فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازنشر
🔴❌📽 یکی از اهداف اصلی جنبش فواحش، به همینصراحت داره بیان میشه ولی برخی از روی غفلت یا بهعمد درحال تقلیل هدف این جنبشِ کثیف به صرفا حجاب و پوشش اختیاری هستند؛
💢 درصورتیکه:
اولا حجاب، نص صریح قرآن و ضروریِ دین و الزامات قانونی کشور است
دوما حذف حجاب و حیا و غیرت، پلهی اول اندلسسازی ایران است و پرواضح است اهداف عمیق ضد امنیتی و ضد فرهنگی را دنبال میکند
سوما حجاب بهانهست، ناموس و غیرت نشانهست
#حیا
#غیرت
#شرافت
#حمیدرضا_الداغی
#سیدعلیرضا_آلداود
#جنگ_شناختی
#سوادرسانهای
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت#هفتم رقابت امتحانات ثلث دوم از راه رسید ... توی دفتر شهدام ... از قو
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #هشتم
امتحان خدا یا ...؟
- آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... کارمون واجبه ...
معلوم بود خسته و بی حوصله است ...
- یا بگو ... یا در رو ببند و برو ... سرده سوز میاد ...
چند لحظه مکث کردم ...
- مهران ... خودت گند زدی و باید درستش کنی ... تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود ... نیومدن آقای غیور امتحان خداست...
امتحان خدا؟ ... یا امتحان علوم؟ ...
- آقا ما تقلب کردیم ...
یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا ... چشم هاشون گرد شده بود ... علی الخصوص مدیر و ناظم ... که توی زاویه در... تا اون لحظه ندیده بودم شون ...
- برو فضلی ... مسخره بازی در نیار ... تو شاگرد اول مدرسه ای ...
چرخیدم سمت مدیر ...
- سلام آقا ... به خدا جدی میگیم ... من سوال سوم رو یادم نمی اومد ... بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی ... بعدشم دیگه ...
آقای رحمانی ... یکی از معلم های پایه پنجم ... بدجور خنده اش گرفت ...
- همین یه سوال؟ ... همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم ... که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی ... برو بچه جون...
همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من... معلوم شد اصلا شوخی نیست ... خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم ...
- آقا اجازه ... لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید ... از ما گفتن بود آقا ... از اینجا گناهی گردن ما نیست ... ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید ... حق الناس گردن هر دوی ماست ...
- عجب پر رویی هم هست ها ... قد دهنت حرف بزن بچه...
سرم رو انداختم پایین ... حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود ...
- اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ....
نامه های بی شاید ...
- با خودت فکر نکردی ... اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ...
ترسیدم جواب بدم ... دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه ... اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن ...
- آقا ما اونقدر از شما ... چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم ... حقی از ما وسط نیست ... نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد ... اما ...
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم ... و سرم رو انداختم پایین... دوباره دفتر ساکت شد ...
- برو ... در رو هم پشت سرت ببند ...
کارنامه ها رو که دادن ... علوم 20 شده بودم ... اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصلا خوشحال نشدم ... کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد ... نماز که تموم شد ... رفتم جلو ... نشستم کنار امام جماعت ...
- حاج آقا یه سوال داشتم ...
از حالت جدی من خنده اش گرفت ...
- بگو پسرم ...
- حاج آقا ... من سر امتحان علوم تقلب کردم ... بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید ... این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه ... منم رفتم گفتم ... اما معلم مون بازم بهم 20 داده ... الان من هنوز گناه کارم یا نه؟... پولم حروم میشه یا نه؟ ...
خنده اش محو شد ... مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده ... همیشه می گفت ...
- به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب ... از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید ... برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و ...
حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه ... همین طور دونه های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد ...
- سوال سختیه ... اینکه شما با این کار ... چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده ... و حق الناس گردنت بوده ... توش شکی نیست ... اما علم من در این حد نیست که بدونم ... آینده شما چی میشه ... آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه ... یا نه ...
اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده ... چون شما گفتی که این کار رو کردی ... و در صدد جبران براومدی ...
ناخودآگاه ... در حالی که سرم رو تکان می دادم ... انداختمش پایین ...
- ممنون حاج آقا ... ولی نامه عمل رو ... با فکر کنم و حدس میزنم و ... اما و اگر و شاید ... نمی نویسن ...
و بلند شدم و رفتم ...
تا شنبه دل توی دلم نبود ... سر نماز از خدا خجالت می کشیدم ... چنان حس عذابی بهم دست داده بود ... که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه ... سبک تر از حال و روز منه ...
شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون ... کارنامه به دست و امضا شده ... رفتم جلوی دفتر ... در زدم و رفتم تو ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده:سيدطاها ايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥👆 چاقو تو رو نکُشت برادرم 😔🔪
روایت متفاوت #احمد_نوایی از لحظه شهادت #شهید_حمیدرضا_الداغی
✅پیشنهاد میکنم حتما ببینید 👌👌
#حجاب
#غیرت
#خیانت
#سکوت
#بی_تفاوتی
🎋〰☘
@Alachiigh
✨وقتی همهِ معجزه ها از سمت خداست
دیگه چرا غصه میخوری؟
.....
✨الهی تموم زندگیت با یه معجزهِ خدا تغییر کنه...
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید حسین همدانی🌹
دشمنـان ...نمیدانند و نمیفهمند !که ما برای شهادت مسابقه میدهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما اینست که از سوی خــدا آمدهایم و بسوی او میرویم ..
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌ مطهری ساواکی بود!
🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی در حرم مطهر رضوی، به مناسبت سالروز شهادت استاد مطهری و #روز_معلم
#سعداء
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌👆این دیگه افسانه بایگان نیست کابوس رایگانه!
میگن آخرالزمان اینجوریه! طرف صبح که از خونه میره بیرون مومنو مسلمونه شب که برمیگرده کافر!
خدا عاقبت همه مون رو ختم به خیر کنه... 🙏
#سلبریتی
#حزب_باد
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌مبارزه با فساد در شهرداری تهران
سخنگوی شهرداری تهران گفت: «درخصوص مبارزه با فساد با هیچ شخصی تعارف نداریم. تخلف چند کارمند شهرداری هم با هوشیاری حراست شهرداری کشف و پس از آن به مراجع قضایی و نهادهای امنیتی ارسال شد. مبارزه با فساد محدود به این موارد جزئی نیست و مبارزه با دانهدرشتها را در دستور کار داریم. مثلا ارزش یکی از پروندههای فسادی که در این مدت کشف شده، به اندازه نیمی از بودجه یک سال شهرداری تهران است.»
🔰جلوی اژدها را بگیرید
رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا گفت: بر خلاف جنگ سرد اکنون سه قدرت در جهان وجود دارند؛ آمریکا، روسیه و چین. همه دارای پتانسیل ذاتی قابل توجهی در جمعیت، اقتصاد و البته ارتش خود هستند و هر سه زرادخانه هستهای قابل توجهی دارند. به نفع آمریکا نیست تا شاهد تشکیل اتحاد نظامی راهبردی چین و روسیه باشد و ما باید هر کاری انجام دهیم تا مطمئن شویم این اتفاق نمیافتد.
🔰سیاست شکستخورده آمریکا در غرب آسیا
نشریه آمریکایی نشنالاینترست با اشاره به نزدیکی رابطه تهرانـ ریاض نوشت: «سیاست آمریکا در قبال عربستان مبتنی بر دریافت نفت در قبال تأمین امنیت شکست خورد. آمریکا باید از اهرم فشار خود استفاده کند و از عربستان بخواهد به معامله نفت در برابر امنیت پایبند باشد یا اینکه برای تأمین امنیت و دفاع از خود به دنبال یک کشور جایگزین باشد.
🔰اذعان آمریکاییها به توانمندی جامعه اطلاعاتی ایران
نشریه آمریکایی نیویورکتایمز در مطلبی پیرامون علیرضا اکبری و زندگی دوگانه او جاسوس بودن او برای انگلیس و رژیم صهیونیستی را تأیید کرد. نکته مهم این گزارش اعتراف مقامات امنیتی غربی در حرفهای بودن جامعه اطلاعاتی ایران در به دام انداختن اکبری است.
🔰سرمایهگذاری 10 میلیاردی در دولت سیزدهم
علی بهادریجهرمی، سخنگوی دولت گفت: از ابتدای دولت سیزدهم تا پایان فروردین ۱۴۰۲ تعداد ۴۰۱ طرح سرمایهگذاری خارجی به تصویب رسیده است. ارزش سرمایهگذاری این مصوبات خارجی مبلغ ۱۰ میلیارد و ۷۶۵ میلیون دلار بوده است.
🔰تروریستها در تور فراجا
رئیس پلیس سیستان و بلوچستان اعلام کرد که ۳ نفر از عاملان شهادت شهید شهرکی و همسرش دستگیر شدند یک نفر از این افراد وابسته به گروهک تروریستی جیشالظلم است.
🔰ایرانیها همچنان متعصب و غیرتمند
یورونیوز با انتشار آماری جهانی اعتراف کرد که طبق یک تحقیق جهانی، ایرانیها حتی به همسایگی با ازدواج سفیدیها علاقهای ندارند.
🔰همسایه امنیتساز
بر اساس نظرسنجیهای اخیر در ارمنستان، مردم این کشور ایران را به عنوان مهمترین شریک امنیتی ارمنستان میدانند.
#اخبارکوتاه
🎋〰☘
@Alachiigh
°• سند ساواک
📎| ببینید سند ساواک👆|
🌹شهید مطهری: "کمتر نمونه ارزندهای چون [آیتالله] خامنهای داریم.»
#گفتمان
#شهید_مطهری
#مقام_معظم_رهبری
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #هشتم امتحان خدا یا ...؟ - آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... کارمون
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #نهم
چشم ها را باید بست
تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ...
- آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا درستش کنید ...
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ...
سرم رو انداختم پایین ...
- ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ...
- روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ...
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی گفتم ...
- آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ...
دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ...
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ...
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ...
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ...
از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ...
- خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ...
دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
عزت از آن خداست ...
دفتر رو در آوردم و دادم دستش ...
- آقا امانت تون ... صحیح و سالم ...
خنده اش گرفت ...
زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن ...
- مهران فضلی ... پایه چهارم الف ... سریع بیاد دفتر ...
با عجله ... پله ها رو دو تا یکی ... دو طبقه رو دویدم پایین ... رفتم دفتر ... مدیر باهام کار داشت ...
- ببین فضلی ... از هر پایه، 3 کلاس ... پونصد و خورده ای دانش آموز اینجاست ... یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است ... و کادر هم سرشون خیلی شلوغه ... تمام کپی های مدرسه و پرینت ها اونجاست ... از هر کپی ساده ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها ... از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی ...
کلید رو گذاشت روی میز ...
- هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم ها بده ... مواظب باش برگه هم اسراف نشه ... بیت الماله ...
از دفتر اومدم بیرون ... مات و مبهوت به کلید نگاه می کردم... باورم نمی شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن ...
همین طور که به کلید نگاه می کردم یاد اون روز افتادم ... اون روز که به خاطر خدا ... برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر ...
و خدا نگذاشت ... راحت اشتباهم رو جبران کنم ... در کنار تاوان گناهم ... یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت ... و اون چند روز ... بار هر دوش رو به دوش کشیدم ...
اشک توی چشم هام جمع شده بود ...
ان الله ... تعز من تشاء ... و تذل من تشاء ...
خدا به هر که بخواهد ... عزت عطا می کند ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده:سيدطاها ايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️عدس را در سوپ و سالاد استفاده کنید !🍛
🔸زیرا سرشار از اسید فولیک است و ویتامین B آن به افزایش قدرت مغز کمک می کند و در کاهش سطح اسیدهای آمینه نقش ایفا می کند که می تواند به عملکرد مغز در هنگام پیری آسیب برساند
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
دنبال یه آتلیه آنلاین خوب میگردی؟؟🤨
با نصف قیمت آتلیه🥳👇🏻
عکس های با کیفیت | آتلیه ای داشته باش😍
با کلی تم جذاب آتلیه ای که حتما یکیش توی آلبوم لازمه🥰
فقط و فقط با 35 هزار تومان 😱😱
قیمت یه پفک👻👻
بکوب رو پیوستن به آتلیه جذاب هانیسا کوچولو 🥳😍👇
https://eitaa.com/hanisaf
🌹سرلشکر شهید حسن آبشناسان🌹
✨معروف به شیر صحرا✨
✍ماجرای نامه به صدام
جریان نامهای که شهید آبشناسان به صدام نوشت و او را دعوت به مبارزه کرد، یکی از وقایع مشهور و افسانهگونه دفاع مقدس است. آبشناسان در این نامه نوشته بود: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب میداند و نظریهپرداز جنگی است، پس به راحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگآورم ملاقات کند و با هر شیوهای که میپسندد، بجنگد، نه اینکه با بمبافکنهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.»
صدام در جواب این چریک کارکشته ایرانی، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد. قرار بود ژنرال عراقی به قول خودش فنون یک جنگ تخصصی را به آبشناسان نشان بدهد، اما حسن آبشناسان که سالها قبل در اسکاتلند، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتشهای منتخب جهان شکست داده بود، بار دیگر در نبردی حقیقی مقابل ژنرال عراقی قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، وی و نیروهایش را شکست داد و توانست تعداد بسیاری از نفرات دشمن از جمله خود عبدالحمید را به اسارت بگیرد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
27.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥❌به زور که نمیشه مردم رو هدایت کرد!!!؟
❌بعد از ۴۰ سال چرا پلیس مشکل بیحجابی رو حل نکرده!؟ 😐
کیا وظیفه کار فرهنگی دارن!؟
مراحل امر به معروف چیه!؟
#نشر_نذر_ظهوره
#معروفانه
#کارفرهنگی
🎋〰☘
@Alachiigh
💢 #تلنگر
مَجازی، مُجازیم؟؟؟
خودش چادریهها،اومده توی گروه مختلط
پروفایلشم یه عکس عاشقانه چادری گذاشته
چنان توی جمـع گروه های مجازی
گرد و خاک میکنه که بیا و ببین
کلا یادش مـیره نامحرم، مجازی
و غیر مجازی نـداره
همه جا خدا هست...
ناز و ادا و خنده و استیکر و
چاکریم و مخلصیم، هم که بماند
حجاب، با"حیا"و"عفت"معنامیـشه،
حتی در محیط مجازی !!!
#الگو_باش
#مذهبی_صورتی_نباش
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #نهم چشم ها را باید بست تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #دهم
چراهای بی جواب
من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ...
تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد ...
شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ...
- چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ...
و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ...
من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ...
مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم ... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ...
و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... تنها بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ...
اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ...
بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ...
حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ...
رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ...
تو شاهد باش
یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
- به والدین خود احسان می کنید؟ ...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...
چشم هام پر از اشک شده بود ...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...
- اما ...
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...
نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...
- شبتون بخیر ...
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...
- خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵوات.
ادامه دارد
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلیالله علیک یااباعبدالله♥️🤚
شب جمعه حرمو دوست دارم
اشک چشم تَرمو دوست دارم
عزیزم_حسین....
دلتو صفا بده ..التماس دعا🙏🙏
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#هیئت_مجازی
🎋〰☘
@Alachiigh
✳️میخواهید حافظه قوی تری داشته باشید؟
🔸چای نعناع بخورید !
🔸محققان امریکایی معتقدند که حتی استشمام «بوی نعناع» حافظه کوتاه و بلندمدت را تقویت و سطح تمرکز و هوشیاری را افزایش میدهد !
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh