eitaa logo
اخبار امنیتی
1.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
11 فایل
ارتباط با ما @Ad_amniyati
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت اول🔻 عماد - جلسه محرمانه در تهران همه می‌دانیم برای چه کاری در اینجا جمع شده‌ایم. انگار یک زنگ خطر به صدا درآمده که صدایش را فقط خواص می‌شنوند. ما ابرهای سیاهی که چندصد متر آن‌ طرف‌تر کمین کرده‌اند تا دریای آرام کشور را طوفانی کنند می‌بینیم و حالا تقریبا شک نداریم که باید منتظر رخ دادن یک اتفاق بزرگ باشیم... حاج صادق که رئیس با تجربه و دنیا دیده‌ی سازمان است، از من خواست تا تمام کارهایم را کنار بگذارم و یک تیم از بهترین و کاردیده‌ترین بچه‌های سازمان جمع کنم و جلسه‌ای با بهترین تحلیلگران و جامعه شناسان ترتیب بدهم و نظر متخصصین مربوط به اتفاقاتی که رخ داده را جویا شوم. من هم همین کار را انجام دادم و از دکتر شهاب حسام که بدون اغراق یکی از کم‌نقص‌ترین تحلیلگران سازمان است خواستم تا جلسه‌ای با من و اعضای تیم پنج‌نفره‌ای که برای کنترل اتفاقات احتمالی درنظر گرفته‌ام، تشکیل دهد. جلسه‌ای که قرار بود راس سه ساعت تمام شود؛ اما به دلیل مطالب فراوانی که دکتر حسام با خود آورده بود و پراکندگی موضوعاتی که هر کدام ساعت‌ها جای بحث و تحلیل داشت، حالا بعد گذشت پنج و نیم ساعت تازه به نمایش مدیای مربوط به حواشی شش ماهه‌ی اول سال رسیده است. دکترحسام با فشار دادن صفحه‌ کلید لب‌تاپی که پیش رویش قرار گرفته است، عکس‌هایی را به نمایش می‌گذارد و توضیح می‌دهد: -اگه بخوایم کل اخبار شش ماهه‌ی اول سال چهارصد و یک رو در یک دقیقه مرور کنیم و دنبال یه کلید واژه خاص بگردیم، قطعا اون کلید واژه به زنان تعلق می‌گیره. از ترند شدن چندباره‌ی ماجرای صیغه زنان در شهرهای مذهبی گرفته تا مباحث مربوط به اتفاقات ورزشگاه مشهد و اسپری خوردن زنان... بعدش هم که صحبت‌های هدف‌دار ترانه علیدوستی توی جشنواره کن به سرتیتر خبرها تبدیل شد و بعد هم زهرا امیر ابراهیمی و فیلمی که با محوریت توهین به مقدسات دینی و بازپرداخت به پرونده‌ی سعید حنایی... همون قاتلی که تو دهه‌ی هفتاد زنان بدکاره‌ی مشهدی رو به قتل می‌رسوند. دکترحسام چند ثانیه مکث می‌کند تا نگاه‌ها به سمتش برگردد، سپس ادامه می‌دهد: -می‌گیرید چی می‌گم؟ باز هم یه سر قضیه به مشهد برمی‌گرده و یه سر دیگه‌ش به زنان!! کاوه که به تازگی وارد سازمان شده و از تک رقمی‌های کنکور ریاضی است، با انگشت اشاره عینک گردش را به چشم‌هایش می‌چسباند و می‌گوید: -با توجه به حرف‌های شما و اون حمله‌ی تروریستی که منجر به شهادت سه طلبه‌ی جهادی توی حرم امام رضا علیه‌السلام شد، پس می‌تونیم ادعا کنیم که در واقع با دوتا کلید واژه طرفیم، زنان و مشهد. سکوتم را برای اصلاح حرف کاوه می‌شکنم و همان‌طور که دستی به موهایم می‌کشم، می‌گویم: -نه کاوه جان، گمون نکنم که بحث فقط مربوط به شهر مشهد باشه، مشهد پایتخت مذهبی ایرانه و به نظرم دارن روی مشهد کار می‌کنن تا هم جلوه‌ی مذهبی بودن داستان پر رنگ بشه و هم صدای بیشتری ازش شنیده بشه. دکترحسام که تا اینجای جلسه حرف هیچ‌کدام از بچه‌ها را تایید نکرده بود، قاطعانه حمایتم می‌کند: -دقیقا دارید درست می‌گید آقا عماد، من هم کاملا با حرف شما موافقم. قصه فقط مشهد نیست، بحثی که باهاش طرفیم به اسلام هم می‌گرده و رنگ و بوی مذهبی به خودش می‌گیره. کمیل که به عنوان فرمانده تیم عملیاتی در جلسه حضور دارد، می‌گوید: -پس به نظر شما مشهد مشخصا جزء مبدا شروع فتنه جدید نیست؟ درسته؟ دکترحسام کمی فکر می‌کند و می‌گوید: -ببینید دوستان، تموم حرف‌ها و مطالبی که گفته شد، هیزم‌های خشکی هستند که دارند روی هم انبار می‌شن و قطعا برای یه آتش سوزی بزرگ نیاز به یه جرقه دارن و اون جرقه ممکنه در هر کدام از شهرها اتفاق بیافته؛ اما... دوست ندارم حرف نگفته‌ای از زبان دکتر حسام باقی بماند، پس فورا سوال می‌کنم: -اما چی؟ دکتر حسام ابرویی بالا می‌اندازد و می‌گوید: -اما اگه نظر من رو بخواید، این جرقه قطعا توی مشهد رخ نمیده... درسته که مشهد پایتخت مذهبی کشوره و یه سر فتنه‌ی جدید مربوط به مسائل دینی و مشخصا حجابه؛ ولی مشهد پتانسیل برافراختن اون آتشی که بتونه پروژه ققنوس براندازها رو تداعی کننده رو نداره... خانم جعفری که تا به حال از بقیه‌ی افراد حاضر در جلسه کمتر صحبت کرده است، سوال می‌کند: -پس باید منتظر این اتفاق تو کجا باشیم؟ دکترحسام آهی می‌کشد و می‌گوید: -تا امروز نتیجه‌ی پژوهش من این بوده که شعله‌های این آتش باید بتونه علاوه‌بر جمعیت مذهبی، قومیت‌ها رو هم درگیر کنه تا کارساز باشه. با این تفاسیر برآورد من اینه که باید منتظر رخ دادن اون اتفاق بزرگ تو همین‌جا باشیم... وسط تهران! نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت دوم🔻 سکوتی عجیبی بر فضای جلسه حکم فرما می‌شود و ناخودآگاه تمام نگاه‌ها به یکدیگر گره می‌خورد. دکترحسام لبخند معناداری می‌زند و می‌گوید: -معنی این سکوت رو نمی‌فهمم. مهندس که حالا بعد از همکاری در چند پرونده با ما گرد پیری به روی موهایش نشسته، جواب می‌دهد: -آقای دکتر گمونم بچه‌ها یه بازه‌ی زمانی ازتون بخوان که بتونن... کمیل حرفش را قطع می‌کند: -فکر نمی‌کنم دونستن بازه‌ی زمانی دقیق هم بتونه از این اتفاق جلوگیری کنه. اینطور که بنده از تحلیل‌های دکترحسام برداشت کردم، ما حتی اگه روز و ساعت و دقیقه‌ی اتفاقی که هنوز نمی‌دونم چیه رو بدونم؛ باز هم نمی‌تونیم جلوش رو بگیریم. کاوه هوشمندانه به چشم‌های کمیل نگاه می‌کند و می‌گوید: -خب چرا؟ اگه بتونیم یه برآورد دقیق از توطئه‌ای که دارن داشته باشیم، خب می‌شه که... دکترحسام درحالی که سعی دارد هنوز هم لبخند روی صورتش را حفظ کند، می‌گوید: -آقا کمیل درست می‌گن. فرض براینکه ما حتی بتونیم جلوی اتفاقی که هنوز نمی‌دونیم چیه رو بگیریم، باز هم یه داستان جدید پیش میاد که... کاوه با دست شقیقه‌هایش را فشار می‌دهد و با نوک انگشت ضربه‌ای به بدنه‌ی عینکش می‌زند و می‌گوید: -خب با این حساب ممکنه یه اتفاقی بیفته که زودتر از برنامه‌ریزی‌های دشمن باشه... نمی‌شه؟ قبل از آنکه دکتر بخواهد به نخبه‌ی تازه وارد ما جواب بدهد، چند باری با کف دست بهم می‌کوبم تا تمام حواس‌ها را جمع خودم کنم، سپس می‌گویم: -کاوه جان ببخش؛ ولی طرح اینجور سوال‌ها به جز خسته کردن ذهن خودت و بقیه هیچ فایده‌ای نداره. یه قطار داره به سمت ما حرکت می‌کنه و اینطور هم که مشخصه به دلیل عدم دسترسی به اطلاعات دقیق نمی‌تونیم جلوی حرکتش رو بگیریم و فقط می‌تونیم از خسارتی که می‌تونه بزنه کم کنیم. دکترحسام دست‌هایش را به زیر بغلش می‌زند و می‌گوید: -بچه‌ها باید بیشتر قدر شما رو بدونن آقاعماد، واقعا که انتخابتون به عنوان سرتیم یه انتخاب بی‌عیب و نقص بوده. به آرامی زمزمه می‌کنم: -شما لطف دارید، ممنونم ازتون. صدای کوبیده شدن درب اتاق جلسه تمام سرها به سمت درب برمی‌گرداند. مردی با قد متوسط و موهای جوگندمی وارد اتاق جلسه می‌شود. با اینکه ماسک اجازه نمی‌دهد تا صورتش را ببینیم؛ اما من برخلاف بقیه‌ی اعضای جلسه خیلی خوب می‌دانم که منتظر چه کسی هستم. ماسکش را برمی‌دارد و با چشم‌هایی گود افتاده‌ و گونه‌هایی استخوانی به ما سلام می‌دهد. از روی صندلی‌ام بلند می‌شوم و بقیه‌ی اعضا نیز بلافاصله روی پا می‌ایستند. می‌گویم: -ایشون حاج سلمان هستند. یکی از خبره‌ترین نیروهای برون مرزی که سابقه‌ی زندگی در کشورهای مختلف رو داره... از رقه در زمان خلافت داعش گرفته تا تل‌آویو در زمان نتانیاهو... به غیر از کمیل که سلمان را خیلی خوب می‌شناسد. بقیه‌ی دوستان سلام و علیکی می‌کنند تا آخرین صندلی در نظر گرفته شده نیز پر شود. سلمان خیلی زود توضیح می‌دهد: -واقعا عذر می‌خوام که دیر رسیدم، پروازم تاخیر داشت و مجبور شدم صبر کنم و متاسفانه اینطور شد. کمیل نمی‌تواند تحمل کند: -خودم با شما یه جلسه‌ی مجزا برگزار می‌کنم ان‌شاءالله تا... فورا با اشاره‌ی چشم از او می‌خواهم که با شوخی‌هایش فضای جلسه را منحرف نکند و حرفش را قطع می‌کنم: -خوش اومدی حاجی، مشکلی نیست. سپس ادامه می‌دهم: -دکتر جان به نظرم بچه‌ها با توضیحات شما قانع شدند، فقط می‌مونه دوتا نکته... دکترحسام می‌گوید: -نکته‌ی اول؟ همانطور که با انگشت اشاره عدد یک را نشان می‌دهم، می‌گویم: -به غیر از مطالبی که گفتی که اتفاقات دیگه‌ای هم بوده که مربوط به کلیدواژه‌ی زنان و مذهب بشه؟ دکترحسام می‌گوید: -مطالب که زیاده... مثلا یکیش نمادگرایس هست. خب می‌دونید که این‌ها سعی دارن هماهنگیشون رو با رنگ لباس به رخ بکشن. دقیقا وقتی مسیح علینژاد برای سخنرانی و تهییج زنان کت و شلوار صورتی می‌پوشه، ترانه علیدوستی هم از همین رنگ لباس روی فرش قرمز جشنواره کن استفاده می‌کنه و هیلاری کلینتون و... هم همین‌کار رو می‌کنن که حس و حال انقلاب رنگی به ما دست بده. یا کمپینی که تحت عنوان می‌توو تشکیل دادن و بازیگرهای زن یکی پس از دیگری دارن به زیر خاکسترش می‌دمند تا ذهن‌ها رو از موضوع زنان دور نگه ندارن و یا همین جنجال‌هایی که سر حجاب راه افتاده و اون ماجرای بی‌آرتی و سپیده رشنو که... سری تکان می‌دهم و می‌گویم: -بله درسته؛ اما نکته‌ی دومی که می‌خواستم در موردش ازتون سوال کنم اینه که شما به حضور پررنگ قومیت‌ها در فتنه‌ی احتمالی آینده اشاره کردید، به نظرتون کدوم قوم می‌تونه کاندیدای این کار باشه؟ دکتر حسام با مکثی طولانی می‌گوید: -راستش هنوز نمی‌تونم نظر قطعی بدم. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت سوم🔻 دکترحسام نگاهی به صفحه‌ی لب‌تاپش می‌اندازد و حرفی نمی‌زد. خانم جعفری رو به سلمان می‌کند و می‌گوید: -کومله همیشه در اختیار رژیم موقت صهیونیستی بوده، ممکنه که علمدار فتنه‌ی بعدی کردها باشن؛ ولی فکر نمی‌کنم این تحلیل دلایل کافی برای رسوندن ما به واقعیت داشته باشه. سلمان نگاهی به من اندازد و با همان صدای بم و خش‌دارش می‌پرسد: -تا چقدر می‌تونم صحبت کنم؟ از حرص لب‌هایم را بهم فشار می‌دهم، این دیگر چه سوالی است، نفس کوتاهی می‌کشم و می‌گویم: -به جز موضوعی که خودت می‌دونی، مشکلی نیست در مورد سایر مطالب صحبت کنی. بچه‌هایی که اینجا جمع شدن از همه‌ی لحاظ مورد تاییدن. سلمان دستش را به دور بطری آب معدنی روی میز حلقه می‌کند و سعی می‌کند تا به بهانه‌ی ریختن آب در لیوان برای خودش کمی زمان بخرد. مشخص است که در حال مزه مزه کردن حرفی است که می‌خواهد بگوید. بالاخره و با مکثی طولانی لب باز می‌کند: -درسته که کومله همیشه با اسرائیلی‌ها در ارتباط بوده و در بین اون‌ها جاسوس‌های زیادی هم داره؛ ولی این‌بار قصه فرق کرده... چند نفر از نیروهای کومله دارن زیر نظر جاسوس‌های موساد آموزش‌های سایبری می‌بینن و این یعنی یه زنگ خطر... بچه‌های وزارت دارن روی یه پرونده کار می‌کنن که کومله رسما داره توی سلیمانیه برای موساد عضوگیری می‌کنه و خواب‌های بدی برای ما دیده... خواب‌هایی که فقط با شلوغ کردن داخل ممکنه که تعبیر بشه. دکترحسام سری تکان می‌دهد و می‌گوید: -حق با ایشونه. راه اندازی اکانت‌های توئیتری بدون صاحب در مرکز و اطراف سلیمانیه و سایر مناطق کرد نشین عراق هم با رشد سیصد درصدی مواجه بوده و این هم می‌تونه یه هشدار دیگه برای ما باشه که بهتره نسبت بهش بی‌تفاوت نباشیم. با کف دست روی پیشانی‌ام را فشار می‌دهم و می‌گویم: -البته من هم باید اضافه کنم که ما حتی رد ارتباط پنهانی و فوق سری داعش و کومله رو هم زدیم و این یعنی اگه بتونن آشوب‌های خیابانی به پا کنن، به احتمال قوی با خطر داعش هم مواجهیم. کاوه نمی‌تواند خودش را کنترل کند و با نگرانی می‌گوید: -یاعلی! خب راه حل چیه؟ نمی‌شه که بشینیم و با اینکه می‌دونیم چه خواب‌هایی برای ما دیدن منتظر اجرایی شدن نقشه‌ی دشمن باشیم. لبخندی از روی حرص می‌زنم: -ما ننشستیم کاوه جان. تو این مدت حتی ثانیه‌ای نبوده که دست از رصدشون برداریم. ما توی این بازی شطرنج مهره‌هامون رو حرکت دادیم و باید منتظر باشیم تا حرکت بعدی رقیب رو ببینیم. کاوه سرش را تکان می‌دهد و از سرخی گونه‌هایش کاملا مشخص است که بخاطر واکنش ناگهانی‌اش پشیمان است. دکتر حسام نگاهی به ساعتش می‌اندازد و می‌گوید: -من با اجازتون دیگه باید برم. فقط به عنوان بیان آخرین مطالب باید اضافه کنم که به قول این دوستمون... آقای کاوه، ما هم باید یه سری اقدامات پیش دستانه انجام بدیم. تجربه نشون داده هر وقت ملت ایران به دست‌آورد بزرگی رسیده، دشمن دست به کار شده و کام مردممون رو تلخ کرده، بعد انتخابات پرشور هشتاد و هشت فتنه درست کردن، بعد تشییع میلیونی پیکر حاج قاسم، مباحث مربوط به هواپیمای اوکراینی پیش اومد و حالا هم که یه مراسم اربعین با شکوه رو پشت سر گذاشتیم باید منتظر واکنش اون‌ها باشیم. البته که قصد جسارت در محضر شما دوستان علی الخصوص آقا عماد عزیز رو ندارم و از زحمات شبانه روزی شما برادران عزیزتر از جانم هم سپاسگذارم؛ ولی اگر جای شما بودم روی شبکه‌های مسیح علینژاد در داخل کار می‌کردیم و خیلی بی سر و صدا بهشون ضربه می‌زدم. تنها راهی که بشه خسارت احتمالی این اتفاق رو کم کرد، اینه که از همین حالا بیفتیم دنبال آدم‌هایی که در داخل دارن. یه بار دیگه کلیپ‌های ارسالی بهش رو بررسی کنید و فرستنده‌ها رو شناسایی کنید. دکترحسام کمی از آبی که درون لیوانش است را سر می‌کشد و می‌گوید: -من حساسیت کار شماها رو درک می‌کنم؛ ولی در میان مباحث داغ وخطرناک موساد و داعش و کومله، یادتون باشه که نباید کلیدواژه‌ی زن رو از یاد ببرید. کلیدواژه‌ای که اگه بخواد آتشی ازش بلند بشه، حتما با کمک عوامل داخلی مسیح علینژاد انجام می‌شه. نکته‌ی آخر حقیر هم این باشه که نباید یادمون بره که زهرا امیر ابراهیمی در مصاحبه با یکی از روزنامه‌های اسرائیلی گفت: -انقلاب بعدی، انقلاب زنان است. انگار صدای دکترحسام توی سرم می‌پیچد و تمام اخباری که در این مدت شنیده‌ام شبیه یک فایل صوتی در سرم تکرار می‌شود و من را بیش از قبل نگران می‌کند. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌