🌹شهید سید مجتبی علمدار🌹
من کنار سید نشسته بودم
و سید هم طبق معمول
شال سبزش را روی سرش انداخته بود
و با سوز و گداز خاصی مشغول
خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز
خود را بر گردن من گذاشت
با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟
گفت: بگذار گردن تو باشد
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر
به سوی من آمدند و شروع کردند
به بوسیدن و التماس دعا گفتن
با صدای بلند گفتم:
اشتباه گرفتهاید مداح ایشان است
اما سید کمی آنطرف تر ایستاده بود
و با لبخند به من نگاه می کرد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👈🏻بزرگ مرد دست فروش
❌️حرفهای زیبای کودک دست فروشی که به صورت خودجوش در متروتئاترشهر تذکرحجاب داد.
کاش حرف اون بچه رو گوش می کردم😔
🎬 #بیداری_وجدانها
@Alachiigh
❌👆👆#آقای_طهماسب!!
تمام دنیا با هر دین و گرایشی #مظلومیت_غزه را فریاد میزنن
اون وقت شما #فلسطین رو به حیوان تشبیه میکنید؟
خاک بر سر ما که امثال تو به کودکان دزس اخلاق و ادب میدادی!
⭕️👆#خاله_نرگس،، به هفت روش سامورایی شلنگ رو گرفت روی #ایرج_طهماسب
#رژیم_حرامزاده_صهیونیستی
#طوفان_الأقصی
#سلبریتی #فهم_و_شعور_سیاسی
@Alachiigh
❌ به گور پدرش خندید!
🎙گفت: از ائتلاف آمریکا و ۳۲ کشور دیگر برای مقابله با حمله انقلابیون یمن به کشتیهای حامل سوخت و کالا برای رژیم صهیونیستی چه خبر؟!
📞گفتم: دیروز «لوید آستین» وزیر دفاع آمریکا اعلام کرد که ۹ کشور، حاضر به شرکت در این ائتلاف شدهاند؛ انگلیس، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، نروژ، هلند، کانادا، بحرین و سیشل که با آمریکا میشود ۱۰ کشور!
🎙گفت: همه این کشورها بهاضافه عربستان و امارات در ائتلاف علیه یمن شرکت داشتند و اعلام کرده بودند که حداکثر ظرف یک هفته انقلابیون یمن را از بین خواهند برد! ولی ۸ سال جنگیدند و نتوانستند هیچ غلطی بکنند! شاید با ورود بحرین و سیشل انتظار پیروزی دارند؟!
📞گفتم: سیشل که یک کشور کوچک و ناشناخته آفریقایی است اما دولت بحرین اگرچه باد هواست ولی ناوگان پنجم دریایی آمریکا در سواحل بحرین قرار دارد و هدف چاق و چله و مشروعی برای حملات موشکی و پهپادی انصارالله است.
🎙گفت: ایول! فاصله سواحل بحرین با یمن ۱۳۴۰ کیلومتر است یعنی حدود ۶۰۰ کیلومتر نزدیکتر از بندر ایلات در فلسطین اشغالی که بارها مورد حمله موشکی مقاومت یمن قرار گرفته و حالا کاملاً تخلیه شده است.
📞گفتم: آمریکا هنوز نفهمیده که این دفعه بدتر از قبل توی تله افتاده است!
🎙گفت: اتفاقاً یک سایت خبری در آمریکا به ناکامی قبلی و ۸ ساله ائتلاف ضد یمن اشاره کرده و نوشته است معلوم نیست چرا آمریکا دست به این حماقت جدید زده است!
🎙گفتم: روی سنگ قبر پدر یارو اشتباهاً به جای شادروان نوشته شده بود بادروان! و یارو هروقت سر قبر پدرش میرفت، به جای این کهگریه کند و متأثر باشد، به گور پدرش میخندید! 😁
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_سی_و_نه حرفشو قطع کردمو _خیلی سخت اومدم ریحانه... خیلییی!!! +عه پس خوشا به حالت چقدر
#قسمت_چهلم
به سرهنگ و بقیه بالا دستیا هم دست دادم و ازشون خداحافظی کردم.
راننده ماشینُ استارت زدو حرکت کرد.
بقیه بچه های سپاه هم دورش با موتور و ماشین راه افتادن.
تو شلوغیا چشَم خورد به بابای همون دختره.
دلم نمیخواست باهم هم کلام و هم نگاه شیم.
انقدر نگاش نافذ بود که حس میکردم همه ی مغزمو میخونه.
از یه طرفم حس میکردم دختره جریان اون شب هیئت و برا باباش تعریف کرده که اینجوری سنگینه.
به هر حال برای اینکه قضیه عادی جلوه کنه دستمو گذاشتم رو شونه محسن و
_بح بح الان دیگه فقط منُ تو موندیم
که شاعر میفرماد
"لحظه به لحظه ی تو خنده به گریه ی چشمامه"
حالام که
"جاده خالی شهر خالی..
هوووووووو"
محسن که دیگه روده بر شده بود از خنده گف
+حاجی بابای دختره پیاده شد از ماشین ...
هیس.
اومد جلو دستمو دراز کردم که سلام کنم دیدم از کنارم گذشت و رفت تو !
چقدر عصبانی.
یه چیزی گفت و برگشت تو ماشین که دختره هم پشتش اومد.
متوجه حضور ما نشد رفت تو ماشین و نشست که محسن هولم داد تو حسینیه و
+یالا حاجی رف حالا تعریف کن جریانشو.
با دیدن ریحانه خودشو جمع کرد.
_من چه میدونم قرار بود ریحانه تعریف کنه.
ریحانه سرشو انداخت پایینو
+چیو؟
_قضیه همین دختره!
+الان شما سوژش کردین یعنی؟
محسن گف
+بابا خودش سوژس دیگه نیاز نداره که ما سوژش کنیم.
با حرفش عصبانی شدم
ابروهام گره خورد تو هم.
زدمپسِ گردنش.
_راجب یه دخترِ غریبه که شناختی ازش نداریم اینجوری حرف نزن!!
+بله فرمانده!!!
_خجالتم که نمیکشی
رومو کردم سمت ریحانه و
_خب دیگه بگو چرا دیر اومد؟
+اها.
ببینین این باباش قاضیه خیلی کله گندن.
پولدارم که هستن ماشالله!
ولی باباش زیاد مذهبی نیست ریلکسه!
کلا مث اینکه از مذهبیا هم زیاد خوشش نمیاد .
ولی خودِ فاطمه بیشتر گرایشش به ماهاس انگار.
نظر من اینه ما باید رفتارمون جوری باشه که جذبِ ما شه و از ماها خوشش بیاد.
میگن باباهه قاضیِ خوبیه ها.
مرد بدی نیست ولی خب شخصیتش اینجوریه.
سرمو تکون دادمو
_که اینطور...
محسنم سرشو به تبعیت از من تکون داد و
+میخاین عاشقِ من شه؟ نظرتون چیه؟
اینو که گفت مث فشفشه پرید و از هیئت خارج شد.
منم یه گوشه نشستم به ساعت نگاه کردم تقریبا ۱۰ بود.
همونجا دراز کشیدم و ساعدِ دستمو گذاشتم رو سرم که ریحانه مشغولِ جارو برقی شد.
روح الله هم از اتاقِ سیستم صوتی اومد بیرون و مستقیم رفت پیش ریحانه.
چقد ذوق میکردم میدیدمشون.
چه زوجِ خوبی بودن.
مشغول حرف زدن شدن که داد زدم
_هی دختر کارتو درست انجام بده.
روح الله که تازه متوجه حضور من شد خندیدو اومد سمت من که پاکت دستمال کاغذیو پرت کردم سمتشو
_نیا اینجا مزاحمم نشو میخام بخوابم
با این حرفم راهشو کج کرد و رفت بیرون از هیئت پیش محسن.
منم چشامو از خستگی رو هم گذاشتم.
ولی صدای جارو برقی اذیتممیکرد.
بعد چند دقیقه روح الله و محسن دوباره اومدن تو و مشغول نظافت شدن.
فکر این دختره از سرم نمیرفت .
با این اوضاعی که ریحانه تعریف کرده بود پس چه سعادتی داشت.
حوصلم سر رفته بود ...
ازمحسن و روح الله و بقیه بچه ها خداحافظی کردم و تاکید کردم که درِ حسینیه رو قفل کنن .از هیئت بیرون رفتمو یه راس حرکت کردم سمتِ اِل نودِ خوشگلم.
وضعیت مالیِ خوبی نداشتیم ولی چون همیشه تو جاده بودم
تهران شمال یا شمال تهران بابا میگفت که یه ماشینِ بهتر بخرم که خدایی نکرده اتفاقی نیوفته.
به هر حال بهتر از پراید بود!
دزدگیر ماشینو زدمو نشستم توش
ریحانه پشتم اومد نشست تو ماشین.
_نمیری خونه شوهرت؟
+نه بابا چقدر اونجا برم.
استارت زدمو روندم سمت خونه .
تو این مدت که خونه نبودیم قرار شد علی و زنداداش پیش بابا بمونن و مواظبش باشن.
بعد چند دقیقه رسیدم .
ریحانه پاشد درو باز کرد.
ماشینو بردم تو حیاط و پشتش ریحانه درو بست و یه راست رفتیم بالا.
_
فاطمه:
حال دلم خوب شده بود
اشکام باعث شد خیلی سبک شم
گفتم الان که حالم خوبه و ذهنم آرومه یخورده درس بخونم
دوساعت مفید به درس خوندن گذشت
یه روز مونده بود به عید و من هنوز سفره هفت سینم و نچیدم
یه نگاه به ساعت انداختم ۴ بود. خب کلی وقت داشتم هنوز .
دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم
اینستاگرامم و باز کردم
تا صفحه اش و باز کردم عکس محمد و دیدم
محسن پست گذاشته بود
خواستم کپشن و بخونم که اون پست پایین رفت و عکسای دیگه بالا اومدن
پیح محسن و سرچ کردم
انگار عکس و تو مراسم عقد ریحانه گرفته بودن
همون لباسا تنش بود .همون مدل مو هم داشت.
وقتی متن و خوندم فهمیدم که تولدشه.محسن بهش تبریک گفته بود
با یه ذوق عجیب رفتم تو پیجش ببینم خودش چی گذاشته
هیچپست جدیدی نذاشته بود .
رفتم پستایی ک محمد توشون تگ شده رو ببینم
۱۰ تای اولی یا عکس محمد بودن یا عکس محمد به همراه چند نفر
همشون تولدشو تبریک گفته بودن و براش آرزوی شهادت کردن..!
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 بلعیدن1 یا 2حبه سیر تکه شده به مراه آب در صبح اولین چیزی است که میتواند از...
• ناراحتیهای قلبی جلوگیری
• کلسترول خون را کاهش
• متابولیسم بدن را افزایش
• سیستم ایمنی بدن را تقویت کند
#سیر
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید پویا اشکانی🌹
یک روزپویا برای دوره رفته بودغرب یک عکس بالباس افسری گرفته بودکه بی نهایت خوشگل وزیباشده بود تاعکس و دیدم بهش گفتم:پویا چقدر نوربالا میزنی!
اونروز پویا درجوابم خندید وگفت:خانم این عکس وبرای شهادت گرفتم؛ چندماهی ازگرفتن اون عکس نگذشت که پویا به درجه رفیع شهادت رسید.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh