eitaa logo
" کِتابخوانــ🦋ـےِ آلاء‌"🌊
229 دنبال‌کننده
107 عکس
22 ویدیو
1 فایل
﷽ آلاء یعنے نعمت ها🌊🪄 چـہ نعمتے بهتر از دانایے 📖🤓👌🏻‌ اینجا کتاب هاے قشنگے کہ خوندم رو معرفے میکنم ▫️ تو هم امانت میگیرے میخونے برمیگردونے ▫️ هر کتاب رو به مدت یک هفتہ میتونے داشته باشے ▫️ اسم کتاب رو بگو امانت بگیر 👇🏻😌🤍 @EnglishTeacher_Ms
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮 ‌در بزرگواریِ یک مرد همین بس که عیب‌هایش را بشود شمرد. 🏷 اگر دوست دارین شما هم لذت خوندن این رمان زیبا رو تجربه کنین میتونین با هماهنگی امانت بگیرین👇🏻😌💫 ▫️@EnglishTeacher_Ms 🌌🌙 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
معرفی امروزهِ ها...🤓😉 پیشنهاد میکنم از دستش ندین👌🏻 این داستانش خیلی برام جالب بود... عصر معرفی اش رو داریم...😎 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
📒 کتاب «چهل قُلُپ کار» 🖋 به قلم مهدی پیرهادی کتابی است که در ۴۰ داستان طنز، کار کردن نوجوانان را روایت می کند. ▫️فاطمه مقیسه "مدیر کتابخانه فرزانگان" در خصوص دورهمی نوجوانان کتابخوان گفت: 💬 نیاز مالی یکی از نیازهای جدی دوران نوجوانی است که باید برطرف شود و آنها جرات و شهامت ورود به بازار کار برای رفع نیاز مالی خود را پیدا کنند. 💡🤓👌🏻 آموزش با کتاب بهترین شیوه برای این مهارت آموزی است. ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
▫️اولین دستمزدم را که گرفتم، اعتماد به نفسم رفته بود تا مریخ...😉☄ 🏷 اگر میخوای بدونی اولین کسب درآمد چه حسی داره و برات سواله که چجوری میشه توی سن کم درآمد داشت این کتاب رو از دست نده... 🏷 میتونین با هماهنگی این کتاب رو امانت بگیرین👇🏻 ▫️@EnglishTeacher_Ms 🌠💫 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
معرفـے کتاب امروز عجیب دلنشینـہ🤍🫀 . . . عصر معرفـے داریم...🍃😌 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✼شروع یک همسایگـےِ دلنشین..🪴 🌌🌃🌙 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
جیگرم با این تیکه از کتاب ناتا آتیش گرفت...😭 ▫️به زینب کوچک گفت: «حسین کجاست؟ زیر آفتاب نماند، عطش می‌گیرد.»😔🥀 ▫️زینب گفت: «نه مادرجان! حواسم به حسین هست.» ▫️فاطمه لب‌خندی کم‌جان زد. با آن حال خرابش، نگران حسین بود...🥺 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🌟 حضرت زهرا (س) چه تشبیه قشنگی کردن...🥺 💎 گفتم: «بانو! من در این شهر غریبم. کسی را ندارم. نمی‌توانم حق و باطل را تشخیص بدهم. راه سعادت را به من نشان بده.» 💎 آب دهانش را قورت داد و به‌سختی گفت: «انّ السّعید، کلّ سعید، حقّ سعید من احبّ علیّ فی حیاته و مماته.» جوری نام علی را می‌گفت که انگار همهٔ وجودش را در عین، لام و ی می‌ریخت و ادایش می‌کرد. 💎 نگاهی به علی که در اتاق روبه‌رو مشغول نوشتن چیزی بود، انداخت و گفت: «مثل الإمام کمثل الکعبة إذ تؤتی و لاتأتی: امام مثل کعبه است؛ شما باید به دنبال او باشید؛ نه آن که امام در پی شما باشد♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🌍🌊 پیامبر فرمودند: ”اگر تمام اهل زمین در مسیرے حرکت مےکنند و علے در مسیرے دیگر است، به‌دنبال او بروید که علے همراه حق و حق، همواره با علے است.“ ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✨وقتی غمی بین عدهٔ زیادی مشترک باشد، تحملش آسان‌تر می‌شود "بردگے درد مشترک بین ما بود" یه وقت ناتا رو از دست ندین😌 🏷 میتونین با هماهنگی این کتاب رو امانت بگیرین👇🏻 ▫️@EnglishTeacher_Ms 🌕🌊 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🔻از آقای " داوود امیریان " کتاب زیاد قراره توی کانالمون معرفی بشه یکی از یکی دلبرتر...😎 🏷 میتونین با هماهنگی این کتاب رو امانت بگیرین👇🏻 ▫️@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🔰اصلاً مُد یعنے چے؟🧐🤔 💭 چقدر این قسمت از مکالمه‌ی امبروژا (یه آمریکاییِ مسیحی) و نیلوفر(یه ایرانیِ مسلمان) غرور آفرینه... به نظرم این حس رو فقط یه مسلمون میتونه تجربه کنه😉 👧🏼 امبروژا بعد از چند دقیقه ادامه داد: «هر چی فکر می‌کنم می‌بینم باید قانونی برای لباس پوشیدن وجود داشته باشه. لباس پوشیدن ربطی به دین نداره. به شعور مربوطه.» 👧🏼 بعد با هیجان بیشتری ادامه داد: «حتی به امنیت ... متوجهی؟ به امنیت یه زن می‌تونه مربوط بشه.» نگاهی به مانتو و شلوار و مقنعۀ من انداخت. چند لحظه‌ای سکوت کرد و بعد آروم گفت: «تو چه می‌دونی من دربارۀ چی حرف می‌زنم ...خوش به حالت!» 🧕🏻عجب اتفاق نابی افتاد!👀 🧕🏻عجب جملۀ بی‌نظیری گفت!👀 🧕🏻توی چه موضع افتخار آفرینی گیر کردم!😎 🧕🏻وقتی دینی دارم که پیش از گرفتار شدن راه و چاه رو نشونم داده، مگه به جز احساس رضایت و لبخند زدن کار دیگه‌ای هم در اون موقع می‌تونستم انجام بدم؟☺😌 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
▫️پرسیدم:«چی گوش می‌دی؟» ▪️گفت:«اخبار. می‌خوام ببینم دنیا چه خبره.» ▫️خب... چه خبره؟🤔🧐 ▪️همونی که همیشه بوده؛ زورگوها زور می‌گن، بدبختا بدبخت‌تر می‌شن، ما آمریکاییا هم منفورتر. چقدر این وضع ناراحت‌کننده‌ست...😔 ♡j๑ïท🦋↷ @Alaa_book_gathering
▫️صبح های یکشنبه توی اتاقم مراسم پرفیض دعای عهد بود و همه‌مون جمع می‌شدیم؛ خدا و من. مگه بیشتر از این هم نیازه کسی باشه؟ 🤲🏻📖🥺🌔🌅🪄 🏷 میتونین با هماهنگی کتاب خاطرات سفیر رو امانت بگیرین👇🏻 🪄@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ @Alaa_book_gathering
چــہ آغاز زیبایے...🌊🫀 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🪄 ازدواج کــه فقــط دیدن و پســندیدن نیســت. نه، اصلا فقــط دیدن و پســندیدن است؛ اما دیدن که فقط با چشم نیست، نه، اصلا دیدن هم فقط کار چشــم اســت، اما چشــم که فقط اینهایی نیست که زیر ابرو و دو طرف بینی ات جا خوش کرده اند. مگر بُرد نگاه این چشم ها چقدر است که می خواهی همسفرت را با اینها ببینی و بپسندی؟ عقــل هــم بــرای خــودش چشــمی دارد، بــه کارش اگر بینــدازی، حتی به چشم سرت، درست دیدن را می آموزد. خیــال نکن اگر چشــم عقلت را باز کــردی، پایش را می گذارد روی ســر دلــت. عقــل خــودش معلــم کلاس عشــق اســت. چشــمش را باز کــن تــا به دلت درســت عاشــق شــدن را یاد بدهد. چشــم عقــل را که می بنــدی، فقط به عاشــق شــدن فکر می کنی، چشــم عقــل را که باز می کنی، او عاشق شدن را کنار عاشق ماندن می بیند...✨🌌🎼 💟 چــہ تعبیر جالبے ... ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
💫 ازدواج، نقطــہ پایان "من" است و آغاز "او". از همین رو آن را مایه آرامش خوانده اند. پس ازدواج، وقتی به آرامشت برساند، که تو را از مَنَت بِرَهاند. تا من هستی و تنها به فکر خویش، بی قراری و دل پَریش، «او» که برایت همسری از جنس خودت آفرید، وجود طوفان زده ات در ساحل «ما» شدن آفرید. لیک این آرامش پایان راه نیست. "ما" نقطــہ پرواز "تو" براے رسیدن به "او" است. مقصد، تنها یک خانــہ است؛ خانــہ دوست🤍 🔍▪️کتاب های "حجت الاسلام محسن عباسی ولدے" بسیار دلنشین هستن اینکه کتاب هاشون رو اکثرا به زبان محاوره ای می نویسن اونها رو از بقیه ممتاز کرده و اینجوری منِ خواننده ارتباط بهتری با کتاب می تونم برقرار کنم🌱 کتاب هاشون یکی بهتر از دیگری که داخل کانالمون قراره معرفی بشه...😎👌🏻 🏷 میتونین با هماهنگی این کتاب رو امانت بگیرین👇🏻 ▫️@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
▫️خانه ای که رنگ و روی آفتاب را ندیده باشد... 🏠🌤 نمناک می شود 💧 کم کم بو می گیرد 🤢 و دیگر برای سکونت مناسب نیست... 🏚 ▫️خانه ای هم که ساکنان آن نماز نخوانند و ارتباطشان با خدا قطع باشد...🤲🏻🧎🏻📿 محل رفت و آمد شیطان ها می شود هر جا هم شیطان ها وارد شوند...👺😱 دیگر فرشته ها به آنجا رفت و آمد نمی کنند...🧚🏻✨ ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
📜 قسمتے از وصیت نامــہ "شهید حججے" بــہ پسرش: 💭 علے جان! بابا جامعــہ روز بــہ روز سخت تر میشــہ گناه روز به روز رشد و پیشرفت مے کنه پاک بودن در این جامعــہ بسیار سخت تر از زمان هاے قبل‌ هست و هر چــہ بــہ ظهور امام زمان نزدیک تر مے شویم فتنــہ ها بیشتر و شیطان قوے تر مے شه...😥تو باید خیلے مواظب خودت باشے...🥺 🏷 میتونین با هماهنگی کتاب "آقا محسن"رو امانت بگیرین 👇🏻 ▫️@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
☆ امــــــــــا نوع پوششِ من تنظیم‌کنندهٔ رفتار دیگران بود... 📌پ.ن: قسمتی که هایلایت کردم رو یک بار نخونین چون کمه!! بیش از هزار بار بخونین شاید کافی باشه...🥀 🎆🔮 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🪄چقدر این بیت که داخل کتاب ستاره ها چیدنی نیستند هم ازش یاد شده زیباست...😌 در کار گلاب و گل حکم ازلے این بود کان شاهد بازارے وان پرده‌نشین باشد ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 🏷 میتونین با هماهنگی کتاب "ستاره ها چیدنی نیستند" رو امانت بگیرین👇🏻 💭@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
👆🏻 ○ این هم پایانِ شیرینِ خاطره ایی هست که داخل فایل صوتی بالا شنیدین😉 👀 قسمتے از داستانِ: 👀 🧨 "ترکش هاے بے حیا" 🧨 ○ واے کہ چقدر با این داستان خندیدم...😂 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
💭 خودم فرم و رضایت نامه را پر کردم و به جای اثر انگشت پدرم، پایم را جوهری کردم و چسباندم پای رضایت‌نامه! 😉🦶🏻 مسئول اعزام نیرو، تا رضایت‌نامه را دید، با تعجب گفت: «بنازم به این اثر انگشت، یعنی انگشت دست پدرت این‌قدر گنده است؟» 🤪 کم نیاوردم و گفتم: «حقیقتش، انگشت پدرم را زنبور نیش زده. 🐝 به خاطر همین کَت و کلفت شده!» دیگر حرفی نزد و من روز بعد به همراه عده‌ای روانۀ خرمشهر شدم. 📌▫️میتونین با هماهنگی کتاب "ترکش ولگرد" رو امانت بگیرین👇🏻 💭@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering