شده؟ ــ نه قربونت برم تو فرشته ی نجاتی ... نویسنده :طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
💔 دل!❤️ ای دل!❤️ داد از دست تو، ای داد كــه دادی آبــرویِ "دیــده" بــر باد چـــرا خـنجر زنم بر "دیده" وقتی هـنـوز "دیده" ندیده، دل كنه یاد @AhmadMashlab1995
قصه این است " تا سینه‌یِ ما هست.. ، ، سِپَر نمی خواهد ..! 👌🏻👌🏻@AhmadMashlab1995
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"کارگران مشغول کاراند!احداث ضریح" کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"چند روزی مانده به اتمام ضریح" کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"مهدی فاطمه آید،تماشای ضریح" کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"عید امسال:نماز:صحن بقیع" کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:"فلش راهنما،مرقد زهرای شفیع" ‏"به یقین یوس‍❤️️‍ف ما آمدنی ست" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @AhmadMashlab1995
نکته های سخنرانے رهبرجانمون🌸آسیدعلے خامنه اے👇
💠 امام خامنه ای:بشر با اینهمه پیشرفت های علمی حیرت آور، احساس خوشبختی نمی کند رهبر معظم انقلاب-۱: 🔹شاید در تاریخ بشر کم شده باشد که جامعه بشری به قدر امروز نیاز به منجی داشته باشد؛ چه نخبگان که آگاهانه احساس نیاز می کنند چه بسیاری از مردم که احساس نیاز می کنند ولی در ناخودآگاه خودشان. 🔹بشر با اینهمه پیشرفت های علمی حیرت آور، احساس خوشبختی نمی کند. بشریت دچار فقر، بیماری، فحشا، گناه، بی عدالتی، نابرابری، شکاف طبقاتی بسیار وسیع و سوء استفاده قدرتها از علم است. 🔹اینهمه پیشرفت و تحولات گوناگون نتوانسته به بشر خوشبختی ببخشد. @AhmadMashlab1995
💠امام خامنه ای:ماموریت بزرگ حضرت بقیة الله عبارتست از بر قراری قسط و عدل رهبر معظم انقلاب-۲: 🔹امروز بی عدالتی در دنیا از علم تغذیه می کند و علم پیشرفته در خدمت بی عدالتی و جنگ افروزی است. 🔹ماموریت بزرگ حضرت بقیة الله عبارتست از بر قراری قسط و عدل. در بسیاری از روایات و زیارت ها و دعاها به این معنا اشاره شده است. 🔹عدلی که انتظار است ایشان به وجود بیاورند در یک بخش خاص نیست بلکه در همه شئون زندگی است. 🔹انتظار فراتر از نیازمندی و احساس نیاز است، انتظار یعنی امید و اعتقاد به اینکه آینده قطعی وجود دارد. انتظار، سازنده است. برای همین انتظار فرج در دین ما جایگاه مهمی دارد. @AhmadMashlab1995
💠امام خامنه ای:ملت ایران در آزمون کرونا خوش درخشید/ اوج این افتخار ملی متعلق به مجموعه درمانی کشور است رهبر معظم انقلاب-۳: 🔹مشکلات زیادی در زندگی هر انسانی بوجود می‌آید که نباید مایوس شد. باید امیدوار بود. انتظار فرج انسان را از یاس و درماندگی نجات می‌دهد. 🔹کرونا یک ابتلای عمومی و یک آزمون برای دنیاست. هم برای دولتها و هم ملت‌ها. در مورد آمارها و اقدامات بسیار خوبی که شده و توصیه های مسئولین حرف زیاد زده شده است. 🔹ملت ایران در این آزمون کرونا خوش درخشید. اوج این افتخار ملی متعلق به مجموعه درمانی کشور است. اینها جان و سلامت خود را در خدمت مردم قرار دادند. 🔹اوج این افتخار ملی متعلق به مجموعه درمانی کشور است @AhmadMashlab1995
💠امام خامنه ای:تصمیمات ستاد ملی که در این زمینه مسئول درجه اول است باید جدی گرفته شود رهبر معظم انقلاب-۴: 🔹در یکی دو ده اخیر برخی تلاش کردند فرهنگ ایرانی- اسلامی را تضعیف کنند ولی این احساس فرهنگ اسلامی و زنجیره ارزش های اسلامی در مردم بسیار قوی است. 🔹آنچه در کشورهای غربی اتفاق افتاد را برخی تلویزیون ما گفت ولی برخی هم گفته نمی‌شود، اینها محصول تربیت خود را نشان دادند. اینکه دولتی ماسک و دستکش متعلق به دولت دیگر را سر راه مصادره کند و به کشور خودش ببرد اتفاق افتاد. یا مردم هر روز در ظرف مدت کوتاهی فروشگاهها را تخلیه کنند و حرص بزنند برای خرید بیشتر و دکان ها خالی شود، اینها را تلویزیونهای دنیا نشان داد. یا کسانی برای چند دستمال توالت به جان هم بیفتند و یا کسانی برای خرید اسلحه صف بکشند (چون در این ایام احساس خطر می کند) یا بیماران را اولویت گذاری کنند و بیمار پیر را معالجه نکنند؛ این جیزهاییست که در آنجا اتفاق افتاده است. 🔹خودشان این را نماد زنده شدن غرب وحشی می دانند. 🔹مردم آنچه که ستاد ملی مبارزه به صورت قاطع بیان می‌کند، عمل می‌کنند. شاید وقتی چیزی را مردد عنوان کنند ومردم ندانند که باید انجام بشود یا نه. یک نمونه از عملکرد خوب مردم روز 13 فروردین بود. انسان باور نمی‌کرد مردم سیزده به در را تعطیل کنند ولی شد. یعنی مردم نشان دادند به معنای واقعی کلمه یک نظم عمومی را پذیرفتند و این باید ادامه پیدا کند. تصمیمات ستاد ملی که در این زمینه مسئول درجه اول است باید جدی گرفته شود. @AhmadMashlab1995
💠 امام خامنه ای:برنامه های دولت برای قشرهای ضعیف، هرچه زودتر و بهتر اجرا شود/مسئله کرونا ما را از توطئه دشمن غافل نکند رهبر معظم انقلاب-۵: 🔹مسئله کرونا ما را از توطئه دشمن غافل نکند. دشمنی استکبار با اصل جمهوری اسلامی است. اینکه برخی فکر کنند ما دشمنی نکنیم تا‌آنها هم دشمن نکنند، تفکر درستی نیست. 🔹برنامه های دولت برای قشرهای ضعیف، هرچه زودتر و بهتر اجرا شود. مردم هم البته وظیفه دارند. عده ای در این شرایط زندگی‌شان به سختی قابل گذران است. مردمی که دستشان باز است باید در این زمینه فعالیت وسیعی را شروع کنند. @AhmadMashlab1995
💠 امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب-۶: 🔹کرونا مشکل بزرگی برای بشریت است اما این مشکل در قیاس با بسیاری از مشکلات چیز کوچکی به حساب می آید. ما در گذشته مشکلات فراوانی را در دنیا و کشور خودمان داشتیم که از این حادثه کمتر نبود. از جمله درست در 32 سال پیش در همین ایام هواپیماهای صدام مواد شیمیایی را در بخش هایی از کشورما ریختند و از مردم ما و مردم خوشان هزاران نفر را کشتند و البته همه قدرت های بزرگ هم از صدام حمایت می کردند. 🔹برخی از همین کشورهای غربی سلاح شیمیایی را به صدام دادند و تا به امروز هم احدی از آنها جواب پس نداده است. 🔹در جنگ‌های بزرگ دنیا مثل دو جنگ جهانی میلیون‌ها نفر کشته شدند. در جنگ ویتنام همینطور و در جنگهای گوناگون دیگر مثل حمله به عراق. https://tn.ai/2239908 . @TasnimNews 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @AhmadMashlab1995
تابه کی هجر و غريبي وفراق و انتظار جلوه کن بر آشنايت يا اباصالح بيا کي رسد لطف پيامت برهمه خلق جهان کی رسد بانگ ندايت يا اباصالح بيا ✋حضرت خورشیدسلام⭐️ 🌴 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @AHMADMASHLAB1995
❣ ✍ اوایل جنگ بود ، در جلسه ای بدون {بسم الله} شروع ڪرد به حرف زدن ✍ نوبت ڪه به رسید به نشانه ی به بنی صدر ڪه آن زمان فرمانده ڪل قوا بود گفت : ✍ [ من در جلسه ای ڪه اولین سخنرانش بی آنڪه نامی از ببرد حرف بزند، هیچ سخنی نمی گویم .😑] 🕊 🍀 @AHMADMASHLAB1995