ارتباط عمر بن خطاب با یهود
أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ: أَخْبَرَنَا الثَّوْرِيُّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: جَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، إِنِّي مَرَرْتُ بِأَخٍ لِي مِنْ قُرَيْظَةَ، وَكَتَبَ لِي جَوَامِعَ مِنَ التَّوْرَاةِ، أَفَلَا أَعْرِضُهَا عَلَيْكَ؟ قَالَ: فَتَغَيَّرَ وَجْهُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ! قَالَ عَبْدُ اللهِ: فَقُلْتُ: مَسَخَ اللهُ عَقْلَكَ، أَلَا تَرَى مَا بِوَجْهِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟... (مصنف عبد الرزاق، ج6، ص113؛ مشابه: مصنف عبد الرزاق، ج10، ص313).
عبد الرزاق نقل میکند به اسنادش از عبد الله بن ثابت نقل میکند که گفت: عمر بن خطاب نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! بر یکی از برادرانم از بنی قریظه گذر کردم و او برای من سخنان جامعی از تورات را نوشت. آن را بر تو عرضه کنم؟ [عبد الله بن ثابت] گفت: چهرۀ پیامبر (ص) تغییر کرد [و ایشان از این سخن عمر، خشمگین شدند]. عبد الله [بن ثابت به عمر] گفت: خدا عقلت را بگیرد! نمیبینی که چهرۀ پیامبر خدا (ص) چگونه شده است؟...
@Al_Meerath
ارتباط عائشه و ابوبکر با یهود
مَالِكٌ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَمْرَةَ بِنْتِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ، دَخَلَ عَلَى عَائِشَةَ وَهِيَ تَشْتَكِي، وَيَهُودِيَّةٌ تَرْقِيهَا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: ارْقِيهَا بِكِتَابِ اللهِ (موطأ مالك، ج1، ص1337؛ مشابه: مصنف ابن أبي شیبة، ج12، ص92؛ ج15، ص259؛ مسند البزار، ج18، ص243).
مالک بن انس به اسنادش نقل میکند که ابوبکر بر عائشه وارد شد در حالی که عائشه بیمار بود و زنی یهودی برای [بهبود حالِ] او افسونی به کار میبرد. پس ابوبکر گفت: برای او افسونی با کتاب خدا به کار ببند!
ابن بطال (د. 449)، ابن ملقن (د. 804ق)، و بدر الدین عینی (د. 855ق) گفتهاند که مقصود از کتاب خدا در اینجا، تورات و انجیل است (شرح صحیح البخاري، ج9، ص428؛ التوضیح لشرح الجامع الصحیح، ج27، ص475؛ عمدة القاري، ج21، ص262). البته با توجّه به اینکه افسونگر، زنی یهودی بوده، دلیلی نداریم بر اینکه مراد از «کتاب الله»، انجیل باشد و احتمالاً باید مراد از «کتاب الله» برخی از کتب مقدّس یهود -به ویژه تورات- باشد و باید سخن ابو ولید باجی (د. 474ق) درستتر باشد: «قول أبي بكر الصديق -رضي الله عنه- لليهودية ارقيها بكتاب الله عز وجل ظاهره أنه أراد التوراة؛ لأن اليهودية في الغالب لا تقرأ القرآن» (المنتقی شرح الموطأ، ج7، ص261).
@Al_Meerath
تجلیل اهل کتاب از برادرشان عمر بن خطاب
قَالَ: أَخْبَرَنَا يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ كَيْسَانَ قَالَ: قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: بَلَغَنَا أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ كَانُوا أَوَّلَ مَنْ قَالَ لِعُمَرَ الْفَارُوقُ. وكَانَ الْمُسْلِمُونَ يَأْثِرُونَ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِمْ ولَمْ يَبْلُغْنَا أَنَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَسلَّمَ ذَكَرَ مَنْ ذَلِكَ شَيْئًا (الطبقات الکبری، ج3، ص205).
ابن سعد (د. 230) نقل میکند به اسنادش از ابن شهاب زهری (د. 123ق یا پس از آن) که گفت: به ما رسیده که اهل کتاب نخستین کسانی بودند که به عمر گفتند «فاروق» و مسلمانان به کاربردن این لقب برای عمر را از آنان گرفتند و به ما نرسیده که پیامبر خدا (ص) این لقب را برای او به کار برده باشد.
در مقابل از ابورافع از ابوذر (مسند البزار، ج9، ص342؛ المسترشد، ص214-215، 290-291)، از ابوسخیله از ابوذر (المعجم الکبیر، ج6، ص269؛ شرح الأخبار، ج2، ص256-257، 264؛ أمالي الصدوق، ص206؛ الإشاد، ج1، ص31-32)، از حکم بن صلت از ابوجعفر محمد بن علی (ع) (بصائر الدرجات، ج1، ص53؛ أمالي الصدوق، ص216، 673)، از موسی بن ابراهیم مروزی از موسی بن جعفر (ع) از پدرانشان (الأمالي الخمیسیة، ج1، ص58)، و از یاسر خادم از علی بن موسی (ع) از پدرانشان (عیون أخبار الرضا، ج2، ص6) از پیامبر خدا (ص) نقل شده که ایشان، لقب «فاروق» را برای علی بن ابی طالب (ع) به کار بردهاند.
@Al_Meerath
ارتباط طلحه با یهود و نصاریٰ
طلحة بن عبید الله از جمله صحابهٔ محبوب نزد عامه است که از جملۀ عشرۀ مبشَّره شمرده شده است. در مقابل، دربارۀ او گفته شده که از اصحاب عقبه بوده که قصد ترور پیامبر خدا (ص) را داشتند و مجموعهای از فضائح او در مصادر موجود است. از جمله گفته شده که در شوری، طلحه به عثمان رأی داد و احتمالاً عبارت «فصغا رجل منهم لضغنه» در خطبۀ شقشقیه به او اشاره دارد. او در نهایت بیعت خود با امیرالمؤمنین (ع) را شکست و بر ایشان خروج کرد و از عاملان اصلی جنگ جمل شد و در روز قیامت با دستی آلودهای به خونهای مسلمین کشتهشده در جنگ جمل خدا را ملاقات خواهد کرد. از جمله نقاط قابل توجّه زندگانی طلحه، ارتباط او با یهود و نصاری است.
علی بن موسی ابن طاووس و احمد بن موسی ابن طاووس از تفسیر سدّی (د. 127/ 129ق) نقل میکنند که در آن سدّی ذیل آیۀ شریفۀ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (المائدة: 51) گفته است که پس از جنگ اُحد که مسلمین شکست خورند، عثمان قصد داشت که به شام برود تا به دوست یهودیاش ملحق شود و امانی از او بستاند و طلحة بن عبید الله قصد داشت که به شام برود تا به دوست نصرانیای ملحق بشود و از او امانی بگیرد. یکی از آن دو خواست که یهودی شود و دیگری خواست که نصرانی شود. پس طلحه رفت نزد پیامبر (ص) که اجازه بخواهد برای رفتن به شام به بهانۀ سرزدن به اموالش و با واکنش شدید علی (ع) از قصدش منصرف شد. پس دربارۀ آنها آیۀ «وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ» (المائدة: 53) نازل شد (الطرائف، ج2، ص494؛ عین العبرة، ص28).
مشابه این سبب نزول در تفسیر مقاتل بن سلیمان نیز آمده، اما در آنجا نام طلحه و عثمان نیامده و تنها گفته شده: «يا أيها الذين آمنوا نزلت فى رجلين من المسلمين لا تتخذوا اليهود والنصارى أولياء بعضهم أولياء بعض قال لما كانت وقعة أحد خاف ناس من المسلمين أن يدال الكفار عليهم فقال رجل منهم: أنا آتى فلانا اليهودي فأتهود فإنى أخشى أن يدال الكفار علينا، قال الآخر: أما أنا فإنى آتى الشام فأتنصر فنزلت» (ج1، ص483). همچنین سخن سدّی در تفسیر طبری (ط 1412ق، ج6، ص178) و تفسیر ابن ابی حاتم (ج4، ص1155-1156) به صورت مختصر آمده اما نام طلحه و عثمان حذف شده است.
جدای از این نقل سدّی، سیوطی از طبری و ابن منذر از عکرمه نقلی ذیل آیۀ 51 سورۀ مائده آورده که در میان آن آمده است: «وكان طلحة والزبير يكاتبان النصارى وأهلَ الشام» (الدر المنثور، ج2، ص291). افزون بر این، در خصوص طلحه میدانیم که او با زنی یهودی ازدواج کرد (مصنف عبد الرزاق، ج6، ص79، ح10130؛ ج7، ص178؛ الناسخ والمنسوخ لأبي عبید، ص87-88؛ تهذیب الأحکام، ج7، ص298). همچنین در نقلی آمده که طلحه با دختر بزرگ یهود ازدواج کرد: «أخبرنا عبد الرزاق قال: أخبرنا ابن جريج قال: أخبرني عامر بن عبد الرحمن بن نسطاس، أن طلحة بن عبيد الله نكح بنت عظيم اليهود» (مصنف عبد الرزاق، ج6، ص79، ح10129)؛ همانگونه که نقل شده که عثمان بن عفّان با نائلة بنت الفُرافصة که زنی نصرانی بود ازدواج کرد (تاریخ المدینة المنورة، ج3، ص981؛ السنن الکبری للبیهقي، ج7، ص172).
در این میان، ازدواج طلحه با یهودیه مسئلهساز شده است. مرحوم ابوالصلاح حلبی (د. 477ق) آورده است: «وقول عثمان لطلحة وقد تنازعا: والله إنك أول أصحاب محمد تزوج يهودية، فقال طلحة: وأنت والله لقد قلت ما يحبسنا هاهنا ألا نلحق بقومنا. وقد روي من طريق موثوق به ما يصحح قول عثمان لطلحة، فروي أن طلحة عشق يهودية فخطبها ليتزوجها، فأبت إلا أن يتهود، ففعل» (تقریب المعارف، ص358).
@Al_Meerath
سانسور قنوت امیرالمؤمنین (ع) در لعن معاویه و ابوموسی اشعری
در مصادر عامه نقلهای متعددی دربارۀ قنوت علی بن ابی طالب (ع) در نماز مغرب و صبح آمده است. در این میان در این نقلها نامهای معلونها حذف شده اما دستکم از آنها فهمیده میشود که در نقل سلمة از ابن معقل، «أشیاع» آن گروه نیز لعن شدهاند و در نقلی دیگر در لعن «بادئاً» آمده است:
أخبرنا ابن مهدي عن سفيان عن سلمة بن كهيل عن عبد الله بن معقل أن عليا - رضي الله عنه - قنت في المغرب يدعو على قوم بأسمائهم وأشياعهم فقلنا آمين
هشيم عن رجل عن ابن معقل أن عليا - رضي الله عنه - قنت بهم فدعا على قوم يقول: "اللهم العن فلانا بادئا وفلانا" (الأم، ج7، ص174).
عن يحيى، عن الثوري، عن سلمة بن كهيل، عن عبد الله بن معقل أن عليا، «قنت في المغرب فدعا على ناس وعلى أشياعهم، وقنت قبل الركوع» (مصنف عبد الرزاق، ج3، ص113).
در نقلی دیگر نام ابوالأعور سلمی آمده اما نام پدر عبد الله سانسور شده تا معلوم نشود که مراد از او چه کسی است و نام نخستین شخص معلون هم سانسور شده است:
حدثنا يحيى بن محمد قال: ثنا أبو بكر بن أبي شيبة قال: ثنا هشيم قال: أنا حصين، عن عبد الرحمن بن مغفل قال: صليت مع علي الغداة، فقنت، فقال في قنوته: «اللهم عليك بفلان، وأصحابه، وأشياعه أبي الأعور السلمي، وعبد الله بن فلان وأشياعه» (الأوسط لابن المنذر، ج3، ص244).
با این همه، در نقلی که ابن ابی شیبه آورده نام هر چهار ملعون واضح شده و تصریح شده به لعن معاویه و شیعیانش، عمرو بن عاص و شیعیانش، و ابوموسی اشعری و شیعیانش:
حدثنا هشيم قال: أخبرنا حصين قال: حدثنا عبد الرحمن بن معقل قال: صليت مع علي صلاة الغداة، قال: فقنت، فقال في قنوته: اللهم عليك بمعاوية وأشياعه، وعمرو بن العاص وأشياعه، وأبي [الأعور ] السلمي، وعبد الله بن قيس وأشياعه (مصنف ابن أبي شیبة، ج5، ص43). «عبد الله بن قیس»، نام ابوموسی اشعری است.
در نقلی دیگر نیز لعنی با حضور واژۀ «بادئاً» دیده میشود:
محمد بن سليمان قال: حدثنا عليّ [بن] السري المقري قال: حدثنا نصر بن مزاحم المنقري قال: حدثنا عمر بن سعد الأسدي قال: حدثني يحي بن سعيد والصعق بن زهير: عن يوسف بن أبي روق: إنّ علي بن أبي طالب بعد ما حكم الحكمان قال: اللهمّ العن معاوية بن أبي سفيان بادئا وعمرو بن العاص ثانيا وأبا الأعور السلمي ثالثا وعبد اللّه بن قيس رابعا يمدّ بها صوته (مناقب علي للکوفي، ج2، ص319).
همچنین در نقلی از ابراهیم بن یزید نخعی بدون ذکر صیغۀ لعن علی (ع) در قنوت، به اجمال گفته شده که علی (ع) علیه معاویه قنوت میگرفت (الآثار لأبي یوسف، ج1، ص358؛ الآثار للشیباني، ج1، ص596-597؛ الحجة علی أهل المدینة، ج1، ص101-102).
البته در برخی از مصادر لیست طولانیتری ارائه شده است:
... فكان عليّ إذا صلى الغداة قنت فقال: اللهم العن معاوية وعمرا وأبا الأعور، وحبيب بن مسلمة وعبد الرحمان بن خالد بن الوليد، والضحاك بن قيس والوليد بن عقبة. فبلغ ذلك معاوية فكان يلعن عليا والأشتر، وقيس بن سعد والحسن والحسين وابن عباس وعبد اللّه بن جعفر رضي اللّه تعالى عنهم (أنساب الأشراف، ج2، ص351-352؛ مشابه: تاریخ الطبري، ج5، ص71).
قال نصر فكان علي ع بعد الحكومة إذا صلى الغداة والمغرب وفرغ من الصلاة وسلم قال اللهم العن معاوية وعمرا وأبا موسى وحبيب بن مسلمة وعبد الرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد بن عقبة فبلغ ذلك معاوية فكان إذا صلى لعن عليا وحسنا وحسينا وابن عباس وقيس بن سعد بن عبادة والأشتر وزاد ابن ديزيل في أصحاب معاوية أبا الأعور السلمي (شرح نهج البلاغة، ج2، ص260؛ نیز نگر: وقعة صفین، ص552). مراد از «الحکومة» حکمیت عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری است.
همچنین قابل توجّه است که حدیث ابن معقل بر امام صادق (ع) عرضه شده و ایشان آن را تأیید کردهاند و امر کردهاند به لعن آن چهار نفر:
قال ذريح: قال له الحارث بن المغيرة النصري: إن أبا معقل المزني حدثني عن أمير المؤمنين عليه السلام: أنه صلى بالناس المغرب، فقنت في الركعة الثانية، ولعن معاوية وعمرو بن العاص وأبا موسى الأشعري وأبا الأعور السلمي، قال عليه السلام: الشيخ صدق، فالعنهم (الأصول الستة عشر، ص262).
@Al_Meerath
داستانِ یهود لعنهم الله
مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (الجمعة: 5).
داستان كسانى كه تورات بر آنان بار شد آن گاه زير بارش نرفتند (علم كتاب داده شدند اما به آن عمل نمىكنند) داستان چهارپايى است كه كتابى چند بار مىكشد بد داستانى است داستان مردمى كه آيات خدا را تكذيب و انكار نمودند؛ و خداوند مردم ستمكار را هدايت نمىكند (ترجمۀ استادولی).
اللهم اقتلهم بَدَداً وأحصهم عدداً ولا تدع علی ظهر الأرض منهم أحداً ولا تغفر لهم أبداً
@Al_Meerath
قاتلی نامیرا
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا يَغُرَّنَّكُمْ رَحْبُ الذِّرَاعَيْنِ بِالدَّمِ فَإِنَّ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَاتِلًا لَا يَمُوتُ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَاتِلٌ لَا يَمُوتُ فَقَالَ النَّارُ (الکافي، ج7، ص272، ح4؛ مشابه با اختلاف اندک: کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص93؛ معاني الأخبار، ص264).
أبو حمزه ثمالى (ثابت بن أبى صفيّه) گويد: امام سجّاد عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمودند: شما را نفريبد كسى كه دستش به ريختن خون باز و گشاده است، زيرا كه وى نزد خداوند قاتلى خواهد داشت كه نمىميرد، پرسيدند: يا رسول الله، آن قاتلى كه نخواهد مرد چيست؟ فرمود: آتش [1] (ترجمۀ غفاری و بلاغی).
مشابه همین حدیث از ابو عبیدة حذّاء از امام باقر (ع) از پیامبر خدا (ص) (الأصول الستة عشر، کتاب عاصم بن حمید، ص158؛ المحاسن، ج1، ص105؛ الکافي، ج7، ص272، ح5) و از احوص از ابن مسعود از پیامبر خدا (ص) (مسند الطیالسي، ج1، ص245؛ مسند الشاشي، ج2، ص169) و از عطاء بن ابی رباح از ابن عباس از پیامبر خدا (ص) (شعب الإیمان، ج4، ص396) و از عبید بن عمیر از لقمان حکیم (مصنف ابن أبي شیبة، ج7، ص73) و از وهب بن منبّه از برخی از کتب آسمانی (الزهد لابن المبارك، ص206) نقل شده است.
1. این حدیث اشاره دارد به اینکه قاتل [که کسی را به ناحق بکشد] در جهنم خلود دارد؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا» (النساء: 93). همچنین قابل توجّه است که در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند: «لَا يُوَفَّقُ قَاتِلُ الْمُؤْمِنِ مُتَعَمِّداً لِلتَّوْبَةِ» (الکافي، ج7، ص272؛ تفسیر العیاشي، ج1، ص267؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص93).
@Al_Meerath
نخستین محاکمه در روز قیامت
وَرَوَى جَابِرٌ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللهِ ص أَوَّلُ مَا يَحْكُمُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ فِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الدِّمَاءُ فَيُوقَفُ ابْنَا آدَمَ ع فَيُفْصَلُ بَيْنَهُمَا ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمَا مِنْ أَصْحَابِ الدِّمَاءِ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْهُمْ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى يَأْتِيَ الْمَقْتُولُ بِقَاتِلِهِ فَيَشْخُبَ دَمُهُ فِي وَجْهِهِ فَيَقُولُ أَنْتَ قَتَلْتَهُ فَلَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَكْتُمَ اللهَ حَدِيثاً (الفقیه، ج4، ص96).
و جابر از امام باقر عليه السّلام نقل كرده كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود: اوّلين امرى كه خداوند در روز قيامت در آن حكم میفرمايد، ريختن خون آدمى است، پس پسران آدم را عليه السّلام نگه داشته ما بين آن دو حكم میكند، سپس كسانى كه پس از قابيل بخونريزى دست گشودهاند تا آنكه كسى از آن مردم باقى نماند مگر اينكه مقتول، قاتلش را بياورد و در حالى كه خون از رخسارهاش فرو ميريزد، مأمور خدا او را گويد: تو او را كشتهاى، قاتل را توان آن نيست كه كتمان نمايد از خداوند چيزى را (ترجمۀ غفاری و بلاغی).
@Al_Meerath
... اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ عَلَيْنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا اللَّهُمَّ فَافْرُجْ ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ وَ نَصْرٍ مِنْكَ تُعِزُّهُ وَ إِمَامِ عَدْلٍ تُظْهِرُهُ إِلَهَ الْحَقِّ رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَنْ تَأْذَنَ لِوَلِيِّكَ فِي إِظْهَارِ عَدْلِكَ فِي عِبَادِكَ وَ قَتْلِ أَعْدَائِكَ فِي بِلَادِكَ حَتَّى لَا تَدَعَ لِلْجَوْرِ يَا رَبِّ دِعَامَةً إِلَّا قَصَمْتَهَا وَ لَا بِنْيَةً إِلَّا أَفْنَيْتَهَا وَ لَا قُوَّةً إِلَّا أَوْهَنْتَهَا وَ لَا رُكْناً إِلَّا هَدَدْتَهُ وَ لَا حَدّاً إِلَّا فَلَلْتَهُ وَ لَا سِلَاحاً إِلَّا أَكْلَلْتَهُ وَ لَا رَايَةً إِلَّا نَكَّسْتَهَا وَ لَا شُجَاعاً إِلَّا قَتَلْتَهُ وَ لَا جَيْشاً إِلَّا خَذَلْتَهُ وَ ارْمِهِمْ يَا رَبِّ بِحَجَرِكَ الدَّامِغِ وَ اضْرِبْهُمْ بِسَيْفِكَ الْقَاطِعِ وَ بِبَأْسِكَ الَّذِي لَا تَرُدُّهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ وَ عَذِّبْ أَعْدَاءَكَ وَ أَعْدَاءَ دِينِكَ وَ أَعْدَاءَ رَسُولِكَ بِيَدِ وَلِيِّكَ وَ أَيْدِي عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ... (کمال الدین وتمام النعمة، ج2، ص513-514).
... بار الها! به درگاه تو از فقدان پيامبر و غيبت ولىّ خود و سختى زمانه و وقوع فتنهها و چيرگى دشمنان و كثرت دشمنان و كمى عددمان شكايت مىكنيم. بار الها! با فتح عاجل و نصرت عزّتمند خود و امام عادلى كه ظاهر مىسازى فرج را برسان اله الحق ربّ العالمين. بار الها! از تو مسألت مىكنيم كه به ولىّ خود اذن دهى تا عدل تو را در ميان بندگانت ظاهر سازد و دشمنانت را در بلادت بكشد تا به غايتى كه اى خداى من! براى ستم ستونى نماند جز آنكه آن را درشكنى و بنايى نماند جز آنكه آن را نابود سازى و هيچ نيرويى نماند مگر آنكه آن را سست كنى و ركنى نماند مگر آنكه آن را نابود سازى و هيچ حدّى نباشد جز آنكه آن را شكست دهى و سلاحى نماند مگر آنكه آن را از كار بيندازى و پرچمى نباشد جز آنكه آن را سرنگون كنى و شجاعى نباشد مگر آنكه او را بكشى و لشكرى نماند جز آنكه آن را خوار سازى و سنگ خودت را بر فرق سر آنان بينداز و شمشير قاطع خود را بر آنها فرود آور و بأس خودت را كه از قوم مجرم بازنگردد بر ايشان ببار و به دست ولىّ خود و بندگان مؤمن خود دشمنان خود و رسولت را عذاب كن... (ترجمۀ پهلوان).
@Al_Meerath
ارزیابی نمونه شواهد اتحاد اسلوب متن قرآنی و حدیث نبوی
محمدمهدی شیرازی در بحثی با نام «کأنَّه قرآن؛ مطارحة علمیة عن الحدیث النبوی الذی یُشبِه القرآن وما اختُلف فیه هل من القرآن أم لا» در «المبحث الأول: هل من قرابة بین بیان القرآن و بین کلام النبی فی الإنشاء؟» پرسشی مطرح کرده که آیا الفاظ قرآن وحیانی است یا از طرف پیامبر (ص) است. وی برای پاسخ به این پرسش تلاش کرده احادیثی منسوب به پیامبر (ص) گردآوری کند که در آنها متنی یافت شود که نزدیک به متون قرآنی باشد تا به وسیلۀ آنها ادّعا کند که قرآن اسلوب نزدیک به اسلوب گفتاری پیامبر (ص) دارد و الفاظ باید از منشأ واحدی سرچشمه گرفته باشد. به نظر میرسد نوع گزینش شواهد و نیز تحلیل شواهد در این نوشتار اشکالهای اساسی داشته باشد؛ بر این اساس در نوشتۀ حاضر به روش عمومی و برخی از شواهد او توجّه میشود.
https://deraayaat.ir/quranictext/
راضی به قتل کسی در خون او شریک است
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي حَدِيثٍ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ إِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ ع قَتَلَ ذَرَارِيَّ قَتَلَةِ الْحُسَيْنِ ع بِفِعَالِ آبَائِهِمْ فَقَالَ ع هُوَ كَذَلِكَ فَقُلْتُ وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى مَا مَعْنَاهُ قَالَ صَدَقَ اللَّهُ فِي جَمِيعِ أَقْوَالِهِ وَ لَكِنْ ذَرَارِيُّ قَتَلَةِ الْحُسَيْنِ ع يَرْضَوْنَ بِأَفْعَالِ آبَائِهِمْ وَ يَفْتَخِرُونَ بِهَا وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً كَانَ كَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِي الْمَغْرِبِ لَكَانَ الرَّاضِي عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِيكَ الْقَاتِلِ وَ إِنَّمَا يَقْتُلُهُمُ الْقَائِمُ ع إِذَا خَرَجَ لِرِضَاهُمْ بِفِعْلِ آبَائِهِمْ... (عیون أخبار الرضا، ج1، ص273).
عبد السّلام بن صالح هروىّ گويد: به حضرت رضا عليه السّلام عرض كردم: نظرتان در باره اين حديث كه از امام صادق عليه السّلام روايت شده است، چيست، كه حضرت فرمودهاند: زمانى كه قائم عليه السّلام قيام كند فرزندان قاتلان حسين عليه السّلام را بخاطر كردار پدرانشان خواهد كشت؟ حضرت فرمودند: همين طور است، عرض كردم پس معنى اين آيه چيست: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» (هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نخواهد كشيد- انعام: 164)؟ فرمودند: خداوند در تمام گفتارهايش درست گفته است، لكن فرزندان قاتلان حسين عليه السّلام از كردار پدرانشان راضى هستند و به آن افتخار مىكنند و هر كس از كارى راضى باشد مثل كسى است كه آن را انجام داده، و اگر كسى در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب از اين قتل راضى باشد، نزد خدا با قاتل شريك خواهد بود، و قائم عليه السّلام در هنگام قيام خود، بخاطر رضايتشان از كردار پدران، ايشان را خواهد كشت... (ترجمۀ مستفید و غفاری).
@Al_Meerath
فضیلت زیارت حضرت فاطمه بنت موسی:
https://t.me/Al_Meerath/192
جعلیبودن تاریخ ولادت و وفات حضرت فاطمه بنت موسی:
https://t.me/Adropfromthesea/2635
@Al_Meerath
نخستین کسی که بر قبر حضرت فاطمه بنت موسی علیهما السلام قبهای بنا کرد
... از ميانه ايشان موسى بن خزرج تنها هم در آن شب بيرون آمد و چون بشرف ملازمت ستى فاطمه رسيد زمام ناقه او بگرفت و بجانب شهر بكشيد و بسراى خود او را فرود آورد و هفده روز در حيات بود چون او را وفات رسيد بعد از تغسيل و تكفين و نماز موسى بن خزرج در زمينى كه او را ببابلان بود آنجا كه امروز روضه مقدسه اوست دفن كرد و بر سر تربت او بورياها سايه ساخته بودند تا آنگاه كه زينب دختر محمد بن على الرضا عليهم السلام اين قبه بر سر تربت او بنا نهاد... (تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، ص213).
@Al_Meerath
نگاه حسین بن علی (ع) به غصب خلافت
وأخبرني والدي رضي اللّه عنه، قال: أخبرنا الشريف أبو يعلى، حدثنا ابن البقال، قال: حدثنا عيسى بن مهران [1]، قال: أخبرنا مخول بن إبراهيم، عن الربيع بن المنذر الثوري، عن أبيه، قال: سمعت الحسين بن علي عليهما السلام يقول: إن أبا بكر وعمر عمد إلی هذا الأمر وهو لنا كله فجعلا لنا فيه سهماً كسهم الجدة والله لهمتهما أنفسهما يوم يطلب الناس شفاعتنا (المنتزع من المحیط بالإمامة، ص33؛ مشابه: أمالي المفید، ص48-49؛ تقریب المعارف، ص243).
ابوالحسن علی بن حسین زیدی به اسناد خود نقل میکند از منذر بن یعلی ثوری كه گفت: از حسین بن علی (ع) شنيدم كه مىفرمود: ابوبكر و عمر قصدِ [غصبِ] اين امر [= خلافت] را کردند؛ حال آنكه تمامى آن از آن ما است. پس برای ما سهمی مانند سهم جدّه قرار دادند [2]. به خدا سوگند که در آن روزی که مردم شفاعت ما را طلب میکنند، همّت آن دو، [نجاتِ] خودشان [از عذاب جهنم] است!
1. وی کتابی داشته در مثالب صحابه که خطیب بغدادی از آن به خشم آمده است: «قلت: كان عيسى بن مهران المستعطف من شياطين الرافضة ومردتهم، ووقع إلي كتاب من تصنيفه في الطعن على الصحابة وتضليلهم وإكفارهم وتفسيقهم، فوالله لقد قف شعري عند نظري فيه، وعظم تعجبي مما أودع ذلك الكتاب من الأحاديث الموضوعة والأقاصيص المختلقة والأنباء المفتعلة بالأسانيد المظلمة عن سقاط الكوفيين، من المعروفين بالكذب ومن المجهولين، ودلني ذلك على عمى بصيرة واضعه، وخبث سريرة جامعه، وخيبة سعي طالبه، واحتقاب وزر كاتبه فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (تاریخ بغداد، ج12، ص495-496).
2. سهم جدّه از ارث، یکششم است. ظاهراً عبارت «جعلا لنا فيه سهماً كسهم الجدة» اشاره دارد به آن که عمر، علی (ع) را در شورای شش نفره تعیین خلیفه قرار داد؛ در حالی که خلافت از ابتدا تنها حق علی (ع) بود؛ همانگونه که در روایتی از امیرالمؤمنین علی (ع) نقل شده است: «إِنَّ عُمَرَ هَلَكَ وَقَدْ جَعَلَهَا شُورَى فَجَعَلَنِي سَادِسَ سِتَّةٍ كَسَهْمِ الْجَدَّةِ وَقَالَ اقْتُلُوا الْأَقَلَّ وَمَا أَرَادَ غَيْرِي» (أمالي المفید، ص153-154؛ الشافي في الإمامة، ج3، ص110، 226؛ تقریب المعارف، ص241).
@Al_Meerath
علّت دفن شبانۀ حضرت فاطمة الزهراء سلام الله علیها
6606 - عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ، وَ[1] عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ أَنَّ حَسَنَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَخْبَرَهُ، أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ دُفِنَتْ بِاللَّيْلِ قَالَ: فَرَّ بِهَا عَلِيٌّ مِنْ أَبِي بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهَا، كَانَ بَيْنَهُمَا شَيْءٌ.
6607 - عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنِ ابْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ، عَنْ حَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ، إِلَّا أَنَّهُ قَالَ: أَوْصَتْهُ بِذَلِكَ (مصنف عبد الرزاق، ج3، ص521).
عبد الرزاق از ابن جریج از عمرو بن دینار نقل میکند که حسن بن محمد [2] خبر داد به او که فاطمه دختر پیامبر (ص) در شب دفن شد. [حسن] گفت: علی (ع)، او را گریزاند از آنکه ابوبکر بر او نماز بخواند. میان آن دو کدورتی بود.
عبد الرزاق از سفیان بن عیینه از عمرو بن دینار از حسن بن محمد مانند این نقل را روایت کرده با این تفاوت که در این نقل حسن بن محمد گفت: فاطمه (س)، به علی (ع) وصیّت کرد که آن کار را انجام دهد.
1. این «و» باید «عن» باشد؛ زیرا روایت عبد الرزاق از عمرو بن دینار ثابت نیست؛ در حالی که عمرو بن دینار، سومین شیخ اصلی ابن جریج است.
2. حسن پسر محمد حنفیه؛ عمرو بن دینار دربارۀ او میگوید: «ما رأيت أحداً أعلم بما اختلف فيه الناس من الحسن بن محمد، ما كان زُهْرِيُّكم إلا غلاماً من غلمانه» (تاریخ الإسلام، ج2، ص1018).
@Al_Meerath
اگر مردم فضائل علی (ع) را میدانستند
وَحَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ عَبْدِكَ، قَالَ: نا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْوَرَّاقُ، قَالَ: نا الْعَبَّاسُ بْنُ الْفَرَجِ الرِّيَاشِيُّ، قَالَ: نا الْأَصْمَعِيُّ، قَالَ: نا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كُنْتُ أَسْمَعُ أَبِي إِذَا ذَكَرَ عَلِيًّا عَلَى الْمِنْبَرِ تَعْتَرِيهِ شَرَقَةٌ، فَقُلْتُ لَهُ فِي ذَلِكَ، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ إِنَّا لَنَعْرِفُ لِعَلِيٍّ رَحِمَهُ اللّٰهُ مِنْ الْفَضَائِلِ مَا لَوْ عَرَفَهُ النَّاسُ مَا تَبِعَنَا مِنْهُمُ اثْنَانِ (الدلائل في غریب الحدیث، ص151).
از عمر بن عبد العزیز نقل شده که گفت: از پدرم [عبد العزیز بن مروان بن حکم] میشنیدم که بر روی منبر علی (ع) را یاد میکرد و او را غصه میگرفت. با او در این باره سخن گفتم. او گفت: فرزندم! ما فضائلی برای علی -رحمه الله- میشناسیم که اگر مردم آنها را میشناختند، دو نفر هم از ما پیروی نمیکردند!
@Al_Mreerath
4_5913354846223734339.mp3
3.89M
دربارهٔ حدیث عنوان بصری
استاد سید محمدجواد شبیری زنجانی
@Al_Meerath
امیرالمؤمنینِ حقیقی
شریف مرتضی نقل میکند از کتاب مرحوم ابراهیم ثقفی -صاحب الغارات- به اسنادش از ابو الجحاف از معاویة بن ثعلبة نقل کرده که بدو گفته است: برایت حدیثی نقل نکنم که در آن اشتباهی نشده باشد؟ گفتم: چرا! [نقل کن!]. گفت:
ابوذر دچار بیماری سختی شد. پس وصیت کرد به علی (ع). برخی از کسانی که بر او وارد میشدند بدو گفتند: اگر به «امیرالمؤمنین» [= عثمان] وصیت میکردی، زیباتر بود از اینکه به علی (ع) وصیت کنی! ابوذر گفت: به خدا سوگند که [با وصیت به علی (ع)] حقیقتاً به «امیرالمؤمنین» وصیت کردهام! حقیقتاً به «امیرالمؤمنین» وصیت کردهام! حقیقتاً به «امیرالمؤمنین» وصیت کردهام! (الشافي، ط دار الحدیث، ج4، ص142).
مشابه این حدیث را با زیادتی سرقسطی به اسنادش از تلید بن سلیمان از ابو الجحاف (الدلائل في غریب الحدیث، ج1، ص155)، ابن مردویه در المناقب به سه طریق از ابو الجحاف (الطرائف، ج1، ص24؛ الیقین، ص143، 145، 146)، و شیخ مفید به اسنادش از سفیان ثوری از ابو الجحاف (الإرشاد، ج1، ص47) نقل کردهاند.
#ابوذر
@Al_Meerath
جواز استغفار برای مستضعف به قصد شفاعت او
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنْ كَانَ مُسْتَضْعَفاً فَقُلِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ وَ إِذَا كُنْتَ لَا تَدْرِي مَا حَالُهُ فَقُلِ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ يُحِبُّ الْخَيْرَ وَ أَهْلَهُ فَاغْفِرْ لَهُ وَ ارْحَمْهُ وَ تَجَاوَزْ عَنْهُ وَ إِنْ كَانَ الْمُسْتَضْعَفُ مِنْكَ بِسَبِيلٍ فَاسْتَغْفِرْ لَهُ عَلَى وَجْهِ الشَّفَاعَةِ لَا عَلَى وَجْهِ الْوَلَايَة (الکافي، ج3، ص187، باب الصلاة علی المستضعف وعلی من لا یعرف؛ مشابه: کتاب من لا یحضره الفقیه، ج1، ص168).
مرحوم کلینی به اسنادِ صحیح نقل میکند که امام صادق (ع) فرمود: اگر [میّت] مستضعف بود، [در نماز بر او] بگو: «خداوندا بیامرز کسانی را که بازگشتند و از راهِ تو پیروی کردند و آنان را از عذابِ جهنم نگاه دار!» و اگر مذهب او را نمیدانستی، بگو: «خداوندا! اگر "خیر" و اهل آن را دوست میداشت، او را بیامرز و به او رحم کن و از او درگذر» و اگر [میّتِ] مستضعف حقّی بر تو دارد، برای او استغفار کن بر این اساس که شفاعت او را کرده باشی نه بر اساس ولایت [که میان مؤمنان است].
این روایت در خصوص مسلمانی است که نه به امامتِ امامان (ع) اقرار کرده و نه آن را انکار کرده و با اهل بیت (ع) دشمن بوده است. دربارۀ نماز بر مستضعف روایات دیگری هم آمده که در آن گفته شود: «اللَّهمَّ/ رَبَّنَا اغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيم» (الکافي، ج3، ص186-187، ح1 به اسناد صحیح از محمد بن مسلم، ح2 به اسناد صحیح از فضیل بن یسار)، اما در خصوص کسی که با اهل بیت (ع) دشمن است در بخش دیگری از روایت حلبی عباراتی جهت لعن او تعلیم داده شده است:
«إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى عَدُوِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقُلِ اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا أَنَّهُ عَدُوٌّ لَكَ وَ لِرَسُولِكَ اللَّهُمَّ فَاحْشُ قَبْرَهُ نَاراً وَ احْشُ جَوْفَهُ نَاراً وَ عَجِّلْهُ إِلَى النَّارِ فَإِنَّهُ كَانَ يُوَالِي أَعْدَاءَكَ وَ يُعَادِي أَوْلِيَاءَكَ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ ضَيِّقْ عَلَيْهِ قَبْرَهُ فَإِذَا رُفِعَ فَقُلِ اللَّهُمَّ لَا تَرْفَعْهُ وَ لَا تُزَكِّهِ» (کتاب من لا یحضره الفقیه، ج1، ص168). مرحوم کلینی این بخش از روایت حلبی را در «باب الصلاة علی الناصب» آورده است (الکافي، ج3، ص188).
#مستضعف #ناصب
@Al_Meerath
مستضعفان و رفتن به بهشت (1)
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا جَالِسٌ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها يَجْرِي لِهَؤُلَاءِ مِمَّنْ لَا يَعْرِفُ مِنْهُمْ هَذَا الْأَمْرَ فَقَالَ إِنَّمَا هَذِهِ لِلْمُؤْمِنِينَ خَاصَّةً قُلْتُ لَهُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَ رَأَيْتَ مَنْ صَامَ وَ صَلَّى وَ اجْتَنَبَ الْمَحَارِمَ وَ حَسُنَ وَرَعُهُ مِمَّنْ لَا يَعْرِفُ وَ لَا يَنْصِبُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ أُولَئِكَ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ (المحاسن، ج1، ص158، ح94).
از زراره روایت است که گفت از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردند من نيز حضور داشتم از اين آيه مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها شامل كسانى كه این امر [= تشیّع] را نمیشناسند مىشود؟ فرمود نه اين اختصاص به مؤمنين دارد. گفتم: خداوند [امرِ] تو را اصلاح کند! نظرت چیست دربارهٔ كسى كه روزه بدارد و نماز بخواند و از كارهاى حرام پرهيز كند و ورعِ او نیکو باشد اما نه [امامت را] بشناسد و نه ناصب باشد؟ فرمود: خداوند آنها را به رحمت خود وارد بهشت میكند.
____
در اخبار دیگری نیز معنی مستضعف و ناصب در برابر هم به کار رفته؛ یعنی آن کس که از اهل قبله از مخالفان که مستضعف نباشد، ناصب است (معاني الأخبار، ص200، ح1)؛ چنانکه از اخبار جواز دادن زکات به مستضعف، و جایز نبودن زکات برای ناصب نیز همین معنا فهمیده میشود.
#مستضعف #ناصب
@Al_Meerath
مستضعفان و رفتن به بهشت (2)
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ حُمْرَانُ- أَوْ أَنَا وَ بُكَيْرٌ- عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّا نَمُدُّ الْمِطْمَارَ، قَالَ: «وَ مَا الْمِطْمَارُ؟» قُلْتُ: التُّرُّ، فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ،تَوَلَّيْنَاهُ؛ وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ، بَرِئْنَا مِنْهُ. فَقَالَ لِي: «يَا زُرَارَةُ، قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ، فَأَيْنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»؟ أَيْنَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ؟ أَيْنَ الَّذِينَ «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً»؟ أَيْنَ «أَصْحابُ الْأَعْرافِ»؟ أَيْنَ «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»؟». وَ زَادَ حَمَّادٌ فِي الْحَدِيثِ، قَالَ: فَارْتَفَعَ صَوْتُ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ صَوْتِي حَتّى كَانَ يَسْمَعُهُ مَنْ عَلى بَابِ الدَّارِ. وَ زَادَ فِيهِ جَمِيلٌ، عَنْ زُرَارَةَ: فَلَمَّا كَثُرَ الْكَلَامُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، قَالَ لِي: «يَا زُرَارَةُ، حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَ الضُّلَّالَ الْجَنَّةَ» (الکافي، ط دار الحدیث، ج4، ص135-137).
از زراره نقل شده که گفت: من و حمران- يا من و بكير- بر امام باقر عليه السّلام وارد شديم، من به ایشان گفتم: ما مطمار را دراز میکنیم. فرمود: مطمار چيست؟ عرض كردم: ريسمانِ بنایان که راستبودن بنا را با آن میسنجند. پس هر كس با ما موافقت داشت چه علوى باشد چه غير ولایتِ او را داریم و هر كه با ما مخالف بود چه علوى باشد چه غير او از او بيزارى جوئيم. پس به من فرمود: اى زراره گفتار خداوند از گفته تو درستتر است، پس كجايند آنها كه خداى عز و جل [دربارۀشان] میگوید: «مگر ناتوانان از مردان و زنان و كودكان كه نه چاره دارند و نه راه به جائى برند»؟ كجايند آنان كه امرشان به خدا واگذار شده؟ كجايند آنان كه كار نيک را با كردار بد به هم آميختند؟ كجايند اصحاب اعراف؟ كجايند آنها که [با سهمی از زکات] دلهایشان نزدیک شد؟ حماد [به نقل زراره] در اين حديث افزوده است: پس صدای امام باقر عليه السلام و صداى من بلند شد تا حدى كه کسی که بر درب خانه بود، آن را میشنید. و جميل [به نقل از زراره] در این در حديث افزود: همين كه سخن ميان من و آن حضرت به دراز كشيد به من فرمود: بر خداوند حتم است كه گمراهان را به بهشت ببرد.
ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: حَقِيقٌ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَ الضُّلَّالَ الْجَنَّةَ فَقَالَ زُرَارَةُ كَيْفَ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ يَمُوتُ النَّاطِقُ وَ لَا يَنْطِقُ الصَّامِتُ فَيَمُوتُ الْمَرْءُ بَيْنَهُمَا فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ (الغیبة للطوسي، ص460).
از جمیل بن دراج از زراره نقل شده که امام صادق علیه السلام فرمود: بر خدا حتم است که گمراهان را به بهشت ببرد. زراره گفت: آن چگونه است؟ فدایت شوم! فرمود: [امامِ] ناطق میمیرد و [امامِ] صامت، دعوتِ خود را اظهار نمیکند. پس شخصی [که اقرار به امامتِ امام پیشین داشته و امام بعدی را نشناخته] در این میان میمیرد و خداوند او را وارد بهشت میکند.
#مستضعف
@Al_Meerath
دیدگاه آیت الله شبیری زنجانی دربارۀ دو روایتی که دشمنان شیعه را ناصبی میداند
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَيْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِأَنَّكَ لَا تَجِدُ رَجُلًا يَقُولُ أَنَا أُبْغِضُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَكِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَكُمْ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّكُمْ تَتَوَلَّوْنَّا وَ أَنَّكُمْ مِنْ شِيعَتِنَا (علل الشرائع، ج2، ص601).
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَيْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِأَنَّكَ لَا تَجِدُ أَحَداً يَقُولُ أَنَا أُبْغِضُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَكِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَكُمْ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّكُمْ تَتَوَلَّوْنَا أَوْ تَتَبَرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِنَا وَ قَالَ ع مَنْ أَشْبَعَ عَدُوّاً لَنَا فَقَدْ قَتَلَ وَلِيّاً لَنَا (معاني الأخبار، ص365).
«دو روايت عبدالله بن سنان و معلى بن خنيس علاوه بر اشكال سندى، از نظر متن نيز مقبول نمىباشد. زيرا در سند روايت عبدالله بن سنان، ابراهيم ابن اسحاق احمرى واقع شده كه مورد تضعيف همگان است. عبدالله بن حماد نيز خالى از اشكال نيست. در سند روايت معلى بن خنيس نيز محمد بن على واقع شده كه ابوسمينه محمد بن على كوفى است، و او را نيز همه تضعيف كردهاند. متن هر دو روايت نيز بر خلاف مسلمات است. زيرا
اولاً: بر حسب لغت، ناصب به كسى گفته مىشود كه مخالف امير المؤمنين عليه السلام است.
ثانياً: گرچه در ميان مسلمين هيچ كس با شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله - به حسب ظاهر - دشمن نبوده، ليكن آل پيامبر صلوات الله عليهم داراى دشمنان زيادى بودهاند كه واقفه، ناووسيه، و خوارج - كه اصطلاحاً به آنها ناصبى گفته مىشود و با حضرت امير عليه السلام جنگ كردند - از آن جملهاند.
ثالثاً: روايات فراوانى درباره دشمنان آل پيامبر وارد شده كه نادرستى مفاد دو روايت مذكور را به اثبات مىرساند» (دروس خارج نکاح، ج6، ص1186-1187، 1387/2/6).
#ناصب
@Al_Meerath
مناقشه در استناد به روايات براى ناصبى بودن اهل خلاف
✍ آیت الله سید موسی شبیری زنجانی
در مورد ناصبى بودن اهل خلاف چنانچه گذشت صاحب حدائق به رواياتى - از جمله روايت عبدالله بن سنان و روايت معلّى بن خنيس و مسائل محمد بن على بن عيسى و رواياتى كه زيديّه را از نواصب به شمار آورده و رواياتى كه دلالت دارد مخالفين بغض اهل بيت (ع) را دارند - تمسک نموده است.
لكن به نظر مىرسد اين استدلال تمام نيست. اما روايت عبدالله بن سنان و روايت معلّى بن خنيس علاوه بر اينكه يقيناً متن آن قابل قبول نيست و با روايات بسيارى كه در آنها فرض عداوت مخالفين با ائمه (ع) شده است تناقض دارد. در كلام صاحب حدائق نيز در استدلال به دو طائفه از روايات تناقض وجود دارد، چون هم به اين روايات كه مىگويد: كسى را نمىيابى كه بغض اهل بيت (ع) را داشته باشد و ناصبى كسى است كه با شما شيعيان عداوت داشته باشد و مخالفين مُبغض شما هستند و از طرف ديگر به رواياتى كه مىگويد: مخالفين نسبت به ائمه (ع) بغض دارند استدلال كرده است. در حالى كه اين دو دسته روايت از نظر مفاد قابل جمع نيست.
آن روايات براى ابطال مفاد دو روايت عبدالله بن سنان و معلّى بن خنيس خوب است. روايات بسيارى وجود دارد كه از آنها استفاده مىشود كه در ميان مخالفين اشخاصى هستند كه با اهل بيت (ع) عداوت دارند و خارجاً هم ما مىدانيم كه در ميان اهل قبله كسانى مثل خوارج و واقفيه و ناووسيه با اهل بيت (ع) عداوت دارند. پس آن سالبه كليه كه مفاد اين دو روايت است با اين موجبه جزئيه كه بين اهل قبله دشمن با اهل بيت (ع) وجود دارد نقض مىشود. پس طائفه دوم از روايات براى ردّ استدلال به اين دو روايت خوب است، لكن ادعايى كه صاحب حدائق دارد كه عموم مخالفين به نحو موجبه كليه، دشمن اهل بيت (ع) هستند، بنابراين كافر هستند و تمام احكام كفار بر آنها بار مىشود را ثابت نمىكند. به علاوه كه استدلال به اين دو طائفه از روايات، استدلال به دو امر متهافت است چنانچه گذشت.
اما روايت محمد بن على بن عيسى كه سؤال مىكند كسى كه جبت و طاغوت را بر اميرالمؤمنين (ع) مقدّم بدارد براى اثبات ناصبى بودن او كافى است و از اين راه مىتوان او را امتحان كرد و حضرت مىفرمايد: بله، اين روايت از نظر سند قابل اعتماد نيست. چون محمد بن على بن عيسى گرچه درباره او گفتهاند كه در قم وجه بوده ولى وجه به اين اعتبار است كه شخصيت مهم و سرشناسى بوده است. وجه بودن بر تقوا و وثاقت دلالت ندارد. اين شخص و پدرش از عوامل حكومت خلفاء بودهاند. در تاريخ قديم قم آمده كه على بن عيسى طلحى پدر محمد بن على بن عيسى، در زمان مأمون از طرف معتصم مأمور شد تا ماليات قم را بر اساس مساحت تعيين كند و او مساحت زمينها را محاسبه كرد و ماليات را تعيين كرد. او بعد از تعيين ماليات هفتصد هزار درهم بيش از ميزان ماليات سابق بر مردم ماليات بست و به همين جهت اهل قم از اطاعت او سر بر تافتند و اوضاع براى او به گونهاى شد كه مجبور شدند او را از آن مقام عزل كنند.
و محمد بن على بن عيسى كه اين اسئله را از حضرت هادى كرده خودش مىگويد: امير در قم است [امير را خود خلفاء نصب مىكردند] بنابراين وى عناوين حكومتى و دولتى داشته و در جايى هم توثيق نشده است و از ناحيه رواتى هم كه از او نقل مىكنند نمىتوانيم او را توثيق كنيم.
خلاصه اعتبار سند روايت محمد بن على بن عيسى مشكل است و بر فرض اينكه از اشكال سندى غمض عين كنيم ما مىتوانيم بگوييم همان طور كه ايمان داراى مراتب است و كفر هم به حسب اطلاقات مختلف روايات داراى مراتب است حتى اسلام هم چنانچه بيان خواهيم كرد اختلاف مراتب دارد، نصب و عداوت هم اختلاف مرتبه دارد. و اين طور نيست كه در هر مرتبه از نصب و به مجرد صدق عنوان نصب، تمام احكامى كه درباره ناصبى [و مرتبه اعلاى از ناصبى] ثابت شده را بتوانيم بار كنيم.
@Al_Meerath
يقيناً چنانچه صاحب جواهر فرموده، اين احكام براى همه مخالفين ثابت نيست و خلاف سيره است و هيچ وقت ائمه (ع) نفرمودهاند كه اينها مهدور الدم هستند و اگر فرضاً اثبات نصب شود مربوط به آخرت است و يا اگر به دنيا مربوط باشد اين حكم براى اين است كه اشخاص از اينها فاصله بگيرند و اخلاق اعداء و عقايدشان به آنها سرايت نكند و مراد ناصبى به معناى خاص كه احكام كافر را دارد نيست.
كلام مرحوم صاحب جواهر در توجيه روايات دال بر نصب مخالفين
صاحب جواهر در رواياتى كه اثبات نصب كرده، مثلاً زيديّه را ناصبى قرار داده، جمعاً بين الادله مىفرمايد: مراد اين است كه در آخرت همه مخالفين حكم نواصب را دارند، زيرا مىدانيم كه ناصبى كافر است و مال و جانش احترام ندارد اما مخالف اين احكام را ندارد. پس جمعاً بين ادله اين احكام براى همه مخالفين در آخرت ثابت است، مثل روايتى كه مىگويد: اينها «شرّ من اليهود و النصارى» كه حمل مىشود بر اينكه در آخرت اين گونهاند.
مناقشه در كلام مرحوم صاحب جواهر
به نظر مىرسد كه اين جمع تمام نيست و اين معنا را در آخرت نيز نمىتوان ملتزم شد زيرا اگر مراد از نواصب در اين روايات مطلق مخالفين باشند كه صاحب جواهر مطلق گرفته غاية الامر مىفرمايد: اثر آن در آخرت ظاهر مىشود و اينكه نواصب شرٌّ من اليهود و النصارى مربوط به آخرت است. لكن نمىتوان ملتزم شد كه تمام مخالفين از يهود و نصارايى كه هم با پيامبر اكرم (ص) و هم با اميرالمؤمنين (ع) دشمن هستند، بدتر هستند، مخالفين غير از ناصبىهاى خاص كه عده معدودى هستند اميرالمؤمنين (ع) را خليفه چهارم و واجب الاتباع مىدانند و به فضيلت اميرالمؤمنين (ع) قائل بوده و هستند. بتريّه كه عده كثير و قابل اعتنايى هستند و شخصيتهاى مهمى مثل ابوحنيفه در ميان آنها هستند مىگويند: اميرالمؤمنين (ع) افضل و اعلم ناس و مستحق خلافت بودند، لكن بر اساس مصالحى حق خود را به ديگران تفويض كرده بودند و قهراً ديگران مشروعيت پيدا كرده بودند. ما چطور مىتوانيم مخالفينى مانند بتريّه كه موالى و محبّ اميرالمؤمنين (ع) هستند را بدتر از يهود و نصارى در آخرت بدانيم.
مصرىهاى كنونى همه امامزادهها را مانند شخصيتهاى خودشان احترام مىكنند. اينها را ما چطور مىتوانيم بگوييم كه در آخرت از يهود و نصارى كه دشمن پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) هستند بدتر بدانيم. اين رواياتى كه مىگويد: «شرٌّ من اليهود و النصارى» همين نواصب معروف و به معناى خاص را مىگويد، و نواصب به معناى خاص در همين دنيا هم مهدور الدم هستند و احكام نواصب به آنها بار مىشود.
و اما رواياتى را كه مىگويد: زيديّه از نواصبند آيا همان طور كه صاحب جواهر فرموده، بگوييم كه به بعضى از مراتب نصب كه در آخرت اثر آن ظاهر مىشود، حمل مىشوند يا آنكه مىتوانيم به ظاهر اين روايات أخذ كنيم و بگوييم زيديه از نواصب به معناى خاص هستند؟ زيرا ما به اين دليل مخالفين را از نواصب نمىدانيم كه اعتقاد ندارند كه ائمه به ادعاهايى كه شيعيان به آنها نسبت مىدهند معتقد هستند و مىگويند: ائمه (ع) اين عقايد را قبول ندارند و روى اين جهت اكثر مخالفين، مبغض ائمه (ع) نيستند ولى زيديّه مىدانند كه ائمه (ع) اين روش زيديّه را تخطئه مىكنند و حتى همه مسلمين ديگر نيز زيديّه را تخطئه مىكنند و اهل جهنم مىدانند، قهراً وقتى زيديّه معتقدند كه مورد تخطئه ائمه (ع) هستند اينها نيز نسبت به ائمه (ع) بغض دارند و به اين اعتبار مىتوانيم آنها را ناصبى بدانيم. و به ظاهر روايات اخذ كنيم. و اگر اين را نپذيرفتيم و تنزّل كرديم مطلب صاحب جواهر را مىگوييم كه نصب مراتبى دارد، چنانچه از روايات ديگر استفاده مىشود. بنابراين مىتوانيم بگوييم بعضى از مراتب زيديّه موجب حفظ دم است و بعضى از مراتب آن موجب مهدور الدم بودن است.
نتيجه اينكه تمسک به اين روايات براى اثبات نصب همه مخالفين نمىشود كرد و همه آنها قابل جواب است (دروس خارج نکاح، ج6، ص1189-1196، 1387/2/7).
@Al_Meerath
«المسجد الأقصی» در روایات امامیه؛ مکانی در آسمان یا در سرزمین شام؟
✍ امیرحسن خوروش
«المسجد الأقصی» در قرآن کریم در آغاز سورۀ اسراء به عنوان مقصد سیر شبانۀ پیامبر (ص) معرفی شده است. غالب مسلمانان بر این نظرند که این مسجد در شام (و در فلسطین کنونی) واقع شده است؛ با این حال برخی از روایات موجود در میراث امامیه از این میگویند که این مسجد، نه مکانی در زمین، که محلّی در آسمان است. این نوشتار به ارزیابی این روایات پرداخته و در برابر روایاتی در منابع امامی را ارائه میدهد که از آنها برمیآید این مسجد در بیت المقدس است.
https://deraayaat.ir/al-aqsa/