فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_من پای صندوق رای نمیرم و رای هم نمیدم
+پس تو داری رای میدی❗️❗️❗️
#پاسخ_شبهات_انتخابات
-----------------------
@Alachiigh
#ناحله
#قسمت_هفتاد_و_سه
محمد:
از سر خاک برگشته بودم خونه.
حالم خیلی بد بود.
رفته بودم زیر دوش آب سرد.
انقدر حالم بد بود حس میکردم دارم آتیش میگیرم.
چپیدم تو اتاق ریحانه و زیر پتو دراز کشیدم
از درون داغ بودم ولی نمیدونستم چرامیلرزم.
میخواستم یه خورده استراحت کنم و دوباره برم مراسم.
احساس ضعفم مانع میشد رو پاهام بایستم.
حتی جون باز و بسته کردن پلکای داغم روهم نداشتم.
_
با صدای ریحانه پلک زدم.
حس میکردم یه غریبه تو خونمونه.
ولی نمیتونستم دقیق شم.
فقط به صداها گوش میکردم .
گریه ی ریحانه دوباره منو یاد نبود بابا انداخت.
دلم نمیخواست چشامو باز کنم و جای خالیش رو ببینم واسم عذاب بود نبودش!
به صداها گوش میکردم ک دیدم یه خانومی گف :
+ان شالله داداشت خوب میشه ریحانه جان.
خودتو اذیت نکن دخترم.زیاد گریه نکن الهی قربون چشات برم
چه مهربون بود!
آخرین بار مامان باهامون اینجوری حرف میزد!
ادامه داد:
+سرم داداشت هم دیگه اخراشه. یه پنبه الکلی گذاشتم اینجا،تموم که شد اروم از دستش جدا کن.
مراقب باش که دستش کبود نشه.
چشامو باز کردم و به دستم نگاه کردم.
بهم سرم زده بودن.
حتما همین باعث شده بود که رو به راه تر شم.
خجالت میکشیدم به بقیه نگاه کنم.
چشم هامو دوباره بستم که همون خانوم دوباره گفت:
+بفرمایید. داداشتم که بیدار شد.
ولوم صداشو کمتر کرد و
مراقب باش زیادی بیتابی نکنه.
خیلی تنهاست!
البته ایشون خودشون یه مردِ بزرگن.
عه این چرا انقدرشبیه مامان حرف میزد.
میخواستم چشم باز کنم ببینمش ولی خجالت میکشیدم.
ریحانه گفت
+چشم خانوم.
چقدر دلم واسه مامان تنگ شده بود.
خیلی وقت بود کسی اینجوری باهامون حرف نزده بود!
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
چشم هام رو باز کردم و سعی کردم از جام پاشم که یه دردی پیچید تو دستم
بی اراده گفتم:
_آییی!
صورتم جمع شده بود.
اون خانوم که دیگه پاشده بود دوباره نشست بالا سرم.
+من که گفتم مراقب باش.
وای ببین چیکار کرد؟
به دستم نگاه کردم که ازش خون میومد.
ای وای این خانومه برام سرم زده بود؟
به چهرش نگاه کردم و دستمو کشیدم عقب
از اون گوشه یه دستمال گرفتم و گذاشتم روش.
آستینمو کی باز کرد .
ای بابا .
بیشتر که دقت کردم دوست ریحانه رو هم بالا سرم دیدم.
سرم گیج میرفت، هنوز احساس ضعف میکردم.
تازه متوجه حضورشون شده بودم.
بیشتر خجالت میکشیدم.
تکیه دادم به کمد که خانومه گفت.
+تسلیت میگم ان شالله غم آخرت باشه پسرم.
با تعجب به ریحانه نگاه میکردم که گفت:
+ایشون مامان فاطمه جونن .
خواستم از جام پاشم که سرم گیج رفت.
ولی بالاخره پاشدم و ایستادم.
_خواهش میکنم
+خب ما دیگه رفع زحمت کنیم .
ریحانه خجول یه لبخند تلخ زد
بغلش کرد و با تمام وجود فشرد.
رو سرش و بوسید و گفت :
+دیگه نگم ها. مراقب خودت و داداشت باش خیلی!
ریحانه دوباره گریش گرفت:
دست کشیدرو چشماش و
+الهی من قربونت برم خدا بهتون صبر بده. ان شالله که غم آخرتون باشه.
رو کرد به منو :
+خدانگهدار.
نتونستم جوابی بدم.
سخت سرمو تکون دادم.
از اتاق بیرون رفت.
دوباره نشستم سر جام.
فاطمه هم ریحانه رو بوسید.
سنگینی نگاهش رو روی خودم حس میکردم .تو همون حالت بودم که گفت:
_ان شالله غم آخرتون باشه. خدانگهدار.
منتظر جواب نموند و از اتاق رفت بیرون.
از صورت قرمزش مشخص بود که گریه کرده.
بی خیالش شدم
نشستم و پیراهنم رو در اوردم .
ریحانه بعد از چند دقیقه برگشت داخل.
به هر زحمتی که شده بود گفتم:
_اجی ! اون یکی پیرهن مشکی منو میدی؟
بدون اینکه چیزی بگه در کمد و باز کرد و پیرهن و داد دستم .یه بسم الله گفتمو از جام پاشدم .
پیرهنمو که خیس خالی بود عوض کردم و بعدش با ریحانه راهی مسجد شدیم .
چقدر دلم تنگ بود برای بابا.
خودش راحت شده بود ازین دنیا.
ما رو ول کرده بود و رفت...
هعی ....
چقدر تباه بود زندگی بعد از مامان و بابا!
کاش منم میرفتمپیششون.
دیگه بریدم ،خسته شدم از این همه درد و سختی.
کاش منم میبردن پیش خودشون!
کل راه با بابا تو دلم حرف میزدم و بهونه میگرفتم
دیگه اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن.
نمیخواستم ریحانه متوجه شه
صورتم رو خشک کردم و ادامه ی راه رو پیاده رفتیم.
____
فاطمه:
نگاه کردن به چشم هاش ازارم میداد.
نمیتونستم ببینم داره نابود میشه.
برخلاف انتظارم مامان خیلی باهاشون خوب رفتار کرد .احساس خوبی داشتم.
کاش محمد زودتر خوب میشد.
کاش دوباره میخندید!
نمیدونم چی تو وجودش داشت که منو دیوونه کرده بود !
من واقعا دیوونه شده بودم.
علاقه به کسی که کاملا متفاوته با من.
از لحاظ عقیده فکر پوشش خانواده...
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 مهم ترین گیاه ضد سرطان ...
شلغم مهمترین گیاه ضد سرطان است و حتی گسترش سرطان را متوقف می کند
#شلغم
#سرطان
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید عبدالحمید دیالمه🌹
✍انقلاب هر زمان یک موج میزند
و یک مشت زباله را بیرون میریزد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
هم-ثمر-سلطانی-هم-جگر-سلطانی.mp3
8.12M
ألسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا جَوَادَ الأئِمِّة♥️🤚
هم ثمر سلطانی هم جگر سلطانی
👤 حاجامیر #کرمانشاهی
🔊 #صوتی | #سرود
#مولودی_ولادت
#امام_جوادعلیه السلام
@Alachiigh
🔺️مشکل دقیقا خود رئیسی است!
🔹مقصر همه مشکلات شخص رئیس جمهور است و شرایط نباید طوری پیش برود که در دوره دوم نیز او را بر مسند قدرت ببینیم. این وجیزه را نه برای براندازان و غرب پرستها، که برای دوستان جریان انقلابی مینویسم و تقاضا دارم این بار با دقت بیشتری عملکرد رئیس جمهور را مورد ارزیابی قرار دهند.
🔹بله! همه قبول داریم رئیسی کشور را در یک وضعیت سخت، و در حالی که شرایطش در اکثر حوزه ها به ویرانه شباهت داشت تحویل گرفت؛ اقتصاد به شدت راکد و متورم، خزانه نه تنها خالی که حتی منفی، بیکاری در اوج، ترمز تولید کشیده، کارخانه ها تعطیل، تولید برق اسفبار، تامین آب مصیبت، کوتاهی در تهیه واکسن، مرگ روزانه ۷۰۰ نفر انسانِ ایرانیِ بیگناه، مردم تحت فشارهای شدید روحی، تحقیر صف های سبد کالا، فاجعه بورس، عدم توسعه زیرساخت های مخابراتی و اینترنت، انحلال شرکت ذخیره گاز، هزار درد و بلای دیگر و سمی تر از همه اینها خنده های حسن روحانی که انصافا نمکی بر زخم های ملت بود، خصوصا آنگاه که گفت خودم جمعه متوجه شدم؛ یا آن وقت که در پاسخ به خبرنگار اظهار کرد عیدی من به مردم این است که آنها کمک کنند ما به اهدافمان برسیم! نمیدانم به هدفش رسید یا نرسید، لیکن مقصر تمام مشکلات امروز مملکت ما رئیسی است که علیرغم افزایش تولید و فروش نفت، پر کردن خزانه، پرداخت به موقع حقوق کارمندان و کارگران، پرداخت ماهانه بیش از ۱۲ هزار میلیارد تومان بدهی های روحانی ساز، فعال کردن ظرفیت های ریلی و جاده ای در کریدور شمال-جنوب، پیوستن به شانگهای، ارتقای سطح مناسبات با همسایگان، تامین و ذخیره اقلام اساسیِ مورد نیاز مردم، کاهش تورم، رشد اقتصاد کشور به گواه صندوق بین المللی پول، افزایش تولید، افزایش اشتغال و غیره هنوز نتوانسته مردم را راضی کند!
🔹دوستان! همه اینها بهانه است، مشکل رئیسی بسیار بزرگتر از این سیاهه ای است که اینجا نوشته ام! رئیسی نباید باشد چون فراتر از مسائل داخلی چنگ بر صورت آمریکا و غرب در خارج انداخته است؛ موفقیت های اخیر، قدرت سازی ایران در منطقه، دیپلماسی موفق در آسیای غربی و شرقی که تمام بازیهای غرب را بر هم زده، همه مدیون پشتیبانی دولت سیزدهم از بازوان پر قدرت مقاومت و ایجاد هماهنگی میان دیپلماسی و میدان است!
🔹حمله به رئیسی بیشتر هم خواهد شد، این را مطمئن باشید! ایران در تمام هشت سالی که روحانی دولت را در اختیار داشت به مثابه هواپیمایی بود که یک موتورش را از دست داده بود، و تنها با موتور میدان توانست فرودی به سلامت داشته باشد. امروز موتور دیپلماسی هم تعمیر شده و طیاره ایرانی پس از رفع نقایص فنی مجددا به پرواز درآمده است.
🔹خیلی خوب است دوستداران انقلاب از این زاویه به شرایط جمهوری اسلامی نگاه کنند و بدانند دولت رئیسی موتور محرک و تسهیل کننده امورات مقاومت در منطقه است و همزمان با اقدامات اصلاحی اش در داخل [که ادعا نداریم همگی موفق بوده اند و قطعا نیاز به عزم بیشتری برای بهبود شرایط است]، یک جبهه مهم را در برابر استکبار جهانی یاری میکند. امروز اگر اسرائیل اینچنین وضعیتی دارد، آمریکا در منطقه تحت فشار است و شما مدافعین حرم و سربازان جبهه مقاومت از عراق تا سوریه و لبنان و فلسطین را عاملش میدانید، سید ابراهیم را پیش و بیش از همه ببینید و بدانید با امثال روحانی در راس دولت جمهوری اسلامی فتح قدس هرگز محقق نمیشود؛ رئیسی امروز، هم در داخل، و هم در خارج از مرزها پشتیبان و خادم این ملت است، و تلاش برای تخریب او امری طبیعی است. والسلام.
#عبدالرحیم_انصاری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢🔴سکانس خاطرهانگیز سریال امام علی و سه معجزهای که میبینید:
معجزه ذوالفقار علی در صفین
معجزه عمروعاص ملعون
و معجزه میرباقری، شاهکاری که تکراری نمیشود...
ببینید👌
#سریال_امام_علی علیه السلام
#میرباقری
@Alachiigh
🔴گران برای داخل ،ارزان برای خارج
جهانیسازی (دلاریسازی) قیمتهای مواد اولیه در داخل کشور، دولت را ضعیف، ملت را فقیر و هزینههای تولید را سرسام آور کرده است.
تنها برندگان این وضع، خامفروشان و دلاریفروشان هستند.
👤محمد شربتی
❌👆❌ دو نامه را با دقت بخوانید!
پتروشیمیهای ایرانی پلی استر را به ترکیه زیر قیمت جهانی صادر میکنند، به نحوی که کاربیخ پیدا کرده و بحث شکایت از ایران بابت دامپینگ مطرح است. اما همین محصول برای تولیدکننده داخلی دو برابر قیمت جهانی تمام میشود.
ریشه گرانی در گرانفروشی اینهاست، نه نقدینگی دست مردم.
✍ سید یاسر جبرائیلی
#نه_به_دلاری_فروشی
#نه_به_خام_فروشی
#گرانی
#پتروشیمی
#مسوول_بی_لیاقت
@Alachiigh
#ناحله
#قسمت_هفتادو_چهار
نمیدونم چرا...
واقعا نمیدونم چرا اینجوری شیفتش شده بودم....
چند روز گذشته بود.
دیگه نشد تو مراسم های بابای ریحانه شرکت کنم.
از وقتی هم که کنکورم رو دادم خانواده ی آقا رضا هر روز زنگ میزدن و کلی سوال پیچم میکردن.
مصطفی هم ۱۲ بار از صبح تا الان زنگ زده بود .
از شدت بیکاری و دلتنگی فقط میتونستم به خواب پناه ببرم .
کلافه ب گوشی روی میز خیره بودم و آرزو میکردم دیگه اسم مصطفی رو روی صفحه نبینم
وقتی چند دقیقه گذشت و خبری نشد خوشحال کف اتاق لم دادم
و سعی کردم چهره خندون محمد رو تو ذهنم ترسیم کنم .
چشام رو بسته بودم و تمامحواسم به حالت چشماش بود ک در اتاق با شدت باز شد و مامان تلفن به دست با اخم بهمنزدیک شد
تلفن و چسبوند به پاش و با همون اخم که حالا غلظتش بیشتر شده بود گفت :
+مصطفی است چرا جوابش و نمیدی؟؟؟
با نگاهی که پر از درد شده بودتلفن رو ازش گرفتم
چند ثانیه بعد اروم گفتم
_سلام
+سلام فاطمه خانم .چطوری؟
خوشحال شدم از اینکه لحن صمیمی قدیم رو نداشت
فکر کنمدلخور شده بود
_خوبم شما خوبید؟
+صدای شمارو بشنوم و خوب نشم؟
پووفف خیال کرده بودم حرف زدنش درست شده!
سکوتم باعث شد خودش ادامه بده:
+میخوام حرف بزنم باهات .از بابات اجازه گرفتم شام بریم بیرون .
با کف دستم زدم رو پیشونیم.
سعی کردم بهانه بتراشم با یه خورده من و من گفتم :
_باشه واسه یه وقت دیگه حالم خوب نیست زیاد.
+حس نمیکنی زیادی انتظار کشیدم ؟!
راست میگفت باید جوابش و میدادم و همچی رو تموم میکردم
ولی مشکل این بود که چجوری میگفتم اصلا چی میگفتم ؟ بگم یکی دیگه رو میخوام ؟ته نامردی نیست ؟ هست! ولی اگه بهش نگم و سر خونه زندگی ک رفتیم تمام حواسم جای دیگه میبود بیشتر در حقش نامردی کرده بودم.
قبول کردم باهاش برم بیرون
تمام فکرم پیش محمد بود
الان خوبه ؟کجاست؟چیکارمیکرد؟تونسته با نبود پدرش کنار بیاد ؟
تنهاست یا ریحانه پیششه؟
به مامانم گفتم و مامان با ذوق گفت:
+فاطمه مراقب باش رفتار زشتی از خودت نشون ندی اگه چیزیم بهت داد، ندید بدید بازی در نیار .سنگین و متین باش ،بی ادبی هم نکن .
پوکر نگاش کردم و ترجیح دادم نگم که چه جوابی میخوام بهش بدم .
رفتم تو اتاقم و رو تختم نشستم
پاهامو تو بغلم جمع کردم و به ساعت خیره موندم.
داشتم تمرین میکردم با چه جمله ای بهش بگم چجوری بعدش میتونم به چشماش نگاه کنم ؟
فرصت داشتم هنوز .
رفتم مفاتیح و باز کردم و روبه قبله نشستم
نذر کرده بودم هر روز زیارت عاشورا بخونم
این اواخر ناخودآگاه وقت خوندش گریم میگرفت
نماز مغربم رو که خوندم
شونه گرفتم و موهامو شونه زدم وبا گیره پشت سرم جمعشون کردم
مانتو سرمه ایم رو که بلندیش تا بالای زانوم بود و پوشیدم
شال بلند مشکیم رو هم سرم کردم
شلوار لیم رو هم پوشیدم
نگاهم به چادرم قفل بود
مردد بودم
بعد چند ثانیه با فکر به محمد تردیدم از بین رفت و چادرم و سرم کردم
جیب مانتوم بزرگ بود
گوشیم و تو جیبم گذاشتم
کمتر از همیشه عطر زدم
برق اتاقم و خاموش کردم و رفتم بیرون.
در جواب لبخند گرم مادرم یه لبخند ساختگی تحویلش دادم
حدس میزدم بعد این ملاقات با مصطفی شاید برای مدتی طولانی این لبخند گرم و رو صورتشون نبینم.
یه لیوان آب ریختم ویه نفس خوردم
استرس زیاد مانع آرامشم بود
دلم برای خودم ومصطفی کباب بود
اون دلش با من بود
من دلم با محمد
شایدم محمد دلش با یکی دیگه
کاش زمونه باماها انقدر بد تا نمیکرد
ولی این قانون طبیعت بود!
یه لبخند با چاشنی پوزخند رو لبام نشست
کاش میتونستم کاری کنم واسه مصطفی
کاش میتونستم مثل محمد دوستش داشته باشم
کاش منی وجود نداشت که اینهمه بدبختی درست میکرد
با صدای بوق ماشین مصطفی با مامان خداحافظی کردم
کفش مشکی تختم رو پوشیدم و رفتم بیرون
مصطفی از ماشین پیاده شد
پیراهن چهار خونه با زمینه ی زرد که چهارخونه هاش به رنگ سبز چریکی بود پوشیده بود
یه تیشرت مشکی هم زیر پیراهنش داشت
وچون پیراهنش باز بود
مشخص بود
شلوار کتان مشکی هم پاش بود
ترکیب رنگ لباساش قشنگ بود
در ماشین روباز کردتابشینم
نزدیکش که شدم بدون نگاه کردن بهش سلام کردم
مثل خودم بهم جواب داد
نشستم توماشین
ماشین دور زد و نشست
بدون اینکه چیزی بگه پاش رو گذاشت روگازوشیشه هارو آورد پایین
برگشتم سمتش زل زدم به چهرش تا ببینم تو چه حالتیه
یه نیمچه لبخندی رولباش نشسته بود
بادستگاه ور میرفت و تراک رویکی یکی عوض میکرد
یه آهنگ شادگذاشت وسرعتش رو زیادکرد
سرم رو ازپنجره بردم بیرون
از برخوردبادباصورتم حس خوبی بهم دست میداد
یه لبخند زدم وسعی کردم فعلافراموش کنم پیش کی نشستم و قراره چی بهش بگم
با توقف ماشین چشم هام رو باز کردم وبرگشتم سمتش
با لبخندی که قبلنا تو اوج ناراحتی باعث خندم میشد نگام میکرد
الانا این لبخندش باعث میشد اشک تو چشام پر شه و بدبختیام یادم بیافته
مصطفی عالی بود
واقعا هیچی کم نداشت
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
✨بذر نیکی را بکار وفراموش کن!
راز خوبی در همینِ ..
فراموش نکن که انتظار، متوقعت میکنه!
و ...
توقع، آسایشت رو میگیره!
⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🌹سردارشهیدنادر علیزاده🌹
🥀فرمانده 18 سالهای که ضد انقلاب از جسم بی جانش هم وحشت داشت
و پیکرش را سوزاند
پس از پیروزی انقلاب و زمانی که منطقه از دست ضدانقلاب و در خفقان بود توانست به قلب این تشکیلات نفوذ و ضربه جبران ناپذیری را بر حزب منحله دموکرات وارد کند...
و سرانجام توسط این حزب گروگان گرفته شد و در دوم فروردین سال 59 به طور ناجوانمردانه ای به شهادت رسید به طوریکه کوردلانِ این حزب، نادر را به پشت جیپ بسته و در خیابانهای شهر کشیدند و سپس تن زخمی و تکه تکه شده وی را به آتش کشیدند و خاکسترش را در هوا پخش کردند تا اثری از جسم شهید باقی نماند..
غافل از اینکه شهیدان زنده اند....
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_ویژه
💢تنها کادو برای مردان ⁉️
💢واکنش مردها به پیام عاشقانه دوستت دارم..
حتما ببینید 👌👌
#روز_مرد
#روز_پدر
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌ چه کسانی دوقطبی کاذب حجاب را ایجاد کردند؟
حجت الاسلام استاد پناهیان:
🔹️اولین گروهی که سر مسئله حجاب دو قطبی ایجاد کردند همین جریانهای سیاسی و شخص حسن روحانی بودند.
#حجاب_دوقطبی
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌جهاد تبیین به سبک منوتو
مجری های شبکه بهایی منوتو با این صحبت هاشون دقیقا تبیین میکنن که عدم مشارکت در انتخابات چه نتیجهای خواهد داشت
✅با دقت ببینید👌
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#منوتو
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌جنگ ما با نئولیبرالیسم، جنگ تولید با خامفروشی است؛ جنگ اقتصاد مقاومتی با سرمایهداری و کمونیسم است.
چه، کمونیسم و سرمایهداری در استثمار انسان متفقالقولاند. منتهی در اولی استثمارگر دولت است، در دومی سرمایهدار.
ما در پی آزادی کامل و حقیقی انسان هستیم؛ همان که اسلام میخواهد.
✍ سید یاسر جبرائیلی
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
#ناحله
#قسمت_هفتاد_و_پنج
یه محوطه سرسبز بود ک کلی آلاچیق با چراغای رنگی داشت
خیلی رمانتیک بود
دنبالش رفتیم و تو یکی از آلاچیقا که از همه دور تر و واطرافشم خلوت بود نشستیم
تا نشستیم بدون اتلاف وقت شروع کرد به گفتن خاطرات بچگیمون
از بلاهایی ک سرش آوردم میگفت
+فاطمه یادته بچه که بودیم قرصا رو خالی میکردم و قایمشون میکردم و الکی میگفتم خوردمشون،بعد خودم و به مردن میزدم
توهم باور میکردی و زار زار گریه میکردی؟
الهی بمیرم چقدر اذیتت کردم.
وایی یادته وقتی که میخواستیم از خیابون رد شیم میگفتم اگه زیگزاگی رد شی ماشینا نمیزنن بهت ؟توهم جدی میگرفتی؟
اینارو میگفت و میخندید
ادامه داد:
یادته داشتم از کنار جوب رد میشدم گریه میکردی و میگفتی میافتی تو جوب میمیری
آخه کی افتاد تو جوب مرد من دومیش باشم ؟
انقدر گفت و گفت که دیگه نتونستم خنثی نگاش کنم و باهم زدیم زیر خنده
+فاطمه،میشه الانم همونقدر دوستم داشته باشی؟
جوابی ندادم
با سفارش مصطفی برامون دوتا قهوه آوردن
+تا قبل کنکورت هر زمان که چیزی گفتیم گفتی فعلا نمیشه و باید کنکور بدم
وقتی کنکور دادی حالت بد شد گفتیم شاید واسه همین جواب زنگامو نمیدی
الان که میبینم خداروشکر سالم و سرحالی
میخوام بدونم چیشده که انقدر میپیچونیم
تا الان اعتراضی نکردم یا اگه کردم به شوخی بود
ولی الان میخوام برام دلیل بیاری و بهم جواب بدی،چون دیگه خسته شدم
چرا جوابم و نمیدی ؟
چی شده که به من نمیگی؟
خودمو واسه این لحظه آماده کرده بودم ولی نمیدونم چرا انقدر هل شده بودم
گلوم خشک شده بود
نمیدونستم جمله هامو چجوری بسازم
واسه اینکه از استرسم کم شه
دستام و توهم گره کردم
و به چشماش نگاه کردم
صدام میلرزید:
ببین مصطفی نمیدونم چجوری بگم
توخیلی خوبی .من خیلی دلم میخواست همچی یه جور دیگه ای بود تا مجبور نمیشدم امشب اینارو بهت بگم،من دوستت دارم مثه همیشه ،ولی برداشت تو اشتباهه علاقه من به تو مثه علاقه یه خواهر به برادر بزرگ ترشه!
+به کسی علاقه داری؟
چیزی نگفتم وفقط بهش نگاه کردم
نگاهش اونقدر نافذ بود که نتونستم تاب بیارم و سرم و پایین انداختم
نمیتونستم بگم میخواستم بگما ولی زبونم قفل میشد
خواستم بحث و عوض کنم
_ببین مصطفی ربطی ندا...
حرفم و قطع کرد و دوباره پرسید:کسی و دوست داری؟
ابروهام گره خورد و سرم وپایین انداختم
همین زمان خدمتکار غذاهایی که مصطفی سفارش داده بود و آورد
تا آب و گذاشت لیوان وبرداشتم و پرش کردم ویه قلپ و به هزار زحمت قورت دادم
یه پوزخند زد و گفت :دلم نمیخواست به تو بدبین باشم،ولی از اونجایی که تو این اواخر باپسری جز برادر دوستت ارتباط نداشتی ....
از تعجب چشام چهارتا شد
نگاهم افتاد به گردنش !
رگ گردنش متورم شده بود و صورتش سرخ بود
از ترس زبونم بند اومد
ترسیدم یه کلمه نا بجا بگم و محمد و واسه همیشه از دست بدم
ترسم و که دید پوزخندش پر رنگ تر شد
+چرا چیزی نمیگی؟؟چرا نمیگی دارم اشتباه میکنم؟
برام عجیب بود، بدون اینکه چیزی بگم مصطفی همچی و فهمیده بود!
جوری دستش و مشت کرده بود که گفتم الان ناخناش دستش و پاره میکنه .
تو همون حالت بود وفقط چمشاش سرخ تر میشد
با دیدن این حالش به خودم لعنت فرستادم
نگام به اولین قطره اشکی بود که از چشمش چکید
خیلی همچی خراب شده بود
نمیدونستم باید چیکار کنم
با صدای لرزون گفتم :مصطفی جان خوشبختی تو آرزوی منه، تو با من خوشبخت نمیشی.
+خفه شوووو من نخوام تو برام دلسوزی کنی کیو باید ببینم ؟
واقعا خفه شدم
+هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی بتونی تا این حد پست شی
فاطمهه من دوستت داشتمم
اینهمه سال دوستت داشتم
خودت که بهتر میدونسی؟
مگه چ بدی کردم در حقت؟؟
چرا زود تر نگفتی بهم ؟؟
چرا گذاشی الان که کلی برنامه چیدم ؟؟
فاطمه اون شبم بخاطر این پسره رفتی هیاتت ؟
کاش پاهام میشکست و همراهت نمیومدم !
چرا من الاغ نفهمیدم ؟
فاطمهه کی وقت کردی اینطوری شیی؟؟
تو موهاش دست کشید
دیگه نتونستم بغضم و حفظ کنم
صدای هق هقم سکوت نفس گیر بینمونو شکست
هی تو دلم میگفتم کاش همچی جور دیگه ای بود
صداش آروم شد و گفت:اون گفت چادر سرت کنی ؟
آخی چقدر خاطرش عزیزه برات ....
کاش حداقل به در و دیوار زدن منو هم میدیدی!
کاش میدیدی چقدر حالم بد بود وقتایی که نبودی!
کاش حداقل یه بارحالم و میپرسیدی و برات میگفتم از چیزایی که هیچ وقت نگفتم و توهم نخواستی بشنوی...
من چی از اون پسره کم داشتم ؟
فاطمه بد کردی
حس میکردم یه چیزی گذاشتن تو گلوم تا نتونم خوب حرف بزنم
نتونم داد بزنم
نتونم بگم چقدر حالم بده
نتونم بگم چطور شکستیم!
+گریه میکنی ؟گریه چرا ؟
دلت سوخته برام؟
چرا الان ؟چرا این همه مدت دل از جنس سنگت به حال من نسوخت؟
خوشت میومد شاید،
خوشت میومد وقتی میدیدی دارم برات میمیرم!
خوشت میومد هی خوردم کنی و هی نازت و بکشم
نه ؟؟
چرا خفه شدی عشقم ؟بگو دیگه بازم بگو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh