eitaa logo
" کِتابخوانــ🦋ـےِ آلاء‌"🌊
229 دنبال‌کننده
107 عکس
22 ویدیو
1 فایل
﷽ آلاء یعنے نعمت ها🌊🪄 چـہ نعمتے بهتر از دانایے 📖🤓👌🏻‌ اینجا کتاب هاے قشنگے کہ خوندم رو معرفے میکنم ▫️ تو هم امانت میگیرے میخونے برمیگردونے ▫️ هر کتاب رو به مدت یک هفتہ میتونے داشته باشے ▫️ اسم کتاب رو بگو امانت بگیر 👇🏻😌🤍 @EnglishTeacher_Ms
مشاهده در ایتا
دانلود
💭📖 اعتراض ها افاقه نکرد. راننده حق داشت با حرف کسی رام نشود. ▪️طالبان با کسی شوخی نداشت. اگر شانس می آوردی، اسیر می شدی؛ وگرنه مرگ بیخ ریشت بود. ▪️طالبان به خون شیعیان تشنه بود و کامیون هم پر از شیعه. در کامیون ما اهل تسنن کم پیدا می شد. ▪️اگر چه طالبان با سُنی ها هم سر بعضی مسائل مشکل داشت…😔 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
▪️با پاهای لرزان روی تخت خوابیدم. مرد سرنگ به دست، سمتم آمد.💉 ▪️یَک لحظه از زیر آرنجش یخچالی را دیدم که داخلش چند کیسه خون به چَشم می خورد.🩸 چاقوی جراحی را که روی میز کوچک چوبی دیدم، از جا پریدم و سمت در دویدم.⚔ ▪️آن مرد با دست های پر قدرتش از پَسِ گَردَنَم گرفت و مرا همچون موشی که در چنگال گربه گیر افتاده باشد، روی تخت خواباند. ▪️چَشم هایم پر از اشک شد. آرَنجم را روی چَشم هایم گذاشتم و شروع کردم به التماس...😔😰 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
📖💭 🧕🏻به ناچار نشستم و به دیوار انبارِ کاه تکیه دادم. یکی از زانوهایم را بالا آوردم و دستم را دَرَش حلقه کردم. 🙍🏻به همان خدا و رسول اللهی که اعتقاد داری، من آدم چَشم چَران و بی حیایی نیستم. می خواهم زن شرعی ام باشی. می دانم نگاه های دزدانه ام اذیتت می کند. گاهی اوقات که در مقابل خدا به نماز می ایستم، از خودم شرم می شوم و می گویم چه طوری به یک دختر نامحرم دزدانه نگاه می کنی و نماز هم می خوانی! 🧕🏻باورم نمی شد که این حرف ها را از زبان او می شنوم. 📌▫️میتونین با هماهنگی کتاب "ملکه بامیان" رو امانت بگیرین👇🏻 💭@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🤨 من شاهِ شطرنج رو دوست ندارم ♟👎🏻❌ ▫️اون از قیافه اش که شبیه برج میلادِ کوتوله ای هست که عصای بابابزرگ خورده توی آنتنش و شکلِ (به اضافه) روی کَله اش درست شده، اون هم از حرکات و سَکَناتِش.🙄 ▪️شاه باید قدرت داشته باشه 🤴🏻💪🏻 ▫️از هر طرف که خواست، بره هر که رو خواست، بزنه شاه هست دیگه😒 دلش میخواد اصلاً بپره، همه ی سرباز ها رو اخراج کنه. توی صورت وزیر رنگ مخالفش بایسته و بگه: امروز دلم نمی خواد کیش بشم! 😠 هر کاری می خوای، بکن🤨 مات هم که نشه هیچ وقت. شاهی که مات بشه، به درد جرز لای دیوار می خوره!😌 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
°°°°°°°✨✨✨✨°°°°°°° پادشاهِ مقتدرِ بی عیب و نقص °°°°°°°✨✨✨✨°°°°°°° ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
💬🧐شما اگر به جای پوریا بودید و قرار بود به برادر یا خواهر کوچکتان برای پیشرفتِ درس املا کمک کنید چکار می کردید؟ 📝داستانِ ⚡املای ܭܥܼܢ و ܭوܠܘ را از این کتاب بخوانید اگر میخواهید با راه حل با مزه پوریا و همراهی های با مزه تر خانواده اش آشنا بشین...😉 💡این کتاب در رده سنی ● ۱۲ سال به بالا🔺️ قرار می گیره🤓 ♡j๑ïท🦋↷ @Alaa_book_gathering
دریای طوفانی ریاضی🌊😬 ▫️میتونین با هماهنگی کتاب "یه مدرسه ی خیلی خفن" رو امانت بگیرین👇🏻 💬@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ @Alaa_book_gathering
😁 💭 قضیه ی غلام حسین پشمی...💉👀🪡😬🩺 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
💭 ♡رقص مردان خدا؛ لطیف باشد و سبک! گویی، برگ است که بر روی آب می رود! اندرون، چون کوه و برون چون کاه♡ 🔖 میتونین با هماهنگی کتاب "امسال قبول می شویم" رو امانت بگیرین👇🏻 📌@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✨🍃 ▫️دلم آشوب بود... ▫️آرام نمی گرفتم... هزار بار تا صبح جانم به لب رسید... به دیوار تکیه دادم. چشمانم گرم شده بود که...😰 با صدای فریاد های علی بیدار شدم. به طرف کوچه دویدم. دور تا دور مسجد شلوغ بود 🕌 خلیفه و بقیه ی بزرگان شهر، زن و مرد، دور خانه ی علی و فاطمه جمع شده بودند. علی دستمالی زرد بر پیشانی بسته بود و شمشیر به دست گرفته بود. فریاد می زد:《هر کس را که دست به قبری بزند، از دم تیغ می گذرانم.》رگ های گردن علی متورم بود و صورتش گلگون. صدا از کسی در نمی آمد. شیر خدا به غرش در آمده بود 🥺 جمعیت کم کم متفرق شد. چه خبر بود خدایا! 😥 میان شلوغی اسماء را دیدم. چشم هایش کاسه ی خون بود. بی آنکه بگوید، فهمیدم 😭🥀 سرم را بر شانه اش گذاشتم و هر دو با هم گریستیم 🖤 آهسته گفتم:《قبر بانو کجاست؟》گفت:《بانو وصیت کرده بی نشان دفن شود.》 صدای هق هق اسماء در گوشم پیچید:《بانو، از ما چقدر بدی دیدی که نگذاشتی حتی نشانی از تو در این شهر بماند. تا ابد اهالی مدینه را رو سیاه کردی.》😔😭 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✨اے جهان! چــہ مےشد، اگر هرچــہ قدرت و قوه دارے به کار مےبردے و در هر زمان، علےاے با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به عالم مےبخشیدے...؟!🤍 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
♡ 🍃 علــــے جان؛ فاطمــــــہ چطور همسرے است؟ 🍃 فاطمــــــہ جان براے اطاعت خدا بهترین یاور است...💚 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🪄✨ | صدای پیامبر در سرم پیچید... | هر مردی با خوش‌رویی به همسرش کمک کند، | خدا اسمش را جزء شهدا می‌نویسد... ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
شب‌ها قبل از خواب... ••• ۳۴ مرتبه الله‌اکبر، ••• ۳۳ مرتبه الحمدالله و ••• ۳۳ مرتبه سبحان‌الله بگویید. این‌طوری سختی‌ها برایتان آسان می‌شود...✨🌌 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✍🏻📜 ▫️ ابالحسن، آقا! فاطمه سپرده بود به شما چیزی نگوییم🥺 ▫️چه شده؟ چه بلایی سر یاسم آمده است؟ ▫️چه بگویم آقا؟... راستش همان روزی که ابوبکر، سند فدک را به نام فاطمه نوشت، از شما که جدا شده‌اند، عُمَر از خودسری ابوبکر عصبانی شده و با مُغیره دنبال خانم افتاده‌اند. خواستند سند را پس بگیرند که خانم نداده‌اند... چه بگویم آقا...😥 آن‌ها هم به خانم سیلی زده‌اند...😓 به شکمش هم لگد زده‌اند...😞 اصلاً برای همین خانم سقط کردند... خانم پخش زمین شده‌اند... آن‌ها هم سند را از مشتش بیرون کشیده‌اند و پاره‌اش کرده‌اند... آقا یک‌وقت به فضه و حسنین نگویید من چیزی گفتم فاطمه از ما خواسته بود چیزی به شما نگوییم😔 سرم را به دیوار گذاشتم و گریه کردم. بلندِ بلند...😭 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
▫️عزیزان دلم! بیایید برای آخرین بار مادرتان را ببینید. صدای گریه‌شان سکوت شب را شکست. بندهای کفن باز شد. فاطمه چشمانش را رو به بچه‌ها باز کرد. آغوش گشود و آن‌ها را محکم به سینه چسباند. صدایی از آسمان آمد. 🪄جبرئیل بود: ▫️علی جان!😥 بچه‌ها را از مادرشان جدا کن...🥺 فرشته‌ها دیگر طاقت ندارند...😞 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
صبر زیباست؛ اما نه در مرگ تو. ♡ بی‌تابی زشت است؛ اما نه در غم فراق تو. تمام مصیبت‌ها در مقایسه با اندوه از دست‌ دادنت، چه ناچیزند...😔🌙 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🔸️اگر خدا بخواهد نعمتی به کسی بدهد، احدی نمی‌تواند مانع شود و اگر بخواهد از کسی نعمتی را بگیرد، همه جهان جمع شوند، کاری از دستشان بر نمی‌آید...🌍🤍🌿 🔖 میتونین با هماهنگی کتاب "حیدر" رو امانت بگیرین👇🏻 💭@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✍🏻💭 🔖 برای کمک به دیگران به جز قلب مهربان، باید جسمی قوی هم داشت...😌💪🏻 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
💭 💢علی لندی یک نوجوان ۱۴ ساله (متولد ۱۳ اسفند ۱۳۸۵) بود که در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۸ در پی ایجاد یک آتش سوزی و شنیدن صدای فریاد ۲ خانم سالمند در همسایگی خانه یکی از اقوامش، به کمک آنها شتافت. این نوجوان ایذه ای با اینکه موفق شد جان آن دو زن سالمند را نجات دهد، اما خود دچار سوختگی شدید ۹۱ درصدی شد و به بیمارستان سوانح سوختگی شهر اهواز و سپس به بیمارستان امام موسی کاظم اصفهان اعزام شد.🥺 💢متاسفانه علی لندی به دلیل سوختگی درجه ۳ و مشکلات شدید تنفسی و عفونت هایی که به خون او وارد شده بود، پس از ۲ هفته و در تاریخ اول مهر ۱۴۰۰ جان عزیز خود را از دست داد.😔 🔖 میتونین با هماهنگی کتاب "علی لندی" رو امانت بگیرین👇🏻 💭@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🔰ماماشیشا در لحظات آخر عمرش به من گفته بود که به علی مهلت ندهم، او می تواند کارهایی را انجام دهد که هیچ جادوگری قادر به مقابله با او نیست... 《یکی از آنها به دست آوردن دل آدم هاست 🫀+❣ آن هم بدون استفاده از هیچ ابزاری...😌🪄》 〰️.•°•..•°•..🛖🏕..•°•..•°•.〰️ ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🏞🏕 🪔 به کشتی می رسیم. روی عرشه دراز می کشم. هوا خوب است.🏝 با محاسبات نجومی من، الان باید در فصل تابستان باشیم.☀️ به یاد شب گذشته می افتم و جشنی که برایمان گرفته اند. همه چیز زیبا بود. لباس ها همه از پوست حیوانات و زنان با حجب و حیایی خاص پذیرایی را انجام می دادند. 🪄تنها کسی که لباسش مناسب نبود، ماماشیشا پیرزن جادوگری بود که با کارهایش باعث شگفتی قبیله می شد. او نمی دانست من راز تمام آنچه را او با گیاهان انجام می دهد، می دانم. ابر ها جلو نور ماه را می گیرند. مردم قبیله فکر می کنند که این، کار جادوگر است.🔮🧝🏽‍♀️ •●••••●••••●•••••●••••●••••●• 《 وقتی خدا نداشته باشی، از نادانی ات استفاده می کنند و همه‌ی آنچه را از آنِ خداست، متعلق به خودشان می دانند. 》 •●••••●••••●•••••●••••●••••●♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🌊▫️راستے چقدر به وعده هاے خدا اعتماد داریم...؟ ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
💭 اصلا چرا دلمون به وعده های خدا گرم نیست...؟ ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering