eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
... اول شما را نادیده می گیرند بعد به شما می خندند سپس با شما می جنگند و پس از آن،،، شما برنده می شوید. ⚜⚜✨✨✨✨ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۳۹ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹کشتی گیرشهید ابراهیم هادی🌹 راوی:به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار کانال کمیل را تمام می‌کند. اما با خودم گفتم: ابراهیم شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند. پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های گردان کمیل هستیم.ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان شهید نشده بود؟ گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود،روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. اینها مشخصات ابراهیم بود. بانگرانی گفتم: آقا ابرام رو میگی ؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی آقا ابراهیم صداش می‌کردند.تا آخرین لحظه که عراق آتش می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم تا این اطراف خلوت است عقب بروید. من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین. سرانجام از روز ۲۲ بهمن ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌ها به پشت خط، دیگر کسی او را ندید و گمنام باقی ماند. ⭐️شادی روحش صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 قبل از ظهور! ✖️ این روزهایی که به سرعت، در حال عبور ورسیدن به سرانجامِ خویشند، می‌توان گفت در کل تاریخ بشر، نظیر ندارند! شبیه بین‌الطلوعینند! و فرصتِ به‌دست‌آوردن و جذب کردن! که اگر تمام شوند و بیدار نشده باشیم، باخته‌ایم! 🔺از این موقعیت ویژه، چگونه باید استفاده کرد؟! ✅پیشنهاد دانلود 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ندای الله اکبر شهید حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن سال۱۳۹۴🇮🇷 سردار عزیز !! چقدر جات خالیه 😔😔 چقدر جات ،نشون میده خالیه چقدر دلمون برات تنگ شده روحت شاد ❤️❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🔴 〰〰📣📣📣〰〰🔴 📣مسابقه 📣 مسابقه 📣 📣📣باز هم مسابقه 🎖🎖 ضمن عرض تبریک و تهنیت فراوان بمناسبت دهه فجر
🔴 〰〰📣📣📣〰〰🔴 📣مسابقه 📣 مسابقه 📣 📣📣باز هم مسابقه 🎖🎖 ضمن عرض تبریک و تهنیت فراوان بمناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی 《مسابقه فرهنگی فجر انقلاب》 برگزار میشود 💫فقط کافیه طی ۳ شب به ۱۵ سوال جواب صحیح بدید همراه با 👇👇👇 5 جایزه 30000 تومانی شرایط شرکت در مسابقه 👉 1-عضویت در کانال 2-پاسخ صحیح به تمام سوالات طی ۳شبِ ۲۰ - ۲۱ - ۲۲ بهمن ماه ⚜⚜〰〰〰⚜⚜ سوالات شب سوم :: 1. امام خمینی به مسئولین به مسئولین چه توصیه ای کردند ؟ الف.ساده زیستی ب.استقامت در برابر کفر ج.حفظ منافع ملی د.خدمتگزاری به مردم 2. امام خمینی مردم را با چه لفظی خطاب کردند ؟ الف.ولی نعمت ب.مردم بزرگوار ج.مردم محبوب د.مردم ایثارگر 3. امام خمینی حکومت های چپاولگر را چگونه توصیف می کنند ؟ الف.خونخوار ب.بی فرهنگ و تهی مغز ج.بی تقوا د.غرب زده 4. امام خمینی به ملت های مسلمان چه توصیه ای کردند ؟ الف.خداجویی ب.ساده زیستی ج.الگو گرفتن از انقلاب اسلامی ایران د.جلوگیری از اسراف 5. کدام گزینه ی زیر از آثار تهاجم فرهنگی است ؟ الف. تلفات انسانی ب. زیان اقتصادی ج. فرو پاشی خانواده د. ویران شدن تاسیسات زیر بنایی ⚜⚜〰〰〰⚜⚜ ♦️لطفا پاسخها را به آیدی زیر ارسال کنید @nilofarane56👉 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺بی_تو_هرگز🌺 #قسمت 1⃣3⃣ دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم ها
🌺 بی_تو_هرگز 🌺 2⃣3⃣ برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ... برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ... - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ... داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ... چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... - اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ... خندید ... سرش رو آورد جلو ... - مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ... برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ... با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ... توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ... - واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ... همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ... سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ... تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ... چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن - چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ... حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ... - حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ... و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ... به روایت همسر و دختر شهید 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴🔴 خیلی جالب ومهم/ خیلی زیبا ♦️ سید جوانی وارد جلسه درس آیت الله قاضی ره (که استاد آیت الله بهجت و صاحب کراماتی عظیم و عجیب هستند) شد ♦️ناگهان آیت الله قاضی ره درس را متوقف کردند و برخواستند و در میان بهت شاگردان آن جوان را با احترام به بالای مجلس دعوت کردند. ♦️موضوع درس آیت الله تغییر کرد و شروع کردند به صحبت از قیام علیه ظلم! بهت شاگردان بیشتر شد! ♦️جلسه که تمام شد آن سید جوان رفت و حضرت آیت الله قاضی ره تا دم در بدرقه اش کرد! ♦️شاگردان دیگر تاب نیاوردند و سوال کردند که حضرت آیت الله این جوان که بود که اینچنین احترامش کردید؟ ♦️فرمودند ایشان کسی است که علیه ظلم قیامی خواهد کرد که احدی نکرده و غالب خواهد شد و تصویرش بر سکه ها زده میشود و بعد از این سید است که امام عصر عج قیام خواهد کرد. 🌹 راوی: آیت الله ناصری / پخش از شبکه قرآن 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میثم مطیعی تو شعرش گفت «حق مردم نه چنین صنعت خودروسازی‌ست» بعدش یه جوری برنامه قطع شد انگار مافیای خودروسازی پشت پخش زنده بودن ✍ حاج احمد 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️فواید درآغوش کشیدن کودکان👇 🔸طبق تحقیقات، در دوران کودکی هر چه بیشتر مورد محبت قرار بگیریم، در آینده از زندگی سالم تر و عمر طولانی تری برخوردار خواهیم بود! 🔸در تحقیقی مشاهده شد کودکانی که اظهار کرده بودند از عشق و محبت کمتری برخوردار شده بودند، یعنی مثلاً کمتر در آغوش گرفته شده و «دوستت دارم» شنیده بودند، ریسک ابتلا به بیماری های قلبی در دوران بزرگسالی در آن ها بیشتر بود + بنابراین خانواده و عزیزان تان را از آغوش محبت آمیز خود محروم نکنید 🍁〰🍂 @Alachiigh
  از قدمهاي خير خسته نشو چون همه نزد خدا محفوظ است  〰〰⭐️⭐️⭐️ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۴۰ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید قدرت الله عبدیان🌹 سرباز حضرت عباس (ع) همسر شهید: اولین باری که خواب آقا قدرت رو بعد از شهادتش دیدم، می دونستم که شهید شده، ولی ازش چیزی نپرسیدم که چی شد والان چیکار می کنی. بعد خود آقا قدرت تو خواب بهم گفت: میدونی وقتی شهدای مدافع حرم شهید میشن، فقط حضرت زینب نمیاد به استقبال شون. پرسیدم، پس دیگه چه کسانی میان؟ گفت: حضرت ام البنین هم تشریف میارن. پرسیدم برای چی؟ گفت: خانم ام البنین میان از شهدای مدافع حرم تشکر می کنن و میگن شما سربازهای عباس من هستید. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@zekr_media - حسن عطایی (1)_۲۰۲۲_۰۲_۱۱_۱۷_۵۱_۲۰_۶۹۵.mp3
7.13M
او که در شش ماهگے بابَ الحَوائِج میشود گر رسد سِنّ عمو حتما قیامت میکند ... ولادت حضرت علی اصغر (ع) محضر امام زمان (عج) و همه‌ی محبینشان مبارک باد ⭐️💐❤️⭐️💐❤️ 🎉 خونه حسینِ زهرا ستاره بارونه💐 کربلایی حسن عطایی🎤 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کشف حجاب در راهپیمایی⁉️ این خانم هم وسط راهپیمایی گفته بخاطر مسیح علینژاد میخواد روسریشو دربیاره 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی_تو_هرگز 🌺 #قسمت 2⃣3⃣ برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون
🌺 بی_تو_هرگز 🌺 ⃣3⃣ پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ... - چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ... - در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ... - دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان... یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ... - دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟... اشک می ریختم و سرش داد می زدم ... - واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ... پریدم توی حرفش ... - باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ... - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ... - باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ... - پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ... و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ... از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ... پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ... در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ... - با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ... این رو گفت و بی معطلی رفت ... خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ... - از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ... نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... به روایت همسر و دختر شهید 🍁〰🍂 @Alachiigh
♦️رفته بودیم رستوران حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) که رستوران ساده‌ای هست و غذاهاش قیمتش مناسبه. ▪️در صف طولانی برای گرفتن فیش پسر آقای خامنه‌ای رو دیدم! اول فکر کردم اشتباه دیدم؛ آخه این صف طولانی کجا و پسر رهبر مملکت کجا، اگه اراده می‌کرد غذا رو بدون نوبت میاوردن براش سر ‏میز یا تو دفتر حرم چرا تو صف! بعد هم غذا رو خودشون گرفتن آوردن سر میز، سه دختر داشتن و یک پسر یعنی با همسرشون می‌شدن شش نفر، اما ایشون سه چهار پرس کباب با نون گرفتن با یک بطری آب معدنی؛ بدون مخلفات، یعنی سادگی در این حد! ▪️من شنیدم این مسئولین وقتی به سفر کاری میرن ‏منوهای میلیونی سفارش میدن، اما این سفره ساده پسر رهبر اون هم به این سادگی واقعا شگفت‌انگیز و تعجب برانگیز بود برام؛ ▪️پ.ن: راستی بقیه مسئولان کشور هم؛ پسر و دختر و نوه و نتیجه و صدتا اینور اونورشون اینطورین؟! کاش که بودن. ✍️علی رمضانی 🍁〰🍂 @Alachiigh