#تیکه_ای_از_کتاب
#ملکه_بامیان
💭📖 اعتراض ها افاقه نکرد.
راننده حق داشت با حرف کسی رام نشود.
▪️طالبان با کسی شوخی نداشت. اگر شانس می آوردی، اسیر می شدی؛ وگرنه مرگ بیخ ریشت بود.
▪️طالبان به خون شیعیان تشنه بود و کامیون هم پر از شیعه. در کامیون ما اهل تسنن کم پیدا می شد.
▪️اگر چه طالبان با سُنی ها هم سر بعضی مسائل مشکل داشت…😔
♡j๑ïท🦋↷
『@Alaa_book_gathering』
#تیکه_ای_از_کتاب
#ملکه_بامیان
▪️با پاهای لرزان روی تخت خوابیدم. مرد سرنگ به دست، سمتم آمد.💉
▪️یَک لحظه از زیر آرنجش یخچالی را دیدم که داخلش چند کیسه خون به چَشم می خورد.🩸
چاقوی جراحی را که روی میز کوچک چوبی دیدم، از جا پریدم و سمت در دویدم.⚔
▪️آن مرد با دست های پر قدرتش از پَسِ گَردَنَم گرفت و مرا همچون موشی که در چنگال گربه گیر افتاده باشد، روی تخت خواباند.
▪️چَشم هایم پر از اشک شد. آرَنجم را روی چَشم هایم گذاشتم و شروع کردم به التماس...😔😰
♡j๑ïท🦋↷
『@Alaa_book_gathering』
#تیکه_ای_از_کتاب
#ملکه_بامیان
📖💭
🧕🏻به ناچار نشستم و به دیوار انبارِ کاه تکیه دادم.
یکی از زانوهایم را بالا آوردم و دستم را دَرَش حلقه کردم.
🙍🏻به همان خدا و رسول اللهی که اعتقاد داری، من آدم چَشم چَران و بی حیایی نیستم.
می خواهم زن شرعی ام باشی.
می دانم نگاه های دزدانه ام اذیتت می کند.
گاهی اوقات که در مقابل خدا به نماز می ایستم، از خودم شرم می شوم و می گویم چه طوری به یک دختر نامحرم دزدانه نگاه می کنی و نماز هم می خوانی!
🧕🏻باورم نمی شد که این حرف ها را از زبان او می شنوم.
📌▫️میتونین با هماهنگی کتاب
"ملکه بامیان" رو امانت بگیرین👇🏻
💭@EnglishTeacher_Ms
♡j๑ïท🦋↷
『@Alaa_book_gathering』