eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴معاون وزیر بهداشت: با این روند پیش‌ برویم ۱۰۰ سال دیگر کشوری به نام ایران وجود نخواهد داشت ❌تنها کشوری در دنیا هستیم که ظرف ۱۰ سال از ۶ فرزندی به کمتر از ۳ فرزندی رسیده‌ایم.❌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆⭕️ سخنرانی در مورد صحبت‌های بی سابقه مقام معظم رهبری در مورد جانشینی بعد از خودش در جمع اعضای پروردگارا قسمت می‌دهیم به آبروی امیرالمومنین(صلوات الله علیه) از عمر ما بکاه و به عمر رهبری معظم و معزز انقلاب اسلامی نائب الامام(ع) حضرت آیت الله امام خامنه ای بیفزا 🤲🤲🤲 سلامتی وجود نازنین امام المسلمین امام خامنه ای عزیز ۱۴ صلوات هدیه بفرمایید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @Alachiigh
⭕️عمداً در دولت روحانی نه ساخته اند نه دو قورت و نیمشان هم باقی است و مردم را تنبیه می کنند.... @Alachiigh
آلاچیق 🏡
کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۶۸-۷۰ جگر خانواده هاشون رو با این حرفا آتیش نزنیم:) نفس در حالی که آب د
راستش منم کمی از اونا رو همون شب خوندم تو هم وقتی حق داری بخونیشون که من کنارت باشم بعد دستش را به نشان قول جلوی نفس آورد و گفت قول میدی؟ نفس سریع دستش را درون دست او قرار داد .محمد حسین خندید و گفت : میگم نفس اگه میدونستم گرفتن اون کتابا آنقدر اذیتت می‌کنه به عنوان تنبیهت ازش استفاده میکردم نفس مشت محکمی روانه ی بازویش کرد و گفت :بدجنس محمد حسین: آخخخ آیییی دستممم نفس: حقته آدم زورگووو محمد حسین: نفس کاری نکن تو امتحان های دانشگاه به خاطر این کارات ازت نمره کم کنما نفس: باشه پس منم ظرفا رو میدم به تو بشوری محمدحسین: بعد به من میگی بدجنس نفس :خودت خواستی استاددد به خانه رسیدند. زینب خانوم در را باز کرد و نفس در آغوشش افتاد . نفس:سلام زینب جووونم خوبی دورت بگردم؟زینب جون دیدی هیکلم چطور شده این محمد حسین هیچی درست نمیکنه من بخورم! همه خندیدند که زهرا خانوم گفت : وا دخترم تو باید غذا درست کنی نه محمدحسین بیچاره محمدحسین خودش را در آغوش حاج محسن انداخت و گفت : خدایا شکرت بابت این مادر زن تازه مامان زهرا این نفس خانوم تمام بدنمو سیاه و کبود کرده خیلی دست به زن داره ها بعد هم همگی باهم احوال پرسی کردند و در پذیرایی نشستند نفس در کنار پریناز محمد حسین در کنار محمد مهدی و حاج محسن و زهرا خانوم در کنار زینب خانوم محمد حسین بحث را باز کرد:میگم آقاجون من یه ماموریت سه روزه دارم پریناز: حق با شماست ولی این کار نفس دل و جرات میخواد نفس گردن من حق داره نمی‌خوام تنها زندگی کنه آقا نمی‌خوام خودش تک و تنها سختیارو تحمل کنه نفس مثل خواهر مه نمی‌خوام با دست خودش خودشو بدبخت کنه و سپس اتاق را ترک کرد و به سمت نفس رفت . محمد حسین: نفسم بغض نکن اگه میخوای گریه کنی بکن تو خودت نگه ندار. نفس هق هق کنان گفت : ببین چه خوش خیال شدم ز تو جدا نمی شوم غزل چه کرده با دلم ز تو رها نمی شوم در این سرای بی کسی به درد ما نمی رسی؟ پناه آخرم تویی بی تو ترا نمی شوم خدا خدا خدا کنم چه عصر پر ملامتی مرا ز خود جدا کنی همی نوا نمی شوم‌ محمد حسین نفسش را در آغوشش کشید و گفت: که جہان رنج بزرگی‌ست! نگارا تو بخند ،، عزیز دلم مگه ما با هم صحبت نکردیم؟ گویا حرف های پریناز همچون نمک بود که روی زخم پاشیده میشد برای نفسی که فردا نفسش میرود ولی نفس اطمینان داشت به آن خانوم سبز پوش همان که محمد حسین را به او داد او هیچگاه دروغ نمی‌گوید خیال نفس از این بابت راحت بود اشک هایش را پاک کرد و گفت : چرا صحبت کردیم ببخشید که اینطور شد محمد حسین بوسه ای بر سر نفس زد و گفت : نفس من تو رو از حضرت زینب دارم نمیدونی وقتی تو دانشگاه میدیدمت چه حالی میشدم نذر کردم اگه بهت رسیدم برم سوریه . -نذر‌کردم‌کہ‌اگر‌سهمِ‌من‌از‌عشق‌شدۍ. دو‌سه‌رکعت‌‌غزل‌شاد‌بخوانم‌،‌ هر‌ روز وقتش نبود نفس اعتراف کند به اینکه این علاقه دو طرفس؟وقتش نبود نفس لب بزند دوستت دارم؟چرا وقتش بود چرا که چه بسا علاقه ی طرف نفس بیشتر باشد. نفس : محمدحسین؟ محمدحسین لبخندی زد و گفت: چه جون هایی که به لب نرسید تا اینطوری صدام کنی جانم جانانم؟ نفس: م ..من خییییلی دوستت دارم زهرا خانوم: خدا نکنه پسرم سفره را که جمع کردند زینب خانوم شروع به جمع سفره کرد که نفس گفت : نه عزیزم بزار منو پریناز جمع می‌کنیم زمان خوبی نبود برای تنبیه محمد حسین ساعت تقریبا 5 غروب بود. محمد حسین: نفس جان بلند شو بریم نفس: چشم محمد حسین: چشمت سلامت محمد مهدی: پریناز یاد بگیرررر چقد نفس حرف گوش کنه سریع میگه چشم محمد حسین خندید و گفت:داداش نمیدونی من چه خدمات شایانی بهش میکنم که اینطور رفتار کنه نفس و پریناز :ایششش و همه خندیدند. راهی ماشین شدند. محمد حسین: دلبرم باشی جهانم را فدایت میکنم نفس: با نگاهی از تو جانم را فدایت میکنم محمد حسین: بیخیال زهره و کیوان و کل کهکشان نفس: ماه من شو آسمانم را فدایت میکنم میگم محمد حسین کی بر میگردی؟ محمد حسین:3 روز دیگه نفس دارم بهت میگم که بعداً نگی نگفتم تو این سه روز بلایی سر خودت نمیاری ،غذاتو میخوری،درساتو میخونی و .. وخیلی مهم سمت اون چند کتاب نمیری. نفس:محمد حسین مگه من بچم؟ بعد ادای محمد حسین را درآورد و گفت: غذاتو بخور،مقشاتو بنویس ایش محمد حسین خندید و گفت : قوربونت برم نه شما تاج سری ولی چیکارکنم دل نگرونت میشم نفس: خب پس زود برگرد محمد حسین:چشم به در خانه رسیدند عمه ها و خاله ها و عمو ها و دایی های محمد حسین همگی بودند. شیدا خانم در را باز کرد و نفس را در آغوش کشید. 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۷۱ـ۷۶ راستش منم کمی از اونا رو همون شب خوندم تو هم وقتی حق داری بخونی
بعد هم یاس جلو آمد و گفت : به به جاری جان ؟ نفس: سلام عزیزم بعد از احوال پرسی در پذیرایی قرار گرفتند . تعریف عروس سید حمید و شیدا خانم زبانزد بود و سوال های متعدد که این عروس خواهر یا آشنایی که شبیه خودش باشد برای ازدواج ندارد؟ نفس در کنار هانیه نشست . هانیه غمگین شده بود نفس نمی‌دانست این دخترک هجده ساله چرا اینطور شده هانیه معروف بود به شیطنت هایش حالا چرا اینگونه شده خدا میداند. هانیه : خوبی زن داداش؟ نفس: فدات شم مگه میشه با داداشت بود و خوب بود؟! محمد حسین چنان نگاهی به نفس انداخت که نگاه تصمیم گرفت تا آخر مجلس حرفی از محمد حسین نزند نفس: هانیه چته ؟ چرا تو خودتی؟ هانیه: نفس اگه بهت یچیزایی رو بگم قول میدی به کسی نگی؟ نفس: قووول میدم بگوو هانیه: خب راستش ر راستش مسئول برادران بسیج محله ازم شماره ی داداش محمد حسین رو خواسته واسه امر خیر نفس: عههههه مبارکههههه هانیه: آخه آخه من روم نمیشه به داداش بگم نفس: نگران نباش قشنگم خودم برات حلش میکنم حالا دوستش داری؟ هانیه سرخ و سفید شد و این سکوت نشان دهنده ی علاقه اش بود. نفس بینی اش را کشید و گفت : ای شیطون هانیه لبخندی زد و گفت : میدونی چیه نفس؟ من با تو خیلی از یاس راحت ترم میدونی بهت اعتماد دارم راحت میتونم باهات حرفامو بزنم. نفس : به چشم یه خواهر بهم نگاه کن باهام راحت باش عزیزم . نفس بلند شد و به سمت آشپز خانه روانه شد . عمه ها و خاله ها در آشپز خانه بودند نفس وارد شد: سلام خانمای عزیز خسته نباشید. عمه فرانک: سلام عزیز دلم تو خوبی ؟ چخبر از درس و دانشگاهت؟ نفس: قربان شما خب سال دیگه درسم تموم میشه و قراره با سه تا از دوستام یه کلینیک مشاوره ای بزنیم و مشغول میشیم به پزشکی عمه فرانک : به سلامتی نفس : سلامت باشی عمه جون چخبر از دخترتون چی بود اسمش اممم هما؟ عمه فرانک: والا نفس جان همش در حال خوندن واسه کنکورش میگه اگه امسال قبول نشه می‌ره پرستاری نفس : نه عمه جون بهش امید بدید پزشکی چیزی نیست که راحت بدست بیاد باید براش تلاش کنه. عمه فرانک: آره عزیزم ولی خسته شده نفس: مامان جون کاری هست من انجام بدم؟ شیدا خانوم: قربون دستت مادر میشه سالاد درست کنی؟ نفس آره چرا که نه نفس سالاد را درست کرد و به شکل زیبایی تزیینش کرد بعد هم بقیه سفره را چیدند . شیدا خانم : نفس جان دخترم میری صداشون کنی بیان تو سالن غذا خوری؟ نفس : آره حتما نفس وارد پذیرایی شد و نگاه ها به سمتش کشیده شد . سید حمید: خسته نباشی عروس گلم نفس : سلامت باشید باباجون اومدم بگم که اهم اهم صدا هست؟ بله مثل اینکه صدا هست خب داشتم میگفتم خانمای محترم شام رو حاضر کردن و خوبه که اشاره بکنم سالاد رو هم بنده زحمت کشیدم . خلاصه که تشریف تونو بیارید. همه خندیدند و محمد حسین به سمتش اومد : میای بریم تو اتاقم ؟ نفس: هوووم دست در دست هم به سمت اتاق راه افتادند . محمد حسین در اتاقش را باز کرد و نفس را به داخل اتاق راهنمایی کرد . محمد حسین: خانمم میای آخر شب بریم بیرون؟ نفس: زشت نیست ؟ ما اومدیم اینجا بعد بریم؟ محمد حسین : نه خیلی هم قشنگه در ضمن شما چرا پیش هانیه میشینی من بوقم؟ برادر محمد حسین اورا برای خوردن شام صدا کرد و باهم بیرون رفتند سر سفره سید حمید گفت: عروس گلم اومدی مارو بیاری خودت رفتی ؟ همه خندیدند. به دلیل زیاد بودن جمع همه روی زمین نشستند شام را خوردند و نفس و خانم ها سفره را جمع کردند و ظرف ها را شستند ‌. @Alachiigh
🔴 خوردن جگر مرغ ممنوع ... ببینید 👆 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید حسن طهرانی مقدم🌹 : «فقط انسان‌های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار می‌کنند ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
♨️❌ ستون نویسان شیطان بزرگ دوباره شروع کردند....! ⏪: آیا سیاست نه شرقی نه غربی هنوز جواب می دهد یا باید در آن تغییر ایجاد کرد؟ روزنامه اعتماد نوشت: 🔹به نظر می‌رسد انتخابات امریکا فرصتی است که باید از آن به درستی در جهت منافع ملی استفاده کرد. آیا سیاست نه شرقی و نه غربی که همان موازنه منفی است، در حال حاضر هم پاسخگوی نیازهای اقتصادی و سیاسی کشور می‌تواند باشد .آیا بهتر نیست با درس‌آموزی از گذشته و نگاهی به خرده حاکمیت‌های حوزه خلیج‌فارس و درس‌آموزی از نتایج سیاسی اقتصادی و عرصه گاه بین‌المللی، این سیاست را که نتایجی جز تحریم و تنگناهای بین‌المللی برای مردم و کشور نداشته، طرحی دیگر انداخت؟ ✍ ۳۰ سال است جریان اصلاحات در ۳ دولت مختلف تمام امکانات و دیپلماسی کشور را صرف کاسه لیسی غرب و آمریکا کرده است و ارمغانش تنها تحریم و تحقیر بیشتر بوده است. این جماعت نه تنها قرار نیست درس عبرت بگیرند بلکه حتی با روی کار آمدن ترامپ قاتل هم به قلم فرسایی برای سفیدسازی این شیطان می پردازند. این دیگر نفهمی یا کج فهمی و نادانی نیست بلکه این عین مزدوری و ماموریت محوله از طرف سرویس های جاسوسی غرب است . ▪️کی قرار است دستگاه های امنیتی و قضایی و نظارتی نظام بساط این ستون نویسان شیطان بزرگ را از داخل مملکت جمع کنند؟ ▪️تا کی باید جریان تحریف آنهم با کمک ارتزاق از بیت المال مسلمین به حیات خود در داخل کشور ادامه دهد؟ @Alachiigh
❌ فعالیت اصحاب فتنه با محوریت محمد خاتمی دوباره شروع شده است . حمایت تمام قد جریان فتنه از گروهک انحرافی مجمع مدرسین قم. ✍ گفتنی است اخیرا یک گروهک انحرافی در قم بنام مجمع مدرسین در بیانیه ای اسرائیل را به رسمیت شناخته بود. 💢حوزه علمیه قم از این گروهک اعلام برائت کردند. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت پرده خاموشی‌ها در ایران ➖تنها ۵ درصد از برق کشور با سوزاندن مازوت تأمین می‌شود آخرین باری که شاهد خاموشی در پاییز بودیم مربوط به سال ۹۹ و دوره حسن روحانی بود @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 رُک و پوست کنده بخش‌هایی از صحبت‌های سردار اسدی ( معاون قرارگاه خاتم الانبیای سپاه پاسداران و فرمانده پیشین نیروهای مستشاری ایران در سوریه) تا آخرش ببینید!.. تو گوشی دارن به مجری تذکر میدن اما مجری حرف مهمان رو قطع نمیکنه و اجازه میده حرفش رو ادامه بده... 🙂 «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ؛ «مسلماً یهودیان و کسانى را که شرک ورزیده‏اند، دشمن‏ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت و قطعاً کسانى را که گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیک‏ترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت، زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‏اند که تکبر نمى‏ورزند.» ....👆👇 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#پیشنهاد_ویژه 👌 ☝رُک و پوست کنده بخش‌هایی از صحبت‌های سردار اسدی ( معاون قرارگاه خاتم الانبیای سپا
🔺 ✅ ۱ - یهود دشمن خطرناک امام مهدی علیه السلام یکی از دشمنان خطرناک حضرت مهدی (علیه‌السّلام) و یارانش، یهود است؛ خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «همانا شدیدترین مردم، در دشمنی با آنان که ایمان آورده‌اند، یهودیان و مشرکان هستند.» [۱] چنان‌که از بعضی روایات استفاده می‌شود، سفیانی سخت‌ترین دشمن امام زمان (علیه‌السّلام) از جانب غربی‌ها و یهود حمایت می‌شود. اساساً سفیانی را برای حمایت از مرزهای اسرائیل و سرکوب نیروهای انقلابی، روی کار می‌آورند تا اربابان او از خطر حمله سپاه خراسانی و یاوران مهدی (علیه‌السّلام) که برای آزادی قدس، به حرکت آمده‌اند در امان باشند. در آیاتی از سوره مبارکه اسراء چنین آمده است: «ما به بنی‌اسرائیل در کتاب تورات اعلام کردیم که دوبار در زمین، فساد خواهید کرد و برتری‌جویی بزرگی خواهید نمود؟ هنگامی‌که نخستین وعده فرا رسد، گروهی از بندگان پیکارجوی خود را بر ضدّ شما می‌انگیزیم (تا شما را سخت در هم کوبند؛ حتّی برای به دست آوردن مجرمان)، خانه‌ها را جستجو می‌کنند و این وعده‌ای است قطعی؟ سپس شما را بر آنها چیره می‌کنیم و شما را به وسیله دارایی‌ها و فرزندانی کمک می‌کنیم و نفرات شما را بیشتر قرار می‌دهیم؟ اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی می‌کنید؛ و اگر بدی کنید باز هم به خود می‌کنید و هنگامی‌که وعده دوم فرا رسد، آنچنان بر شما سخت خواهند گرفت که آثار غم و‌ اندوه در صورت‌هایتان ظاهر می‌شود؛ داخل مسجد الاقصی می‌شوند همان‌گونه که بار اوّل وارد شدند؛ و آنچه را زیر سلطه خود می‌گیرند، درهم می‌کوبند.» [۲] امام صادق (علیه‌السّلام) در تفسیر «بندگان پیکارجوی خود را بر ضدّ شما می‌انگیزیم.» فرمودند: «آنان کسانی هستند که خداوند، قبل از ظهور قائم، آنها را برمی‌انگیزد و آنان، دشمنی از دشمنان آل پیامبر را فرا نمی‌خوانند مگر اینکه او را به قتل می‌رسانند.»  [۳] عیاشی در تفسیر خود، از امام باقر (علیه‌السّلام) روایت کرده که حضرت، پس از تلاوت آیه «بعثنا علیکم عباداً لنا.» فرمودند: «او، قائم و یاران اویند که دارای قوّت و نیروی زیادی هستند.» [۴] از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده که آن حضرت، آیه شریفه فوق را تلاوت فرمود؛ یکی از یاران عرض کرد: فدایت شوم! اینها چه کسانی هستند؟ حضرت سه مرتبه فرمود: «به خدا قسم! آنان اهل قم هستند.» @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۷۷ـ۷۹ بعد هم یاس جلو آمد و گفت : به به جاری جان ؟ نفس: سلام عزیزم
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ نفس طبق خواسته محمد حسین کنارش نشست و با او مشغول صحبت شد. شیدا خانوم میوه ها را آورد که نفس مشغول پوست گرفتن پوست سیب شد که بحث رفتن محمد حسین شد. شیدا خانم : مادر کی قراره بری؟ محمد حسین: فردا صبح و صدای بدی صدای آخ نفس بود دستش را با چاقو بریده بود محمد حسین شتابزده به سمتش پریدو او را به سمت سرویس راهنمایی کرد و مغموم گفت: باید ببرمت بیمارستان نفس : بخدا چیزیش نیست من بیمارستان نمیاما محمد حسین: نترس آمپول که نمیزنن نفس: هییییییس آبرومو نبررررر منو ببر گلزار شهدا محمد حسین محمد حسین: چشم بانو محمد حسین به سمت شیدا خانوم نگران رفت و گفت : مامان چادر سیاه نفس کجاست میخوایم بریم بیرون؟ شیدا خانوم : بمیرم الهی چیزیش نشد ؟ محمد حسین:خدا نکنه نه شیدا خانم چادر را به سمتش گرفت و محمد حسین به سمت نفس رفت و چادر را روی سرش گزاشت و روسری اش را روی سرش مرتب کرد و دستش را گرفت و به سمت د خروجی راه افتادند . نفس: ببخشید واقعا شیدا خانوم: نه دخترم تو ببخش سید حمید : مراقب دخترمون باش محمد حسین محمد حسین: چشم بعد از همگی خداحافظی کردند و در ماشین قرار گرفتند. محمد حسین: نفس میدونستی خیلی دوستت دارم؟ جآنا چه گویم شرحِ فراقت چشمی و صد نَم، جانی و صد آه .. نفس: من بیشتر اﯼ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎنم ؛ ﺗﻮ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎنی ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯِ ﺟﺎﻥِ ﺟﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺁﻧﯽ ﻭ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﯽ .. به گلزار رسیدند و بالای سر مقبر شهید حاضر شدند. شهدایی که رفتند تا ما بمانیم شهدایی که از آرامش خود گذشتند تا ما در آرامش باشیم شهدایی که خوشی هایشان گذشتند تا ما خوش باشیم شهدایی که اگر نبودند الان با خیال راحت صحبت نمی‌کردیم محمد حسینی که قرار است بماند تا شاگردان خوبی تحویل جامعه دهد ، محمد حسینی که قرار است بماند تا نذری را که برای بدست آوردن نفسش کرده را بپردازد ، محمد حسینی که به سوریه میرود و می آید و محمد حسینی که قرار است مفید باشد برای جامعه اسلامی. نفسی که مانده تا خدمت کند به این مردم نفسی که با خود عهد بسته زمانی که کلینیک مشاوره ای اش را راه اندازی کند خدمات رایگان تحصیلی،ازدواجی،فرزند آوری و..را به خانواده و فرزندان شهدا ارائه دهد . نفس : میدونی محمد حسین این شهدا گردن ما خیلی حق دارن اونا هم به اندازه من و تو همسراشونو دوست دارن ولی گذشتن از عشقشون به خاطر عشق خدا محمد حسین : درسته نفس پس بیا راهشونو ادامه بدیم سپس دستش را جلوی نفس آورد و گفت : قول ؟نفس دستش را فشرد و محکم گفت قول . محمد حسین: مذهبی‌بودم‌، ولی‌دل‌باختم‌تادیدمت عشق‌گاهی‌مومنان‌راهم‌هوایی‌میکند . نفس: چشم بد دور،غزل خوان شده باشی جایی:) بیایید حرمت این شهدا را نگه داریم؛ بیایید با حرف ها و طعنه و کنایه ها نمک رو زخمشان نپاشیم؛ بیایید قدرشان را بدانیم که خیلی گردن ما حق دارند. به پایان آمد این دفتر حکایات همچنان باقیست. ℒ𝒶𝒹𝓎 ℳ . 𝒜 : ن‍‌وی‍‌س‍‌ن‍‌ده‍‌ ....... @Alachiigh 👇👇👇👇👇👇 رمان: نویسنده : lady m . A فصل دوم رمانی مهیج و زیبا .. کوله باری از عشق با ما همراه باشید 🌸
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ #کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌آخر نفس طبق خواسته محمد حس
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ قسمت‌۱-۳ به دخترک نوجوان رو به رویم نگاهی می اندازم و میگویم .. نفس : عزیزم اسمت چیه دخترک با آن قیافه پریشان و غمگینش لب میزند .. دخترک : سارا .. سارا فاختیان نفس لبخند دل نشینی میزند و میگوید : نفس : چه اسم قشنگی بگو جان دلم می‌شنوم .. چرا به کلینیک روانشناسی ما مراجعه کردی؟ سارا : خانم دکتر .. من من مقصرم و بعد هم اشک هایش سرازیر شد.. نفس از پشت صندلی اش بلند شد و کنارش نشست و با لحن مهربانی گفت : نفس : ببین سارای قشنگم اینو بدون که اگه قرار باشه گریه و زاری کنی و حرف نزنی من نمیتونم کمکت کنم ، پس خودتو خالی کن بهم بگو عزیزم؟ سارا : میگم .. میگم همه چیز از اون تصادف لعنتی شروع شد... اون روز توی جاده ی شمال من بودم که به پدر و مادرم اصرار کردم تا ماشین رو نگه دارن بعد هم با مشت به سرش کوبید و هق هق کنان لب زد لعنت به من لعنت..² نفس دلسوزانه به او چشم دوخت و دستش را خواهرانه گرفت و گفت : عزیزم ببین اون یه اتفاق بوده..اینو قبول کن باشه ؟ اون اتفاق قسمت بود .. حکمت بود با خودت این کارو نکن به نظرت پدر و مادرت راضی ان که تو اشک بریزی؟ نه بخدا که نیستن پس تمومش کن .. سارا خودش را در آغوش نفس انداخت و گفت : سارا : خانوم دکتر من بودم من لعنتی بودم خاک تو سرم همش تقصیر من بود.. نفس خواهرانه پشتش را نوازش کرد و با او صحبت کرد تا کنی آرام شود ... بعد از کمی صحبت از او خداحافظی کرد و غمگین سرش را روی میز گزاشت و به حال بد این دخترک ۱۷-۱۸ ساله فکر کرد.. صدای گوشی نفس افکار نفس را از هم گسیخت.. ³ با دیدن نام نمایان شده روی صفحه گوشی لبخندی زد { محمد حسین من} و تماس را وصل کرد.. محمد حسین : سلام علیک خانوم خانوما احوال شما و دختر ما چطوره؟ نفس لبخندی زد و دستش را روی دلش گزاشت و گفت.. نفس : علیک سلام آقا .. کی گفته دخترههه؟ محمد حسین : باباش نفس : اوا باباش علم غیب داره اونوقت؟ محمد حسین : حالا حالا .. کارت تموم شده؟ می‌خوام بیام دنبالت بریم دوتایی خوش بگذرونیما؟! نفس : نه دوتا نیستیم که .. محمد حسین : اوشون که قلب باشه.. نفس : چشمم روشن شما که گفتی من قلبتم؟! راسته که میگن نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزارررر.. محمد حسین خندید و گفت : نه خانومم قلب من دو قسمت شده یه قسمت شمایی یه قسمتم فاطمه ی باباش @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا 🖤💐 تو هیچ نگفتی زهراجان... 💔🥀 احساسیِ "صورت مثل گلت" با نوای حاج‌عبدالرضا تقدیم نگاهتان 🏴 سلام الله علیها تسلیت بادـــــ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید_ابوالحسن_اسدی_دارابی🌹 ذوق مادر شهید برای کشیدن تصویر فرزندش 🔹مادر شهید ابوالحسن اسدی دارابی بعد از اینکه خبردار شد، قرار است تصویر فرزند شهیدش بر روی دیوار نقش ببندد، هرروز برای نقاش چایی و صبحانه آورد تا به این صورت از زحمت او قدردانی کند. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار و پیش‌بینی مقام معظم رهبری درباره و نیاز به درسال ۸۶ خیانتی که حسن روحانی کرد رو هیچ رئیس جمهوری به ایران نکرد. هم هسته‌ای رو تعطیل کرد هم هسته‌ای رو با بتن پر کرد و نابود کرد و ایران رو چندین سال به عقب برگردوند هم نیروگاه نزد.. هم..... @Alachiigh
⭕️ نه فرق صدام و ترامپ را می‌فهمند و نه از سر در می‌آورند 🔻 معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان در دولت روحانی گفت:زمانی ایران با عراق و صدام در جنگ بود و صدام بسیاری از فرزندان و سرداران این کشور را به شهادت رساند، ولی در راستای منافع ملی‌مان با صدام مذاکره کرده و به رسیدیم. در مورد آمریکا هم باید در راستای منافع ملی‌مان فکر و تصمیم‌گیری کنیم. عیسی کلانتری، که سابقه وزارت کشاورزی در دولت‌های ‌هاشمی‌ و خاتمی را هم دارد، به روزنامه اعتماد گفته است: 🔻رؤسای جمهور آمریکا طی ۴سال و ۸ سال می‌آیند و می‌روند، اینها مهم نیستند مهم این است که ببینیم ما چه دستاوردی از این قطع ارتباط با آمریکا داشته‌ایم. 🔸درباره آقای کلانتری و اظهارات غیر کارشناسی او گفتنی است که اولاً او یکی از ضعیف‌ترین کارنامه‌ها را در حوزه‌های کاری خود در سه دولت ‌هاشمی و خاتمی و روحانی داشته و با این همه، از اعتماد به نفس بالایی هم برای اظهارنظر درباره موضوعاتی که هیچ سوادی درباره آن ندارد، برخوردار است. 🔸ثانیاً این همان انگاری مذاکرات با عراق و مذاکره با آمریکا، قیاس مع‌الفارق است. صدام پس از آن که در جنگ تحمیلی ناکام ماند و ضمناً با دیگر کشورها مانند کویت و آمریکا درگیر شد، سراغ مذاکره (از موضع ضعف) با ایران آمد و برخلاف کلاهبرداری برجامی آمریکا، کسی آن زمان به صدام باج مشابهی نداد، بلکه هدف، عادی‌سازی ضروری روابط دو همسایه بود و صدام اعلام کرده بود که به توافق ۱۹۷۵ برمی‌گردد. 🔸ثالثاً مشکلات اقتصادی مردم، نتیجه قطع رابطه با آمریکا -که آن هم تصمیم دولت آمریکا بود- نیست بلکه حاصل بی‌تدبیری برخی دولت‌ها و اعتماد به آمریکا و کوتاهی در تدبیر و به‌کارگیری انبوه ظرفیت‌های داخلی و بین‌المللی است و این‌جا هم آقای کلانتری آدرس غلط می‌دهد. نمونه این واقعیت، مقایسه شاخص‌های رشد اقتصادی منفی شده در دولت روحانی با رشد اقتصادی مثبت در دولت رئیسی است. @Alachiigh
❌❌ توییت استاد ✍ چند پدیده صرفاً هم‌زمان! 1⃣ رئیس‌جمهور در سخنرانی خود ادعا می‌کند ترکمنستان به‌علت بدعهدی دولت ایران دیگر تمایلی به انعقاد قرارداد گازی ندارد! 2⃣ شایعه و لزوم گران‌سازی بنزین توسط رسانه‌های نزدیک به ‎ منتشر و‌ موجب نگرانی مردم می‌شود. 3⃣ طرح خاموشی‌های برنامه‌ریزی‌شده با توجیه ممنوعیت استفاده از مازوت اعلام عمومی می‌شود که البته در همان ابتدای امر با انبوهی از استدلال‌های کارشناسان مخالف مواجه می‌گردد! 4⃣ گفته می‌شود به‌علت تنش‌های آبی خیلی نمی‌توان به تولید برق مبتنی بر آب استوار بود، البته پیشتر نیز شایعه گشته آب سدها خالی شده است! 5⃣ مایک ایونس مشاور ترامپ می‌گوید که او به نتانیاهو هشت هفته فرصت داده تا به بخش انرژی (دقت کنید انرژی نه هسته‌ای) ایران حمله کند! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥❌صحبت‌های خانم با سخنگوی دولت 👏🏻 ❌خانم سخنگو چرا به مردم دروغ می‌گویید؟ ⭕️❌قطع برق به خاطر عدم تدبیر شما و دولت مردان است چرا گردن آلودگی هوا و سوزاندن مازوت می‌اندازید؟ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‏شرکت ملی گاز: اصلا کاهشی در تامین گاز نیروگاه‌ها رخ نداده بلکه بیشتر هم دادیم! ♦️شرکت پخش فرآورده‌های نفتی: سوخت مایع بیشتر از قبل هم تامین شده! ❌با این تفاسیر دو حالت بیشتر وجود نداره یا دنبال ایجاد نارضایتی‌های کاذب هستید یا این وسط دزدی رخ داده @Alachiigh
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ #کوله_باری_از_عشق_فصل۲ قسمت‌۱-۳ به دخترک نوجوان ر
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۴-۶ نفس : اوووو حالا اسمشو انتخاب نکن محمد حسین : چشممم آماده باش که نزدیکم نفس : چشمت منور به شیش گوشه ارباب آقا ، چشم محمد حسین : دورت بگردم خداحافظ نفس : خدانگه دار و تماس را قطع کرد.. به چهار سال پیش رفت آن روز های دانشجویی و استادی نفس چه خاطرات شیرینی داشتند باهم و دارند.. و اما الان که نفس یعنی خانوم دکتر آروین پزشک متخصص روان درمانگری شده و با جان و دل به مردمش خدمت می‌کنه.. راستی قراره پای یه کوچولوی قشنگ هم به زندگی نفس و محمد حسین باز بشه.. نفس لباس های کارش را با لباس های بیرونی اش تعویض کرد و بیرون رفت آیناز و شیرین و مریم همون اکیپی که با نفس اکیپ شیطون دانشگاه رو تشکیل میداد حالا خانوم دکتر صدایشان میزنند.. لبخندی زد و به طرف در رفت.. آیناز : به به خانوم کجا تشریف میبرن؟ نفس : دارم با آقامون میرم بیرون به شما چه ربطی داره آخه؟ مریم : عههه عه بچه ها این دیگه از وقتی که شوهر کرده خییلی پرو شده ها شیرین : بچه ها تا قبل اینکه آقاشون بیان پایه اید یکم ایشونو اذیت کنیم؟؟ همین موقع بود که محمد حسین در چهار چوب در قرار گرفت در این چهار سال مرد تر شده است. محمد حسین : اهم اهم چشم من رو دور دیدین خانوما؟ نفس : وای آخیش راحت شدم بریم دیگه بعد هم چشمکی حواله ی چشمان متعجب آن سه نفر کرد و خداحافظی کردند..⁶ توی آسانسور رفتن یاد اولین باری که باهم توی آسانسور بودن افتاد .. نفس : چی شده که شما دست از خساست برداشتین؟ محمد حسین ابرو هایش را بالا داد و گفت : من؟! نفس : دِ نَه دِ من محمد حسین بینی اش را کشید و گفت : زبون دراز شدی خانوم؟ نفس در آسانسور را باز کرد و گفت : همینه که هست ... ایــــش بعد هم در ماشین نشستند .. محمد حسین: نفس بریم اون پاساژه که یه ماه پیش رفته بودیم؟ نفس : من میگم تو یچیزیت هستا.. من که از خدامه بریم محمد حسین : عی هی نفس : آها راستی محمد حسین امشب مامانم دعوت کرده ها یادت باشه محمد حسین : دم این مادر زن ما گرم نفس : ایـــــــــش 👇👇👇