eitaa logo
آلاچیق 🏡
998 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 این غذاها را هرگز در مایکروفر گرم نکنید سمی میشوند ... 🔹تخم مرغ آب پز ▫️سوسیس و کالباس 🔹مرغ ▫️سبزیجات سبز برگ 🔹شیر سینه مادر @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سردارشهید_حاج_حسن‌_باقری🌹 ...و سلام بر او که می گفت: «شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌طرف چهار بمب گذاری که در اصفهان قصد جنایت داشته و مجازات شده اند را آورده روی خط می‌گه نظرت را بگو ⭕️پاسخ: من مشکلی با جمهوری اسلامی ندارم بلکه فراتر، مشکل با ایران دارم... اینم برای شناخت بیشتر این کثافت‌های حرام لقمه‌ای که یکسری براشون دل می‌سوزونند @Alachiigh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌چرا تریاکی ها از ما موفق‌تر هستند ⁉️ 👌 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌هشدار معاون سابق سازمان برنامه و بودجه: بهتر است روحانی و وزرایش سکوت کنند روایت جدید میرکاظمی از فاجعه‌ای که روحانی تحویل رئیسی داد! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️این سوال زیباکلام سوال خیلیاس که ایران چرا اسرائیل رو ول نمیکنه، چرا دنبال نابودی اسرائیله. خیلی از بدبختی‌های ما بخاطر همین دشمنی‌های الکیه و نظیر این صحبتها این گزاره‌های غلط رو برای ما جاانداختن. درحالیکه قضیه برعکسه ببینید پاسخ کوروش علیانی رو ✍حسین دارابی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴باغ های قرآنی اسپانیا قسمت اول در این فیلم مشاهده می کنید که متخصصان این باغها با آنکه مسلمان نیستند آنها را بر اساس آیات قرآنی ایجاد کردند. در ضمن میبینید که مسلمانها چه گیاهانی به دنیای غرب هدیه دادند و آنها در عوض چه گیاهانی برای ما آوردند ❌راستی پس چرا باغ شهرای ما فقط کاج و چمن و انواع بی ثمرهاست؟ 🧐 @Alachiigh
به قیافم تو آینه نگاه کردم آماده بودم چادرم رو سرم کردم ولبه های روسری مشکیم رو هم صاف کردم بوی خوش ادکلنم اتاق و پر کرده بود بس که با فاصله زدم. گوشیم رو برداشتم. این بار مانتو قهوه ایم جیب نداشت و مجبور شدم گوشیم رو دستم‌نگه دارم به مامان هم گفتم کجا میخوام برم و ازش خداحافظی کردم. امروز بهتر از روزای قبل بودم‌ نصف مسیر رو پیاده رفتم. هم پاهام درد گرفته بودو هم دیر شد واسه همین ترجیح دادم بر خلاف میلم تاکسی بگیرم. داشتم به این فکر میکردمم چی میشد حداقل برای یه مدت کوتاه همه غم هام محو میشد وقتی رسیدیم کرایه رودادم و پیاده شدم با شوق رفتم طرف ریحانه نشست بود کنار قبر پدرش وسرش رو پاهاش بود متوجه حضورم نبود کنارش نشستم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش که سریع برگشت سمتم با دیدنم یه لبخندی زد و گفت: + سلام با کی اومدیی؟ _سلام بر تو ای دختر زیبای من .با پاهایم آمده ام +خداروشکر که خل شدی دوباره خندیدم و محکم بوسیدمش ک صداش بلند شد با دستم رو سنگ قبر زدم و فاتحه خوندم. یهو یاد چیزی افتادم وزدم رو صورتم و گفتم ای وای میخواستم گل بخرم‌ بزارم رو مزار شهدا +خب حالا اشکالی نداره دفعه بعد بخر _اخه شاید همیشه بابا اینا اینطوری نباشن باید از فرصتام استفاده کنم اینجا گل فروشی نزدیک نداره؟ +داره ولی خیلی نزدیک نیستا. _اشکالی نداره میرم زود میام. چیزی نگفت و با لبخند بدرقه ام کرد میخواستم فقط امروز رو به چیزای بد فکر نکنم قدم هام رو تند کردم و با راهنمایی این و اون گل فروشی روپیداکردم هرچی گل سرخ رنگ به چشمم خورد رو برداشتم حساب کردم و با همون لبخند که از لبام یه لحظه ام‌کنار نمیرفت برگشتم به یکی از بزرگترین آرزهام رسیده بودم حق داشتم خوشحال باشم دلم میخواست به همه ی دنیا شیرینی بدم از دور ریحانه رو دیدم که یه کتابی دستشه و داره میخونه وقتی نزدیک تر شدم فهمیدم قرآنه با تعجب نگام کرد و گفت : +فاطمهه کل مسیر رو دوییدی؟ _نهه چطور؟ +خیلی زود رسیدی خندیدم و دوباره نشستم کنارش گوشیم رو گذاشتم کنارش و چندتا شاخه گل تو دوتا دستم گرفتم بلند شدم ک گفت : +کجا؟ _میرم اینارو بزارم رو سنگ قبر شهدا. توهم بقیه رو بزار . +آها باشه یه چند صفحه مونده تموم شه میام از ریحانه دور شدم و رسیدم به اولین شهید. به عکسش نگاه کردم و بعدگل رو گذاشتم رو مزارش. وقتی به چهره هایی که جوون بود میرسیدم تاریخ تولد و شهادتشون رو نگاه میکردم تا بفهمم چند سالشونه. گلای تو دستم تموم شده بود به اطرافم نگاه کردم تا ببینم ریحانه اومده یا نه. وقتی کسی رو ندیدم رفتم سمت قبر پدرش غروب شده بود و هوا به تاریکی میرفت باید عجله میکردم خیلی کند بودم وقتی نزدیک شدم متوجه حضور یه مردی کنار ریحانه شدم به خیال اینکه روح الله ست جلو رفتم سرش پایین بود الان که نزدیک تر شده بودم فهمیدم هیکل و موهاش هیچ شباهتی به روح الله نداره. چند قدم رفتم‌جلو سرش رو که بالا آورد احساس کردم یه لحظه پاهام بی حس شد. داشتم میافتادم ولی تونستم خودم رو واسه حفظ آبرومم که شده نگه دارم . با یه لبخند که تضاد زیادی با چشمای خستش داشت و تمام سعیش ،رو پنهان کردنش بود نگام کرد چقدر دلم میخواست یه بار دیگه لبخند رو روی صورت ماهش ببینم فکر میکردم توهم زدم .خیلی هل شده بودم. چرا میخندید؟ تمام تلاشام رو دوباره بر باد دادم غرور الکی وقار الکی خانومی الکی وخلاصه هرچی که تا الان واسه یاد گرفتنش خودمو هلاک کرده بودگ همه از یادم رفت سرش رو انداخت پایین و سلام کرد با صدای سلامش به خودم اومدم و مثل خودش جواب دادم. ریحانه شرمنده گفت : +فاطمه جون ببخشید دیر کردم محمد یهویی پیداش شد حواسم پرت شد. جایی که بودم باعث قوت قلبم بود از چندتا شهید گمنامی که تازه رو قبرشون گل گذاشته بودم والتماسشون کردم که منو به آرزوم برسونن خواستم بهم ارامش بدن .صدای تالپ تولوپ قلبم اجازه نمیداد فکر کنم بعد از چند دقیقه تونستم مثل قبل آروم شم گفتم : _اشکالی نداره بیا بریم بقیش رو بزاریم. +باشه راستی گوشیت زنگ خورد. _عه ندیدی کی بود؟ +مادرت بود ولی جواب ندادم. خواستم بگم باشه بعد بهش زنگ میزنم که صدای آرامشبخشی که گذاشته بودم رو آهنگ زنگم مانع شد‌. گوشیم رو سنگ قبر بود سریع برداشتمش و جواب دادم _سلام +سلام فاطمه جون من دارم میرم بیمارستان .بیام‌دنبالت؟ _الان؟ +اره دیگه شب شدا بابات خوشش نمیاد زیاد بیرون بمونی نگام به گلا افتاد وگفتم: _آخه الان که... دلم میخواست بیشتر بمونم من تازه محمد رو دیده بودم نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم. ولی چاره ای نداشتم: +باشه بیا +چند دقیقه دیگه میرسم فعلاخداحافظ ناراحت گوشیم رو قطع کردم دوباره توجه ام به محمد جلب شد حس کردم داشت چیزی به ریحانه میگفت و با دیدن من ادامه نداد. ریحانه گفت: +چیشد فاطمه جون میخوان بیان دنبالت ؟ با لب و لوچه ای اویزون گفتم : _اره @Alachiigh
آنقدر شاد باش که دیگران هم با نگاه کردن به تو شاد شوند @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سردار شهید احمد کاظمی🌹 روایت شهید احمد کاظمی از لحظه شهادتش به نقل فرزند شهید اونقدر کیف داد... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌ گفته تا تو ایران اجباری باشه منم فیلم نمیسازم 💢👆مردم هم تو کامنت‌ها اینجوری از خجالتش در اومدن😁😁👌 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی نصیری: جمهوری اسلامی به پایانش رسیده.. ❌کدام دست‌آورد؟ بگن آقایون! کدام قله؟! ادامه کلیپ رو در پاسخ به این صحبت‌ها ببینید @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 ماجرای شفافیت آراء در مجلس ✅ قبل از به مسئولین این کار را فراموش نکنید... ✅پیشنهاد دانلود @Alachiigh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥❌برهنگی سازمان‌دهی شده توسط بهائیان در شیراز❗️ ❌ لخت چرخیدن در خیابان شده منبع درآمد برا یه عده @Alachiigh
دستش رو گذاشت روبازوم و گفت : +بهشون زنگ بزن ،بگو ما میرسونیمت نگران نباشن خیلی دیر نمیشه. با اینکه تو دلم عروسی به پا کرده بودم گفتم: _نه بابا چرا به شما زحمت بدم داره میاد دیگه‌. ریحانه اخم کرد و گفت : +حرف نباشه زنگ بزن . _آخه... +آخه بی آخه بدو زنگ زدم به مامان. خداروشکر قبول کرد، فقط تاکید داشت دیر نکنم ریحانه یه نیمچه لبخندی زد وگل هارو برداشت چندتا شاخه از دستش گرفتم و دوباره گذاشتم رو سنگ قبر پدرش هی میخواستم به محمد نگاه کنم ولی نمیشد میترسیدم مچم رو بگیره و دوباره مثل اوایل باهام لج شه. ازش دور شدیم و روی همه ی قبرا گل گذاشتیم با صدای اذان ریحانه دستم رو گرفت و گفت : +وضو داری؟ +نه _خب اشکالی نداره بیا بریم وضو بگیر بعد بریم تو حسینیه نماز بخونیم دستم رو کشید و با خودش برد داشتیم از کنار محمد رد میشدیم که از جاش بلند شد و گفت : +ریحانه جان ریحانه ایستاد وقتی نگاهشون رو به هم دیدم تازه تونستم محمد رو برانداز کنم چشم هاشو دوخته بود به ریحانه و ازش پرسید: +کجا؟ که ریحانه گفت : _میخوایم وضو بگیریم داداش لباسش و تکوند و گفت صبر کن منم بیام. ریحانه متعجب پرسید : +مگه وضو نداری؟ محمد گفت : _دارم اومد کنارمون ریحانه هم دیکه چیزی نپرسید که محمد بعد چند لحظه سکوت ادامه داد: + شب شده اون سمت تاریکه پشت حسینیه هم که شرایطش رو میدونی عزیزم ...! ریحانه گفت: +بله چشم محمد کنار ریحانه راه می اومد به ریحانه نزدیک شدم و گفتم : +چیشد ؟ آروم لبخند زد و گفت هیچی بابا داداشم میترسه لولو بخورتمون فکر نمیکردم دستشویی انقدر فاصله داشته باشه مسیر تاریکی هم داشت محمد بیرون ایستاد و منو و ریحانه سریع رفتیم تو ریحانه منتظر موند وضو بگیرم پرسیدم : +ریحانه جون تو همیشه وضو داری؟ +من نه در این حد سعادت ندارم ولی محمد همیشه با وضوعه من چون داشتیم میومدیم اینجا وضو گرفتم. نمیدونستم چجوری لبخندم رو جمع کنم لبخندی که سعی کردم پنهونش کنم از چشم ریحانه دور نموند سریع وضو گرفتم واومدیم بیرون . تا اومدیم بیرون چشمم خوردبه تابلوی روبه روم. یه فلش زده بود و بالاش نوشته بود "غسالخانه" یخورده اونور تر رو که نگاه کردم یه تابوت چوبی جلوی یه دردیدم تنم از ترس مور مورشدم نگاهم خیره موندبه نوشته از بچگی از هرچی که به مرده ربط داشت میترسیدم نگاهم برگشت به محمد که دیدم نگاه اون هم به منه از ترس و هیجان این نگاه دستام یخ شد بی اراده به محمدچندقدم نزدیک تر شدم که ریحانه هم اومد قدم هام رو باهاشون میزون کرده بودم که عقب نمونم داشتم از ترس هلاک میشدم ولی با این حال سعی کردم مثل ریحانه رفتار کنم بالاخره رسیدیم به حسینیه و نمازمون رو خوندیم دلم نمیخواست انقدر زود ازشون جدا شم. تازه تمام غم هام فراموش شده بود با ریحانه از حسینیه بیرون اومدیم چند دقیقه بعد محمد هم اومد بیرون. کفشش روپوشید و جلوتر از ما حرکت کرد پشت سرش رفتیم نشستیم تو ماشین ریحانه به احترام من کنارم رو صندلی عقب نشست خیره بودم به موهای محمد که روبه روم بود خوشحال بودم از اینکه تو این حالت نمیتونه مچم رو بگیره یخورده از مسیر رو که رفتیم دوباره گوشیم زنگ خورد مامانم بود ترجیح دادم جواب ندم تا وقتی نرسیدم خونه محمد از تو آینه به ریحانه نگاه میکرد عجیب شده بود ریحانه برگشت سمتم وگفت: +فاطمه جون آهنگ زنگت خیلی قشنگه میدونی کی خونده؟ بدون توجه به حضور محمد با ذوق گفتم: +نه من خیلی مداحی گوش نکردم واسه همین مداح نمیشناسم جز یه نفر که پسر عموی بابامه ریحانه شیرین خندید برگشتم و یه نگاه به محمد انداختم تا ببینم اون چه واکنشی نشون داده که با لبخندش مواجه شدم ادامه دادم : +مداحی هم زیاد دوست نداشتم ولی نمیدونم چرا این یکی انقدر به دلم نشست.یه حس خوبی میده اصلا.با اینکه سوزناکه و انگار از ته دل خوندنش ولی بهم آرامش میده.خدا میدونه تا الان چند بار گوشش کردم. هرچی بیشتر میگفتم لبخند ریحانه غلیظ تر میشد دستم رو تو دستش گرفت و خوشگل نگام کرد سکوت بینمون با صدای ذکر یا حسین شکسته شد محمد مداحی پلی کرده بود چند ثانیه بعد مداح شروع کرد به خوندن سرم و تکیه دادم به پنجره ماشین و چشم هامو بستم دلم میخواست حس خوبی که الان دارم رو جمع کنم تا همیشه باهام بمونه یخورده که خوند حس کردم صداش آشناست برگشتم سمت ریحانه و آروم گفتم :عه این همون نیست؟ ریحانه با خنده جواب داد: +چی همون نیستگ _این مداح همون مداحی که پرسیدی اسمش رو میدونی نیست؟ ریحانه نگاهش برگشت سمت محمد که پشت دستش و گذاشته بود جلوی دهنش و آرنجش رو به پنجره تکیه داده بود. لبش مشخص نبود ولی حس کردم داره میخنده نگاهش از ریحانه چرخید رو صورت متعجب من تعجب و نگاه منتظرم روکه دید دوباره به روبه روش خیره شد و دستش رو ازجلو دهنش برداشت جدی بود پرسید: +از این طرف باید برم؟ @Alachiigh
🔴 مزایای مصرف برنج همراه سبزیجات درمقایسه با مصرف برنج به تنهایی ‌... 🔹منبع غنی فیبر 🔹جلوگیری از افزایش سریع قندخون 🔹جلوگیری از افزایش کلسترول و فشارخون 🔹جلوگیری از سرطان @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید حسین معز غلامی 🌹 گفتم حسین دارم‌ از استرس‌ می‌میرم، گفت‌: « یه ‌ذکر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر کردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ی کار منم‌ همین ‌باز کرد (آخه ‌خودشم‌ به سختی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) » گفتم: باشه ‌داداش ‌بگو گفت: «تسبیح ‌داری؟» گفتم: آره گفت: «بگو "الهی ‌بالرقیه ‌سلام ‌الله ‌علیها" حتما ‌سه سـاله ی‌ ارباب ‌نظر میکنه، منتظرتم و قطع‌ کردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ کردم: الهی ‌بالرقیه ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیه‌ سلام‌الله‌علیها ۱۰تا‌ نگفتم ‌که ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفر آخرین ‌لیسته؛ بقیه‌اش ‌فردا، توجه نکردم‌ همینجور ‌ذکر می‌گفتم که ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترکید با گریه ‌رفتم‌ سمت ‌خونه حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست ‌شد، اشک ‌تو چشمش ‌حلقه ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیه‌ سلام‌ الله ‌علیها" ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷﷽ 🔴🎥 ماجراهایی که در روزهای منتهی به بازگشت امام در تهران رخ داد 🔹بزرگ‌ترین استقبال تاریخ ایران که ۸ میلیون نفر در آن شرکت کردند به این آسانی‌ها نبود. حال مردم ایران خوب بود، ولی وضعیت زیاد خوب نبود. @Alachiigh
🔴 آنجا قهوه خانه نبود! ♻️شما نه مجتهد هستید و نه کارشناس فرهنگی و استاد اخلاق! 🔹پرویز شیخ طادی را به عنوان یک کارگردان انقلابی می شناسیم؛ قطعاً او با برخی سلبریتی هایی که تبدیل به دلقک اجتماعی و سیاسی شده اند، قابل مقایسه نیست. 👈 اما او نه مجتهد است که در مورد در سطح جامعه فتوا دهد، نه کارشناس فرهنگی است و نه استاد اخلاق. 🔹 روسری و کراوات به دست گرفتن و بیان سخنان و در یک مراسم نخبگانی و رسمی، نه در شأن اوست و نه در شأن جشنواره ای که به نام انقلاب برگزار می شود. ⚠️ خیلی بد است که برخی هنرمندان در جشنواره ها وارد حوزه های تخصصی و بعضاً حساس می شوند که در آن سررشته و تخصص کافی ندارند. مراسم رسمی، نیست! @Alachiigh
عملی شدن خواسته های دشمن به دست خودمان!❌ 🔰رهبر انقلاب فرمودند: "مسئله‌ی خانواده، مسئله‌ی بسیار مهمی است؛ پایه‌ی اصلی در جامعه است، سلول اصلی در جامعه است. نه اینکه اگر این سلول سالم شد، سلامت به دیگرها سرایت میکند؛ یا اگر ناسالم شد، عدم سلامت به دیگرها سرایت میکند؛ بلکه به این معناست که اگر سالم شد، یعنی بدن سالم است. بدن که غیر از سلولها چیز دیگری نیست. هر جهازی، مجموعه‌ی سلولهاست. اگر ما توانستیم سلولها را سالم کنیم، پس سلامت آن جهاز را داریم. مسئله اینقدر اهمیت دارد. جامعه‌ی اسلامی، بدون بهره‌مندی کشور از نهاد خانواده‌ی سالم، سرزنده و بانشاط، اصلاً امکان ندارد پیشرفت کند. بالخصوص در زمینه‌های فرهنگی و البته در زمینه‌های غیر فرهنگی، بدون خانواده‌های خوب، امکان پیشرفت نیست. " ❌✍نکته: 🔻امروز دشمن چه از طریق فضای مجازی و چه در فضای حقیقی در حال حمله به بنیان خانواده هاست. برخی مسئولین ما هم با ترک فعل های خود، در واقع در حال کمک به دشمن هستند. و در عرصه فرهنگ و عقب نشینی از مبانی دینی و اصول انقلاب در عرصه فرهنگ یعنی اجرا شدن خواسته های دشمن به دست خودمان! @Alachiigh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌👆🎥 مقایسه کنید شبکه رسما تعطیل شد ولی کل هسته اصلی تلویزیونی که سالها برای ما دردسر درست کرده بود همین حدوداس. مقایسه کنید با تعداد پرسنل صدا و سیمای خودمون!! هزاران نفری که فقط کارمند جمهوری اسلامی هستن و دغدغه و اسلام ندارن و توسط مدیران و پا به سن گذاشته دارن مدیریت میشن باعث شدن حتی به اندازه یک شبکه کوچک مزدور اثرگذار نباشند. بله خوشحال باشید از تعطیلی من و تو ولی کمی هم تامل کنیم ... @Alachiigh