eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ستارگانی که محجبه شدند🌟 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• قسمت2️⃣ روایتی از زبان ستارگانی که حجاب را برگزیدند.. 🍃🌹✨سارابوکر(با حجاب آرامشی استثنایی را تجربه کردم..) 《به لطف خدا مسلمان شدم..》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"هویتِ والای زَنَ اِسلامی•••🪴💚" ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• مقام معظم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆 ❌🎥 فرزند چه دنیای عجیبی شده! ⭕️بی‌بی‌سی و منوتو سالها میخواستن در ذهن ایرانی مسلمان فرو کنند که بچه‌ها باید آزادانه و به دور از مفاهیم دینی سیاسی بزرگ بشن، امروز در سال 2024 بچه‌ها تو قلب آمریکا لیدر تجمعات مخالفت با سیاست‌های خود آمریکا و انگلیس و فرانسه شدن!! @Alachiigh
🌹قسـمـت۴۱ پیتزا رو که آوردن با اشتها مشغول خوردن شدم اما لیدا فقط با پیتزا بازی بازی کرد. با سرخوشی بهش گفتم:چرا نمیخوری؟ بدون اینکه نگاهم کنه،گفت:میل ندارم. آخی طفلی زده بودم اشتهاشو کور کرده بودم. خندیدم و گفتم:بخور بابا باید عادت کنی به این رفتار من؟ با حرص گفت:کدوم رفتارت؟بی توجهی به نظراتم یا بی اهمیتی به خودم؟ _تقریبا جفتش. عصبی شد و محکم گفت:خجالت بکش ما تازه ازدواج کردیم.به جای اینکه همه توجهت به من باشه اینطوری رفتار میکنی؟ بینیمو خاروندم و سس ریختم رو پیتزام. _من همون روز اول شرایطمو گفتم تو هم با اغوش باز قبول کردی.دیگه بقیه اش دست خودته من نمیدونم. دستمال تو دستشو مچاله کرد و لبشو جوید. شاید یکم دلم به حالش سوخت اما باز زدم به در بیخیالی و پیتزامو خوردم. تموم که شد بلند شدم و گفتم:حیف پولی که واسه این پیتزا دادم تو نخوردی.از این ببعد حواست به میلت باشه هروقت نکشید بگو یکی سفارش بدم. بعد رفتم سمت پیشخوان و یک جعبه برای پیتزا گرفتم. پیتزا رو که گذاشتم تو جعبه اش رفتم سمت در که لیدا هم دنبالم اومد. سوار ماشین شدم و اونم نشست.حرکت کردم سمت خونه دایی. تا رسیدیم،لیدا سریع پیاده شد و رفت تو. منم رفتم تا سلام و عرض ادبی کرده باشم. دایی اومد جلو و روبوسی کردیم بعدشم زن دایی. عطا اومد باهام دست داد منم جعبه پیتزا رو گرفتم جلوش و گفتم:مال تو. خوشحال شد و رفت مشغول خوردن شد. زهرانبود چ جای خالیش بد تو ذوق میزد. پرسیدم:زهرا نیست؟ زن دایی گفت:چرا تو اتاقشه چند روزه از اتاقش بیرون نمیاد جز برای ناهار و شام. تعجب کردم از گوشه گیری زهرا. این دختر یه چیزیش بود.باید میفهمیدم. دیدم لیدا نیست و حدس زدم تو اتاقشه.باخودم گفتم زشته ازش دور باشم ناسلامتی ما زن و شوهریم. بااجازه دایی،رفتم تو اتاقش. نشسته بود رو تختش و سرش رو میون دستاش گرفته بود. روبروش روی صندلی چرخ دارش نشستم و نگاهش کردم. _پاشو برو بیرون کارن دیگه امروز به اندازه کافی اعصابمو خط خطی کردی. دستامو گذاشتم رو زانوهام و خم شدم سمت جلو. _چته تو لیدا؟میخوای به همه بفهمونی که باهم مشکل داریم؟میخوای مامان و بابات بفهمن بینمون چه خبره؟خیلی زشته دختر. _خواهشا بامن حرف نزن که حرفاتم خنجریه تو قلبم.من برای ازدواج با تو درحد سکته کردن خوشحال بودم اونوقت تو به خودت زحمت یک لبخند الکی رو نمیدی برای شاد کردن من. _واسه اینه که نمیخوام امیدوارت کنم. با بغض گفت:یعنی چی کارن؟پس من تو زندگی به شوهرم امیدوار نباشم به کی باشم؟ _صبرکن..درست میشه. اشکاشو پاک کرد وگفت:چی درست میشه؟بی محبتیای تو؟ _اره به محض اینکه حست کنم‌تو قلبم درست میشه. _اگه حس نکردی چی؟ _اونش دیگه به تو بستگی داره.الانم اشکاتو پاک کن من حوصله جواب پس دادن به خانواده تو رو ندارم. بلندشدم و با یک خداحافظی کوتاه از اتاق خارج شدم دارد... @Alachiigh
🌹 از کنار اتاق زهرا که رد شدم صدای هق هق گریشو شنیدم. یک لحظه انگار قلبم ریخت. چرا گریه میکرد؟این گریه کردن عادی بود یا نه؟کی تونسته بود اشک اون دحتر معصوم رو دربیاره؟ نمیدونم چی شد اما تو یک لحظه در اتاقشو باز کردم. دیدنش با اون چادر نماز سفید سر سجاده حال عجیبی بهم دست داد. تسبیح مرواریدی خوشگلی تو دستش بود و دستاشم رو به آسمون دراز بود. متوجه من نشده بود و داشت دردودل میکرد با خداش. با بغض گفت:خداجونم!هیچ کاری برای تو غیرممکن نیست این خواسته منم که اصلا کاری نیست. خواهش میکنم این حس لعنتی رو که چنبره زده تو وجودم و داره منو نابود میکنه،از دلم بکن. خدایا نزار این احساسی که دارم،باعث بشه گناهی که تاحالا نکردم،بکنم. گریه اش بیشتر شد و به سجده رفت. _خداجون تو همیشه یار و یاورم بودی.مونس لحظه های تنهاییم بودی. کسیو جز تو ندارم که ازش کمک بخوام.دستمو بگیر و تنهام نزار. این آزمایش بزرگیه..خیلی بزرگ بعد شروع کرد به ذکر گفتن. یک ذکری گفت که دل منم آروم گرفت باهاش. "الا بذکر الله تطمئن القلوب" خیلی ذکر قشنگی بود.زهرا رو هم آروم کرد. چه معجزه ای کرد همین دوسه کلمه. برای اینکه متوجه حضورم نشه آروم درو بستم و رفتم پیش دایی اینا. ازشون خداحافظی کردم و از خونشون رفتم بیرون. تو مسیر همه فکرم جای زهرا و اون ذکر قشنگش بود. زهرا دختر مقیدی بود و من تاحالا اشکشو ندیده بودم. اگه بحث دین و ایمونش نبود با اون ازدواج میکردم نه خواهرش. فقط انگار گریه های امروزش بدجور داشت عذابم میداد. چی انقدر ناراحتش کرده که اشکش دراومده؟ چه حسی داشت؟چه گناهی؟ واقعا گیج شده بودم و جواب سوالام رو نمیدونستم از کی بخوام؟ رسیدم خونه و ماشینو تو حیاط پارک کردم. از روزی کن خان سالار گفته بود تو این خونه آزادی من راحت تر شده بودم. دیگه قید و بندی تو خونه نداشتم.راحت میرفتم راحت برمیگشتم کسیم کار به کارم نداشت. هوا یکم سرد شده بود منم که سرمایی بودم سریع رفتم تو خونه. مادرجون مشغول بافتنی اش بود و کنار شومینه نشسته بود. رفتم پیشش و گفتم:سلام علیکم حال شما مادربزرگ؟ _به به پسر گلم.چطوری عزیزمادر؟ دستاشو بوسیدم و گفتم:خوبم.برای کی بافتنی میبافین؟ _یک شالگردن خوشگل برای تو و لیدا. لبخند محوی زدم و ازش تشکر کردم. رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم.روی تختم دراز کشیدم و انقدر اون ذکر رو تو دلم تکرار کردم که خوابم برد اونم چه خواب راحتی. دارد... @Alachiigh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴صلی الله علیک یا جعفربن محمدایهاالصادق🤚🖤 بازم چهل بی مروت با هم رسیدن شبونه 🎤 حاج سید رضا نریمانی @Alachiigh
〰〰⚜⚜ به دیگران خوبی کن یه روزی یه جایی که انتظارش رو نداری بهت برمیگرده.. 〰〰⚜⚜ @Alachiigh
🙏💐💐💐 عذرخواهی میکنم بابت اشتباهی که در ارسال قسمت‌های #بانوی_پاک_من پیش اومد .. تصحیح شدن 🙏💐💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 ⚜سریع الاجابه در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند.. ✍بخشی از وصیتنامه: شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد *نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود* *سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید و فاتحه را فراموش نکنید ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🌴🏴🏴 🏴🖤السلام علیک یا جعفربن محمد یا امام صادق علیه‌السلام 🤚 سلام من به بقیع و به تربت صادق سلام من به مدینه به غربت صادق سلام من به مدینه به آستان بقیع سلام من به بقیع و کبوتران بقیع سلام من به مزار معطّر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع 🏴💐شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت باد💐🏴 زیبا و شنیدنی...التماس دعا از همه عزیزان 🙏💐 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═══◍⃟🌸🇮🇷 مگه با یه تار مو دنیا خراب میشه که گیر میدین؟ بگذارین مردم آزاد باشن! قسمت 3⃣🍃 《اولش این است،، قدم به قدم پیش می‌روند.》 ═══ ⃟⃟ ⃟♦️ ⃟ 🎥استاد رحیم‌ پور ازغدی
❌وقتی ارزشها عوض می شوند عوضی ها با ارزش می شوند ❌ درخواست لغو فوری پروانه طبابت پزشکان مسموم از الکل‼️ همانقدر که الکل عقل را ضایع می‌کند، پزشک الکلی نیز برای سلامت جامعه خطرناک است. اینجا را امضا کنید👇👇👇 https://farsnews.ir/user1709100063590208722/1714540126708656067
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷◍⃟🌸🇮🇷~~~~ 3⃣🍃 آیا دوچرخه‌سواری به عنوان یک ورزش برای زنان ممنوع است⁉️ ═══🌺 ⃟⃟ ⃟🌺 🎙استاد علی غلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷◍⃟🌸🇮🇷~~~~ حضرت امیرامومنین (ع) در نهج البلاغه به مردم بصره در مورد زن‌هایشان چه تذکری می‌دهند؟ ═══🌺 ⃟⃟ ⃟🌺 🎙 پاسخ دقیق استاد علی به کسی که می‌گوید در نهج البلاغه نیامده...
🌹 وقتی از خواب بیدارشدم،مامانو دیدم که رو صندلی جلو میز لب تابم نشسته. باز اومده شکایت و گلایه و نصیحت..هوف _کاری داری؟ طلبکارانه نگاهم کرد وگفت:شد یک بار بگی مامان؟شد یک بار بگی شما؟شد یک بار دل مادرتو به دست بیاری؟شد یک بار با رضایت من کاراتو انجام بدی؟ از حرفاش خونم به جوش اومده بود. _حالام که بدون اجازه مادرت ازدواج کردی.اصلا مادر کیه؟مادر چیکاره است؟فقط بچه به دنیا بیاره و خلاص..آره؟؟ از رو تختم بلند شدم و روبروش ایستادم. حرفایی که اینهمه سال تو دلم مونده بود رو گفتم،اونم باصدای بلند. _مگه موقعی که من تو پارتی ها و مهمونیا سرگردون بودم شما اومدی به عنوان مادر دستمو بگیری ببری پیش خودت؟مگه منو پسرم صدا زدی که مامان بهت بگم؟مگه موقعی که با شوهرت به تیپ و تاپ هم زدین به من فکرم کردین؟مگه موقع طلاقت یک ذره به پسرت و خواسته اش اهمیت دادی که من به نظرت اهمیت بدم؟مگه موقعی که اومدیم ایران‌ کمکم کردی که کار یا خونه پیدا کنم؟فقط سرکوفت زدی!مثل همیشه.نپرسیدی خب پسر تو چته انقدر تو همی و ساکتی؟نپرسیدی چی عذابت میده که اینهمه پریشونی؟مادری کردی برام انتظار داری وظیفه فرزندیمو به جا بیارم؟موقعی که اومدیم ایران انقدر درگیر فکر ارث و میراثت بودی که راحتی پسرتو فراموش کردی. آره شیرین خانم اینام هست. من برای کسی که برام مادری نکرده احتراممو خرج نمیکنم.۹ماه حملم کردی که اونم دستت درد نکنه پاداشش رو خدا بهت میده. اصلا کاش به دنیام نمیاوردی اینجوری راحت تر بودم. اینجوری مجبور نبودم بخاطر راحتی و آسایشم ازدواج کنم و دختر مردمو بدبخت کنم. اگه مادرخوبی بودی برام نمیزاشتی چشمم دنبال هر کس و ناکس کشیده بشه و دنبال راحتی و امنیتم باشم. بعد زدن حرفام احساس راحتی کردم. بدون نگاه کردن به مامان از اتاق بیرون رفتم. رفتم تو حیاط تا بادی به سرم بخوره خنک بشم.خیلی داغ کرده بودم و دست خودمم نبود.۲۷ساله به دوش میکشم اینهمه دردودل رو. کم نیست!خسته شدم. کمی که قدم زدم حالم بهترشد و برگشتم تو اتاقم اما دیگه هیچکس نیومد پیشم. خوبه فهمیده بودن حالم خوب نیست گذاشتن تنهاباشم. الان واقعا به یکی احتیاج داشتم که باهاش حرف بزنم.کی بهتر از همسرم؟ همسر؟هه من اونو ازخودم رونده بودم مگه میشد برش گردوند؟ بیخیال شدم و گوشیمو کنار گذاشتم. کاش الکی دختره رو پابند نمیکردم.کاش این تصمیم احمقانه رو نمیگرفتم. من خودم تو زندگیم اضافیم زن دیگه چی بوده؟ کلافه دستی تو موهام کشیدم و رو تختم دراز کشیدم. انقدر فکر کردم که بالاخره خوابم برد. تو خواب دیدم یک خانم سفید پوش رو که صورتش معلوم نبود. تو باغ بزرگی بودیم.اومد جلو و دستمو آروم گرفت. نمیدونستم کیه اما آرامش خاصی بهم داد. منو دنبال خودش کشوند و منم رفتم.کمی که راه رفتیم یک جا ایستاد. وقتی برگشت سمتم نوزادی تو دستش بود که خیلی قشنگ و زیبا بود. نوزاد رو به من داد و آروم گونشو نوازش کرد. غرق زیبایی نوزاد بودم که صدای سم اسب هایی رو شنیدم. برگشتم که مردی تنومند رو سوار بر اسبی رخشان دیدم.ابهت خاصی داشت و نمیشد ازش چشم برداشت. صورت مرد هم نورانی بود. نزدیک ما شد و آروم از اسب پیاده شد‌. جلوتر اومد که یکهو ازخواب پریدم. با عرق سردی که به صورتم نشسته بود،نفس نفس میزدم.خواب عجیبی بود! دارد... @Alachiigh
🌹 "لیدا" با اشک زل زدم به صفحه گوشیم که عکس کارن بی معرفت روش خودنمایی میکرد. با خودش که نمیتونستم حرف بزنم برای همین حرفامو به عکساش میگفتم تا یکم آروم بشم. _ای بی معرفت!دلمو به دلت پیوند زدی و رفتی.نگفتی بابا این دختره به من دل بسته،عاشقمه،همسرمه،زنمه..اصلا به این چیزا اهمیت ندادی. گفتی من بی احساسم،گفتی طول میکشه تا جا بیفتم تو مفهوم خانواده،گفتی از من انتظار قربون صدقه و حرفای قشنگ نداشته باش..آره قبول همه اینا روگفتی..اما..اما نگفتی تنهام میزاری. اینو که گفتم زدم زیر گریه.اما چون همه خواب بودن،بالش رو جلو دهنم گرفتم و اشک ریختم. خیلی دلم شکسته بود.دلم از کسی گرفته بود که همه زندگیم بود. کسی که حاضر بودم جونمم براش بدم. اما اون مثل یک دستمال یک بار مصرفم که نه مثل یک چیز خیلی بی ارزش ولم کرد و رفت. بخدا من زنتم.زن رسمی و شرعیتم چرا ازم دوری میکنی؟چه گناهی کردم که تقاصش اینه؟ دارم تاوان کدوم اشتباهمو میدم؟ اگه عاشق تو شدن گناهه من گناه کار عالمم. از دوست داشتنت نمیتونم دست بکشم. یکم که آروم تر شدم صدای تقه در اومد. ترسیدم و تو خودم جمع شدم. نکنه بابا و مامان باشن که توضیح دادن برای اونا مصیبته. در بازشد و یک سایه اومد تو. بابا که نبود سایه زن بود.مامانم نبود چون مامان هیکلش درشته.پس حتما زهراست. هوف همینو کم داشتم واقعا تو این شرایط؟ نشست روبروم و با نگرانی گفت:چیشده محدثه؟گریه چرا؟؟ رومو برگردوندم و اشکامو آروم پاک کردم. نباید بزارم کسی بفهمه این مشکلو.باید خودم حلش کنم. _چیزی نیست. _چرا هست خیلیم هست.این اشکا برای چیه؟ نمیدونم چیشد که یکهو خودمو انداختم تو بغل زهرا و همه چیو براش گفتم حتی آناهید و شرطمون. وقتی همه رو تعریف کردم،اول یکم کمرمو‌ نوازش کرد و بعد گفت:آبجی گلم خدا خیلی بزرگه.هیچوقت هیچکس رو‌تنها نگذاشته.فقط شاید یکم دیر به دادش رسیده باشه. اشکمو که روی گونه ام قل خورد،با انگشت گرفتم و گفتم:چرا؟ لبخند قشنگی زد وگفت:چون اولا اینکه خدا میخواد زیاد صداش کنی آخه صدای بنده هاشو خیلی دوست داره.دوم اینکه میخواد خوب با تجربه و پخته بشی.تو گرمای مشکلات میسوزونت تا دردو حس کنی و موقع شادی ناله نکنی.سومم اینکه خدا حتما برات چیزای بهتر درنظر گرفته که به موقعش بهت بده. ناز آوردم وگفتم:نه من به موقع نمیخوام.همین الان میخوام. سرمو گذاشت رو سینه اش و اروم و با اطمینان گفت:آبجی جونم خودت ازخدا بخواه که بهترینا رو بهت بده نه اونی که خودت میخوای.اصلا شاید همونا جزو آرزوهات باشن. مثل یک بچه کوچیک شده بودم تو بغلش.اونم‌ موهامو‌ناز میکرد.ایندفعه دیگه حرفاش خسته کننده و نصیحت کننده نبود. بیشتر آرومم میکرد. _آروم باش و به چیزای خوب فکر کن.به شوهرت... به بچه هایی که قراره بیارین.. به زندگی آیندتون... کارنم اگه حرفی زده سر جوونی و خودخواهیشه.زیاد غصه‌نخور. دارد... @Alachiigh
🌹 اشکام کم کم بند اومد اما هنوز دل میزدم.دلم به جای بغل زهرا،بغل شوهرمو میخواست اما اون نامرد ازم دریغ کرده بود. خیلی دلم میخواست بهش زنگ بزنم و ازش گله کنم اما غرورم اجازه نمیداد. دیگه حالم داشت از ضعف خودم بهم میخورد. زهرا سرمو گذاشت رو پاش و آرومم کرد.اصلا نفهمیدم چطور خوابم برد. وقتی بیدارشدم رو تختم بودم و پتو هم روم بود. برگشتم سمت در که از دیدن کارن تعجب کردم. اون اینجا چیکار میکرد؟یعنی دلش به رحم اومده بود؟چه جالب! _صبح بخیر. رو تختم نشستم‌و بدون توجه بهش موهامو مرتب کردم. _زهرا گفت دیشب خیلی حالت خوب نبوده اومدم حالتو بپرسم. پوزخندی زدم وگفتم:هه جدا؟چه زود به فکر افتادی؟تازه یادت اومد لیدایی هم هست؟! از روتخت بلندشدم و رفتم سمت در که دستمو گرفت و کشید. _ولم کن. منو با زور برگردوند طرف خودش و گفت:به من نگاه کن! نگاهمو ازش گرفته بودم و حاضر نبودم به هیچ‌وجه ببینمش‌. _میگم نگام کن. از لحن محکمش ترسیدم و نگاهش کردم. _بار آخرت باشه برای چیزای الکی گریه میکنی. _الکی نبود من... _اره میدونم به من احتیاج داشتی..به اینکه آرومت کنم..اما من..من.. _تو نمیتونی.همینو میخواستی بگی دیگه نه؟علتشو خودتم نمیدونی این خیلی جالبه. _میدونم فقط..نمیتونم بگم. _خیلی سخت نیست که بگی دوسم نداری! دیگه صبرنکردم تا غرورم بیشتر شکسته بشه.دستمو از دستش درآوردم و از اتاقم بیرون رفتم. یکسره رفتم تو‌اتاق زهرا.طبق معمول مشغول درس خوندن بود. اتقدر از دست کارن عصبی بودم که انگار کسی رو جز زهرا گیر نیاوردم که عصبانیتم رو روش خالی کنم. _با اجازه کی زنگ زدی به کارن؟ از جاش بلندشد وگفت:س..سلام. _سلام بی سلام.جواب منو‌بده.مگه من بهت گفتم زنگ بزنی بیاد اینجا؟چرا اینکارو کردی؟اگه لازم بود خودم زنگ میزدم. طفلی بغض کرد وگفت:اما آبجی من... _لطفا دیگه دایه مهربون تر از مادر نباش برام.منم قسم میخورم به اون‌خدایی که میپرستی هیچ حرفی دیگه به تو نزنم.نه وکیل،نه وصی،نه خواهر.. بعدم از اتاقش بیرون رفتم و‌ در رو محکم بهم کوبوندم. مامان با ترس اومد و گفت:چه خبرتونه شماها؟اون از شوهرت که در حیاطو اونجوری بهم‌کوبوند اینم از تو.معلومه چتونه؟ دندونامو بهم ساییدم و بدون جواب باز به اتاقم پناه آوردم. کاش باهاش ازدواج نمیکردم که اینجوری نمیشد. کاش‌بخاطر یک عشق،زندگیمو خراب نمیکردم. کارن دوسم نداشت و این توهین بزرگی بود به شخصیت و غرورم. چرا همون اول که گفت نمیتونه علاقه ای به من تو‌خودش پیدا کنه مخالفت نکردم؟ چرا جلو رفتم؟ چرا عقب نکشیدم که زندگیم تباه نشه؟ گیج بودم و نمیدونستم دیگه چیکار کنم. ناگهان کاغذ سفیدی رو روی تختم دیدم. برش داشتم و تاش رو باز کردم. دست خط شکسته اما قشنگی بود. "سلام لیداجان. متاسفم اگه اذیتت کردم و تو همین روز اول عقدی اینجوری اذیتت کردم. دست خودم نیست من۲۷سال محبت ندیدم از هیچکس.برای همین محبت کردنو بلد نیستم. امیدوار بودم بتونم با وجود تو حسی رو تو‌قلبم پیدا کنم که سالهاست دنبالشم اما پیدا نشد. امیدوارم پیدا بشه و تو هم کمتر اذیت بشی. این روزا هم تموم میشه مطمئن باش. خدانگهدار" دارد... @Alachiigh
🔴 این سبزی در کنار مایونز در عرض 30 دقیقه تبدیل به سم میشه ... 👈در هنگام آشپزی نباید جعفری را به سالاد اضافه کرده و آن‌ها را با سس مایونز، خامه ترش یا روغن ترکیب کنید، زیرا در این صورت جعفری شروع به آزادکردن نیتریت می‌کند و در مدت ۳۰ دقیقه به سم تبدیل می‌شود. 👈توصیه متخصصان تغذیه جعفری را تا درست قبل از زمان سرو، به هیچ وجه به بشقاب سالاد اضافه نکنید تا تمام عناصر مفید خود را حفظ کند. @Alachiigh
😍بذارهمه باشیک بودن بشناسنت 😍 همه ی چیزی که برای بهتر دیده شدن لازم داری😎 🌹با ارزانترین قیمت ممکن در بازار🌹 شعارما:سودکمتر،فروش بیشتر🤩 💫باما همه جابدرخشید💫 🔺فروش به صورت تک و عمده 🔺ارسال به سراسر ایران ✈️ ⚜شیک باشید، باماهمراه باشید😍 Https://eitaa.com/joinchat/3658547399Ce2c2119ead
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ۱۶ اردیبهشت سالروز حماسه شهدای مدافع حرم مازندرانی در کربلای خانطومان سوریه تا ابد گرامی باد.🌹 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh