#خاطره ای از شهید احمد #مشلب
🗣از زبان سیده سلام بدرالدین
مادر شهید
+خاطرہ اے از شهید برامون تعریف میڪنید؟
_واقعا هر لحظہ و هر دقیقہ از زندگے با احمد خاطرہ هست.....
یادمہ ڪہ با اینڪہ من و احمد تو یڪ خونہ زندگے میڪردیم اما احمد عڪس من رو بہ دیوار اتاقش زدہ بود تا حضور من رو تو اتاقش حس ڪنه.
یا وقتے احمد با دوستانش بہ گردش میرفت و متوجہ میشد ڪہ من ازین شرایط ناراضے هستم فورا برمیگشت و درست بود ڪہ اون فرصت گردش و تفریح با دوستانش رو از دست میداد اما براے من خیلے با ارزش بود.....
یا حتے یادم هست ڪہ زمانے من بہ نزد یڪ طبیب سنتے رفتہ بودم و احمد بعد چند روز از من پرسید ڪہ آیا حالم خوب شدہ؟
با اینڪہ من ڪاملا موضوع رو فراموش ڪردہ بودم احمد یادش بود و این براے من ارزش داشت ڪہ او بہ من تا این حد توجہ داشت....
.
🔶🔹ڪپے بدون ذڪر منبع #حلال نمیباشد🔸🔷
.
#احمد_مشلب
#خاطرات_سیده_سلام_بدرالدین
#عشق_احمد_به_مادرش
#در_محضر_مادر_شهید
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
.
🔶خـاطره ای از #شهيد_احمد_مشلب از زبـان دوستش احمد سلـوم:📝
ما دوستان شهيداحمد بوديم و متوجه غيبتش مي شديم و از اين غيبت كوتاه مدتي كه بخاطر رفتنش به #جهاد بود احساس ناراحتي ميكرديم چون با حضورش بین دوستان احساس #برادری شدیدی بینمان ایجاد میشد.❤️
او برای ما مثل یک #قلب_تپنده بود که وقتی (از جهاد) می آمد وقت های زیادی را با ما می گذراند تا روزهای #غیبتشی را جبران کند.روزها و ساعات زیادی باهم وقت می گذراندیم و بعد از #شهادتش از زمانهایی که در اختیار ما قرار داده بود قدردانی میکنیم چون او اگر میخواست میتوانست تمام وقت خود را فقط با #خانواده_اش باشد.🌸🌿
#احمد همیشه #لبخند روی لبهایش بود و مثل نور همیشگی بود.✨ همیشه #کار و #اوقات_فراغتش را از هم جدا میکرد و پس از اتمام کار از اولین لحظه ای که به خانه می آمد برای خبرگرفتن از ما و یا هماهنگی برای #سرگرمی و دورهمی های دوستانه مان به ما زنگ میزد☎️.
همیشه فوتبال⚽️ یا با کامپیوتر🖥 بازی میکردیم.
از کوه ها بالا میرفتیم تا به مقام #حضرت_صالح علیه السلام برسیم و طبق خواسته احمد ناهار و شام میخوردیم،یادم میاد که قرار گذاشته بودیم بار دیگر به آنجا برویم ولی خوش شانس نبودیم...💔🌷
#شهيداحمدمشلب
#غريب_طوس
#شهيد_bmw_سوار_لبناني
#خاطره
🌸💐کانال رسمی شهید مَشلَب💐🌸
https://eitaa.com/AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#یارقیه_س امشب که با تو انس به ویران گرفته ام ویرانه را به جای گلستان گرفته ام امشب شب مبارک قدر
حسین رو دیدم اشک تو چشمش حلقه زد و گفت الهی به رقیه (س)
#بخوانید 🌸
صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی
جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...
بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد
داخل جانبود بشینم ایستاده بودم
ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس میمیرم
گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری
گفتم اره
گفت بگو الهی به رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن
بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س
#شهید_حسین_معز_غلامی
#خاطره
#اربعین
#عزیز_برادرم 😔❤️
@AhmadMashlab1995
#خاطرات_شهدا
💠مزار شهید حجت در خوزستان، شهرستان باغملک، روستای هپرو (۲۰کیلو متری شهرستان) است.
🔰یه بار باهم رفتیم #گلزار_شهدا🌷، تو ماشین🚙 گفت: آبجی یکی بهم گفته اقای رحیمی تو #شهیدمیشی ،برام دعا کن شهید بشم، گفتم انشاالله شهید میشی☺️
🔰شهید #حجت نشست کنار مزار شهید داشت فاتحه میفرستاد من یه گوشه ایستاده بودم👤 برگشت نگام کرد و لبخند زد😊 حالا میفهمم اون روز داشت به چی فکر می کرد💭 این #خاطره همیشه تو ذهنمه .
🔰اقا حجت #پنجشنبه به دنیا امد و پنجشنبه هم پر کشید🕊مادرم دوست داره برادرم #حسین هم در این راه برود بخاطر همین حسین ۴سال قبل🗓 برا #خادمی فرستاد و حسین روهم تشویق میکند👌
🔰شهید حجت همیشه اخر مجلس ها، به #جوون ها میگفت ،دوستان تلاش کنیم #راه_شهدا را ادامه بدیم، پشتیبان ولایت فقیه باشیم، کاری کنیم که #اقامون ازمون راضی باشه، دل مهدی رو خون نکنیم💔 و این #دعای_اخر مجالس هاش بود .
#شهید_حجت_الله_رحیمی
@AhmadMashlab1995
🍃🌸
شب عملیـات در خواست آب ڪرد می خواست #غسـل_شهادت بڪنه.
اما آب به اندازه ڪافی نداشتیم
گفت، به اندازه شستن سرم آب بدید
گفتم فـردا عملیاته دوباره کثیـف میشی...
مگه میخوای بری تهران؟!
گفت : نـه!
فـردا میخوام به #مـلاقـات_خــدا بروم ...
#شهید_سیدمحمدحسین_علم_الهدی
#سالروز_شهادت🕊
#خاطره
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
#خاطره
سيد، وقتي مداحي مي کرد،
يک سنگيني و وقار خاصي داشت
و در ازاي مداحي، پول هم نگرفت؛
مي گفت: اگر در ازاي مداحي کردنم
پول بگيرم، چطوري فرداي قيامت
مي توانم بگويم براي شما خواندم ؟!
مي گويند : خواندي ، پا داشش را گرفتي ! من اصلا ائمه را با پول مقايسه نمي کنم !
🎤راوی: دوست شهید
#صلوات
↷♡ #ʝσɨŋ↓
@AhmadMashlab1995•|°
#خاطره
علاقه امید به من و مادرش باعث می شد
تا همیشه با ما با احترام و ادب رفتار کند
و نه تنها خودش به ما احترام می گذاشت،
بلکه به برادرش هم توصیه می کرد
که مبادا پدر و مادر از دست ما رنجیده شوند،
همیشه با بچه های فامیل بازی می کرد و
بچه ها با دیدنش متوجه می شدند
که یک بازی دیگر با عمو امید
به زودی آغاز می شود.
🎤راوی:پدر شهید
#صلوات
↷♡ #ʝσɨŋ↓
@AhmadMashlab1995•|°