eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆🎥صحبت‌های عجیب مدیرعامل نامی نو 🔴 است. همان که در رمضان امسال تعدادی ساندویچ برای مراسم استادیوم آزادی تحویل سازمان تبلیغات داد و بعد مورد هجوم گله براندازان قرار گرفت. سه بار به نام مولا علی قسم می خورد که همه زندگی اش را برای وطنش می دهد و بعد گریه اش می گیرد. این طوری زیباست و این چنینی ولایت مولا علی دست انسان‌ها را می‌گیرد. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماره3⃣ 👆 : فساد نه اصلاح‌طلب می‌شناسد نه اصولگرا فساد هر کجا هست بد است. برخی مسئولان برای مقابله با فساد تعارف می‌کنند و خجالت می‌کشند. به‌نظر من باید از مردم خجالت کشید. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماره4⃣ 👆 ⭕️🎥 : رئیس جمهور پیمانکار نیست! 🔸ادعا میکنم با درک عمیق از مسائل کشور برنامه های جهش کشور را آماده نمودیم 🔸دولتی که صدها اولویت داشته باشد در حقیقت یعنی اولویتی ندارد @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️❌انتخابات، یا انتصابات ♨️ اعتراف عجیب روح الله زم ‼️ تلاش رسانه‌های غربی برای روی کار آمدن یک غربگرا! 🔹 برشی از گفتگوی در برنامه جهان‌آرا @Alachiigh
سرمو به تایید حرفش تکون دادمو دنبالش به سمت جمعیت رفتیم! بردیا لباس نظامی تنش نبود ولی من لباس فرم ناجا تنم بود و واسه این که کسی متوجه لباسم نشه چادرمو سفت گرفتم... هر چند که مقنعه سبز زیتونیم تا حدودی هویتمو لو میداد ! مرد چاقی با خشم گفت _عای مردم به دادم برسین این خانم تمام داراییمو بالا کشیده! حالا بچمو هم می خواد بردیا _اقا اروم باش این معرکه چیه که گرفتی؟ زن با گریه پشتم ایستادو چادرمو چنگ زدو گفت _خانم پناهم بده! الان منو می کشه! رو به مردمو که جمع شده بودن گفتم _خواهشا متفرق شین! یکی از مردا با لهجه مشهدی گفت _ خواهر این زن نقشش اینه داره ادا در مِیاِره!! الکی خودشو زده به مظلومی!!! مو صاب مغازه بغلی مغازه جفر اقام!! هر روز هر روز پا میشه میاد اینجا و با عباس اقا دعوا راه میندازه! یکی از زنا که چادر رنگی پوشیده بودو زنبیل حصیری توی دستش بود رو به مرد پرخاش کرد _حمیداقا این حرفا چیه! مو مودونوم! این زن بچشو از عباس می خوا اما بهش نمی ده! بردیا رو به مردی که عباس اسمش بود گفت _مشتی شما سن پدر منو دارین! این رفتارا از شما که ریش سفید محلتونی بعیده! مرد غرید و خواست به سمت زنش بیاد که بردیا جلوشو گرفت. زنی که پشتم پناه گرفته بود از ترس چادرمو کشید که چادرم از دستم کشیده شدو لباس فرمم و پیکسل ارم ناجای روی مقنعه ام معلوم شد... عباس سریع خودشو از دست بردیا رها کردو وحشت زده گفت _خ...خ...خانم....پ...پ..پلییس ...ب...به.. به خدا غلط کردم... قه قه زدمو همون طور که سینی چای رو روبه روی بردیا می ذاشتم کنارش نشستمو سرمو روی پشتی تکیه می دادم گفتم _دیدی حلال مشکلات محل هم شدیم! بردیا چاییشو برداشتو یه قلپ خوردو گفت _خدایی الکی الکی رفتیم بینشونا! لبخند تلخی زدمو گفتم _ از وقتی قاتل پرونده زنداداشم از اب دراومده حس میکنم همه چی و همه کس به پرونده قتل سحر مربوط میشه! واسه همین دلم میخواست سر از دعواشون دربیارم! خنده ای کردو دستمو تو دستش گرفت و گفت _ ولی لباست کار دستت داد! بد موقع اظهار نظر کرد! _نه بابا! اتفاقا خیلی خوب شد ! وگرنه اون مرده می خواست تا قیامت اون زن بیچاره رو تو چش در و همسایه بدنام کنه و بچشو بهش نده! اینجوری به غلط کردن افتادو دست از کارش کشید. بردیا_ بیخیالش! پاشو بریم بخوابیم که حسابی خستم! ناراحت گفتم _ بمیرم الهی! از دیروز تا حالا درست و حسابی نخوابیدی! بردیا_ اولا خدا نکنه! دوما کنار تو بودن منو حسابی شارژ کرده وگرنه الان رو به موت بودم و بیوه شده بودی! چپ چپ نگاش کردمو گفتم _ بیا بریم بخوابیم که حسابی مخت رد داده! با صدای الارم گوشیم چشمامو باز کردمو خیره صورت غرق خواب بردیا شدم! خوشبختی از این بیشتر که وقتی از خواب بیدار میشی چهره کسیو ببینی که دیوانه وار دوستش داری! اروم صداش زدم که غلطی زدو گفت _دری فقط 5 دقیقه! ریز خندیدمو گفتم _ بردیا پاشو نمازتو بخون بعد بگیر بخواب! خواب الود روی تخت نشست و با صدای خشدارش گفت _ساعت چنده خانومی! لبخندی به چهره خواب الودش زدمو گفتم _اینجا ساعت 3 اذانه! الانم ساعت 2:30 ست! پاشو اماده شو بریم حرم! معترض و خواب الود گفت ینی من فقط 3 ساعت خوابیدم! همونطور که به سمت سرویس میرفتم گفتم _اقای خوابالو! شما دیشب انقد خسته بودی که ساعت 10 رفتی لالا! وارد سرویس شدمو بعد از یه وضوی اب سرد از سرویس بیرون اومدم که بردیا گفت _دیشب انقد قیافت تو خواب معصوم شده بود که نمی ذاشت بخوابم واسه همین ساعت یازده خوابیدم! لبخندی زدمو گفتم _پاشو حاجی! یه وضوی اب سرد سر حالت می کنه! لبخندی زدو گونمو بوسیدو تعظیم کردو گفت بردیا_ چشم حاج خانوم! 👇👇👇👇
خیره به گنبد طلایی رنگ زمزمه کردم _ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا انقدر از دیدن گنبد طلایی امام رضا هیجان زده بودم که به کل حضور بردیا رو در کنارم فراموش کردم... وارد صحن گوهرشاد شدمو کنار حوض روی فرشا نشستم! بردیا هم کنارم نشستو گفت _ ما رو فراموش کردی حاج خانوم؟ خندیدمو با بغض گفتم _ مگه دیوونم فراموشت کنم؟! لبخندی زدو گفت _ قول بده!... قول بده فراموشم نمی کنی! قول بده تا ابد به یادمی! قول بده اگه یه روز خدا منو ازت گرفت فراموشم نکنی و واسم همیشه دعا کنی! اشکی از چشمام روون شد و گفتم _ قول میدم ! به کبوترای همین حرم قسم که فراموشت نمی کنم! فراموشت نمی کنم! این حرفا چیه بردیا؟! مطمئن باشی نمی زارم زود تر از من این دنیا رو ترک کنی! دستمو فشردو از توی کیفم دستمالی دراورد و بهم دادو گفت _ عه!عه! بچه کوچولو رو نگا!! فرمانده هم اینقد زر زرو؟؟؟ اشکامو پاک کردمو چپ چپ نگاش کردم که صدای اذان توی صحن یا همون حیاط مسجد گوهر شاد پخش شد. چشمامو بستمو ارزو کردم که هیچ وقت منو بردیا از هم جدا نشیمو حتی مرگمون هم با هم باشه! با صدای بردیا چشمامو باز کردم _فرمانده ایستاده می خوابی؟ بپر بریم نماز بخونیم! لبخندی بهش زدمو گفتم _ بریم توی رواق امام خمینی «ره» یا داخل مسجد گوهر شاد نماز بخونیم؟ بردیا_بیا بریم داخل مسجد گوهر شاد نماز بخونیم واسه دعای ندبه بعد بریم تو رواق! اروم پلک زدمو گفتم _چشم قربان! امری ندارین ؟ لبخند زدو به دستم فشار خفیفی دادو گفت _ التماس دعا فرمانده! همونطور که اروم ازش دور میشدم گفتم _محتاجیم قربان! صدای صوت دعای ندبه و زیارت عاشورا همیشه ارومم می کرد... نگاهمو دوختم به کتاب ادعیه داخل دست بردیا و گوش سپردم به صوت دلنشینی که داخل رواق امام پیچیده بود. "الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد نبیه و اله و سلم تسلیما اللهم لک الحمد علی ما جری به قضائک فی اولیائک الذین استخلصتهم لنفسک و دینک اذ اخترت لهم جزیل ما عندک من النعیم المقیم الذی لا زوال له و لا اضمحلال..." یادمه مامانم هر صبح جمعه دعای ندبه میخوند و اش سبزی درست می کرد و هر جمعه اونو نزر یکی از ائمه می کرد. و تو 3 روز عید ینی عید قربون و فطر و غدیر هم علاوه بر دعای ندبه ، دیگ نزری هم برپا بود... وقتی اون بلا سر پدر و مادرم اومد به نیابت ارامش روحشونو عاقبت به خیری و خوشبختی خودمو علی و حسین و بقیه اکثر جمعه ها دعای ندبه می خونم و به جای اش سبزی که مامانم می پخت صدقه میدم... بعد از عقدم با بردیا وقتی بردیا متوجه شد اونم تا جایی که میتونست و ماموریت نبود همراهیم میکردو خاله هم وقتی فهمید به جای مادرم اش سبزی برامون درست می کرد... اخه دعای ندبه خوندنش توی این 4 روز مستحبه! بعد از دعای ندبه به زیارت رفتیمو بعد از نیم ساعت به رواق برگشتیمو با هم به سمت خونه بر گشتیم... تو راه برگشت سوگند تماس گرفتو بعد از کلی مسخره بازی و چرت و پرت گفت که اوانسیان رو با نوچش کیارش گرفتن و طبق اعترافایی که ازش گرفتن فهمیدن سر دستشون توی مشهده و هنوز از دستگیری طهورا و اوانسیان خبر دار نشده و واسه اینکه از طریق نفوذی هاش خبر دار نشده باید بریم سراغشو دستور سردار رضوی که از نیرو های امنیتی رو اجرا کنیم... البته حسین تنها به مشهد میاد و امروز عصر میاد مشهد و متاسفانه سوگند نمی تونه بیاد. منو بردیا هم بعد از ناهار به سمت فرودگاه راه افتادیم تا به استقبال حسین بریم. دارد... @Alachiigh
در منزل بامبو نگه دارید. ساقه بامبو ؛ بنزن، مونوکسیدکربن و کلروفرم را از هوای اطراف دریافت و هوای منزل را تصفیه میکند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_محمدرضا_خادمی 🌹 💢 چهل و دو سال پیش روز تو بشهادت رسید ، نه بچه ی بود نه اهل ...روستازاده ای بود از دل جنگل های خوش آب و هوای که با ریختن خون پاکش خاک را بوسیدنی کرد...🇮🇷 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👆🔹حوصله کنید و این نُه دقیقه رو ببینید و بشنوید. ❌چرا باید رأی بدیم؟ ❌ «چرا به قله نزدیکیم؟ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تا پریروز میگفتن که انتخابات، انتصاباته و رئیس جمهور هیچ اختیاری نداره، الان خودشون رو واسه رأی آوردن کاندیدشون دارن پاره میکنن! از شدت تناقض جر نخورید بزرگوارا! پ.ن: بدن یک اصلاح طلب طوری طراحی شده که در برابر تناقض، هرگز جـِر نمی خورد!😑 @Alachiigh
🔴👆🔴به کسی رأی بدهیم که این مسیر را ادامه دهد نه اینکه به دوره سیاه روحانی برگرداند. ⭕️ثمره اقدامات شهید رئیسی:رشد اقتصادی سال۱۴۰۲ بالاترین رشد اقتصادی ۷سال اخیر بود. -رشد اقتصادی کل: ۵,۷% -رشد صنایع و معادن: ۶,۷% -رشد نفت: ۲۰% -رشد صنعت: ۲,۱% -رشد ساختمان پس از چند سال منفی بودن:۳,۴% @Alachiigh
حسین با لودگی بغلم کردو بعد از هم بردیا رو و گفت _اخ که چقد دلم واسه شما دو تا قزقلند تنگ شده بودا!! ندیدمو گفتم _کلش فقط 3 هفتس ندیدیمونا! حسین_ ای کیو ! شیراز روزی 10 بار می ببینمتون! واسه همین سه هفته دوری خیلی سخت بود! تازه سخت ترم میشه! اخه سوگی پیشم نیس! خندیدمو گفتم _اینجوری قدرشو بیشتر می دونی! تو که اینهمه احساسی نبودی!! سوگند احساساتی تو رو هم احساساتی کرده!؟ خندیدو گفت _ اره دیگه هرچقدر تو بردیا یخی هستین منو سوگند دیگ فلز مذاب ! خندیدمو گفتم _بردیا بیا بریم وگرنه حسین می خواد تا صب مخ منو تو رو بخوره! حرصی نگاه خیرمو به منشی انداختمو گفتم _خانم محترم میشه کار منو راه بندازی؟ منشی چشم غره ای بهم رفتو به شخص پشت خطی گفت _مهلا جان من باهات کال(تماس) می گیرم! یه سیریش مثل بختک چسبیده به میز کارمو نمی زاره باهات حرف بزنم! فعلا بای! پوزخند زدم! این دختر فازش چیه خدایی! فعلا بای!!!!!!!!! فعلا یه کلمه با قوائد عربی ! بای هم یه کلمه انگلیسی! پشت چشمی برام نازک کرد و گفت _امرتون؟! واااااای! خدایا بی نووبت شفاش بده بی زحمت! دو ساعت دارم باهاش حرف میزنم میگم به رئیس شرکت بگو من اومدم ! حرصی گفتم _سعادت هستم! با اقای ارجمند قرار ملاقات دارم! تلفنشو برداشت و اجازه ورودمو از اری شفتک (ارجمند) گرفت. حالا انگار رئیس جمهوره که این همه کلاس میزاره! بدون تشکر به سمت دفترش راه افتادمو همونطور که می رفتم به منشی گفتم _به مهلا جانت بگو ببرتت کاشت حلزون تا مردم رو معطل خودت نکنی! و اجازه حرف زدن بهش ندادمو با تقه ای به در وارد شدم. ارجمند تا منو دید لبخند کریهی زدو گفت _ خیلی خوش اومدین بانوی جوان! دستمو مشت کردم تا نکوبونم تو فکشو دکور صورتشو پایین بیارم! دریا_ لطف دارین قربان! خب مثل اینکه منو برای استخدام توی شرکتتون پذیرفتین! _ اختیار دارین خانم سعادت! حضورتون در شرکت باعث افتخاره! لبخند مصنوعی زدمو گفتم _ این لطف بی اندازه شما رو می رسونه اقای ارجمند... خب من از کی و کجا باید مشغول بشم؟! از جاش بلند شدو همون طور که سیبیلشو نوازش می کرد گفت _ همراهم تشریف بیارین خواهشا! ازجام بلند شدمو با چهره ای که از صد فرسخی داد میزد دلم میخواد خفش کنم پشت سرش به راه افتادم! به سمت بخش فنی شرکت رفتو گفت _ باتوجه به رشتتون و مدرکتون که فوق لیسانس ای تی هستش شمارو تو قسمت حساس شرکت ینی بخش امنیت داده ها و پروژه های اینترنتی قرار دادم! لبخند شیطانی رو لبم نشست که سریع خودمو جمع و جور کردمو با ذوق مصنوعی گفتم _ ممنونم اقای ارجمند! شما پدریو در حق من تموم کردین! خندیدو با اون لبخند چندشش نگاهم کرد که برای بار هزارم خودمو نفرین کردم که زیر نگاه کثیف این پیرمرد پیزوری نمی تونم کاری کنم و دخلشو بیارم! سریع خدافظی کردمو وارد اتاق کارم شدمو با ذوق ساختگی اطرافمو نگاه کردم تا ببینم اتاق به دوربین مدار بسته مجهزه که دیدم بله ! علاوه بر دوربین مجهز به ضبط صدا هم هست! اعتنایی به دوربین نکردمو پشت میزم نشستم و سیستممو روشن کردم! پسوورد داشت! تا خواستم برم ازش پسووردو بپرسم تلفن روی میز زنگ خورد . تا برداشتم صدای منفور ارجمند توی گوشم پیچید که گفت 👇👇👇
_اوه رمز سیستمتو فراموش کردم بهت بگم! یادداشت کن! حافظه عددیم خوب بود و می تونستم عددا رو با چند بار تکرار توی ذهنم حفظش کنم اما هنوز وقتش نرسیده بود که استعدادمو رو کنم... خودمو به کوچه علی چپ زدمو همونطور که ورقه ای ازنوت استیک ( ورقه های کوچیک که یه گوشش چسب داره برای یادداشت استفاده میشه) جدا می کردم گفتم _چه به موقع یادتون اومد چون همین الان می خواستم بیام ازتون بپرسم! ارجمند که با این حرفم بهش ثابت شد دختر تیزی نیستم گفت _ یادداشت کن "-0-7-2-8-5-9-2" تشکر کردمو تلفنو قطع کردمو پسووردو وارد کردم! اول چک کردم که سیستم زیر نظر سیستم مادر نباشه که خوشبختانه اینطور نبود! نگاهی به ورقه اچار روی میزم انداختم! لینک اتوماسیون و ای دی و پسوورد و کد ورود روی اون بود . به اینترنت وصل شدمو وارد اتوماسیون شدم و بعد از زدن پسوورد و کد ورود و کد امنیتی اتوماسیون باز شد... بلاخره بعد از دوهفته منو حسین و بردیا قرار شد با نیرو های اطلاعاتی همکاری کنیم و هفته پیش به کمک سردار تونستنیم رد ارجمندو بزنیم و اطلاعات جمع کنیم! خسرو ارجمند که از فعالای گروهک های سیاسی بود که توی فتنه 88 دستگیر و بعد از مدتی ازاد شد و الان هم کثافط کاری هاشو پشت شرکت تولید قطعات سخت افزاری رایانه پنهون کرده! دست راستش یاور احمدی که لیسانس ای تی داره و مغز متفکر ارجمند محسوب میشه! دست چپش هم مازیار یاری هست که رابط بین اون و سمیر اوانسیان و مهین اسکندریه و هر از گاهی از بین مخالفین نظام که داخل کشور هست برای موصاد (سازمان جاسوسی اسرائیل) پنهانی نیرو میگیره! حالا من با هزار جور بدبختی تونستم توی شرکت ارجمند ، با هویت ستایش سعادت دختر باقر سعادت که توی کودتای 88 به دست خود اغتشاشگرا کشته شد و خودش هم سال گذشته عضو باند قاچاق اسلحه شد توی در گیری بین قاچاق چیا کشته شد ولی شناسنامش باطل نشد ،استخدام شم و بردیا و حسین و بقیه فعلا توی تیم پشتیبانی بمونن و وارد ماموریت نشن ! با صدای گوشيم که زنگ می خورد از فکر بيرون اومدم. نگامو از مانيتور نگرفتم و همونطوری گوشيمو برداشتمو جواب دادم. _الو صدای حسين پيچيد تو گوشم _اگه اتاق مجهز به دوربين مدار بستس تعجب کن! سری از جام بلند شدمو با تعجب ساختگی گفتم _چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حسين_ افرین دریا! حالا خودتو نگران نشون بده و حرفی که از قبل اماده کردیمو بگو با نگرانی طول اتاقو متر کردمو گفتم _ اقای فروردین خواهش می کنم دو روز به من فرصت بدین پولتونو ميدم! حسين _ بزن زیر گریه! سعی خودتو بکن دریا! با فکر کردن به اتفاقات بد زندگيم دو سه تا قطره از چشمام سرازیر شد! با بغض مصنوعی گفتم _اقای فروردین خواهش می کنم ازتون! حسين_ ایول دریا ! عالی بودی !! خب حالا گوشيو حرصی قطع کن ولی واقعا قطع نکن تا وقتی اومد اتاقتبتونيم حرفاتونو بشنویم و شنود کنيم! موفق باشی یاعلی! نمایشی گوشيمو حرصی قطع کردمو پشت ميزم نشستمو سرمو روی ميز گذاشتم و مصنوعی هق هق کردم! ارجمند درو باز کردو با نگرانی گفت _ستایش خانم؟! مشکلی واستون پيش اومده خانم سعادت؟ سرمو از روی ميز بلند کردمو با گریه و بغض گفتم _ صاحب خونم ميگه تا عصر باید تخليه کنم! روی ميزم خم شد که نامحسوس خودمو عقب کشيدم. دارد... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ🖤🤚 🏴صلی الله علیک یا محمدبن علی ایها الباقر🖤🤚 أبَاعَبْدِاللهِ... عزیزم عزیزم.... ببین آشفته ام... من از آقاییت خیلی جاها گفتم ببین غم دارم... تو قاب چشمام یه حرم کم دارم...😭😭 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدداوود اسماعیلی🌹 داوود تا لحظه‌ی شهادتش سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود، به او که جوان‌تر بود سلاح نرسید! بهش گفتم: تو که سلاح نداری، برای چه می‌آیی جلو؟! گفت: اگر سلاح از دست شما افتاد، من برمی‌دارم. مهم این است که فقط بیایم. او در تمام صحنه‌ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه‌ها کمک می‌کرد تا اینکه به شهادت رسید. جانباز دفاع از حرم علوی "هاشم اسدی" بر مزار شهید مدافع حرم داوود اسماعیلی در وادی‌السلام ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماره3⃣ 🎥 : کشور نیازمند یک پوست‌اندازی است 🔹این مایۀ شادی نیست که یک عده بگویند ما گران می‌کنیم و افرادی باشند که گرسنه بخوابند. این هنر نیست، بی‌هنری است. 🔹چرا وقتی ثروت داریم مردم در مشکلات باشند. کشور نیازمند یک تحول بزرگ است و باید به‌سمت آن حرکت کرد. @Alachiigh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴السلام علیک یا باقرالعلوم🤚 🖤 خاک بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا قدرش فزون تر از طلا، ای یادگار کربلا 🖤💐شهادت پنجمین قافله سالار شیعیان حضرت امام محمد باقر (ع) بر تشنگان معرفت تسلیت باد💐🖤 ⚫️ التماس دعا...🙏 🎤 حاج منصور ارضى @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماره4⃣ 🎥 : اگر به من اعتماد کنید با دوران جدیدی از مدیریت روبه‌رو خواهید شد 🔹آمده‌ام تا تجربه و توانایی‌ام را در اختیار مردم قرار دهم. @Alachiigh
🌿 ⃟⃟ ⃟🌺 انتخـــــــــابات ،انتخــــــــاباتِ پُرشـــــــور باشـــــــد، باید پُرجمعیّت باشد؛ چرا؟ برای اینکه حضور مـــــــردم در صحنه، پای صندوق رأی نشانه‌ی حضور ملّت در صحنه‌های مهمّ اداره‌ی کشور است؛ این برای کشور ثروت بزرگی است.
لبخند کریهی زدو گفت _ خانم خانما این که گریه نداره! میتونی توی یکی از واحدای من فعلا مستقر شی تا بعد! حالا هم اشکاتو پاک کن و بلند شو تا ببرمت و خونه ی جدیدتو بهت نشون بدم! عوضی سن بابا بزرگمو داره و اینجوری رفتار میکنه! دستمو مشت کردم تا یهویی نکوبونم تو فکش ! سرمو پایین انداختمو گفتم _ پدریو در حقم تموم کردین اقای ارجمند! قهقه چندشی زدو گفت _دختر جون مگه من چند سالمه! همش 55 سالمها!! 55 کمه پیزوری!!!! بابای من اگه زنده بود الان 45 سالش بود!! خنده ی مصنوعی زدمو گفتم _ ماشالا بهتون نمی خوره! خب اگه اجازه بدین من دو ساعت دیگه ینی ساعت 11 برم خونم وسایلمو جمع کنم! _ایرادی نداره! می رسونمت خونت عزیزم بعد با هم میریم خونه ی جدیدت! اخ که چقد دلم میخواد بگیرمش به باد کتکو بگم من عزیز توی چندش پیزوری هاف هافو نیستم!! اما حیف که وسط ماموریتم و نمی تونم بخاطر یه پیرمرد پیزوری همه چیزو بهم بریزم! ارجمند_ اصلا می خوای یه کار کنیم؟! _چی کار؟ ارجمند _ یه اتو بار (کامیون اسباب کشی) می فرستم خونت وسایلتو جمع کنن بیارن خونه ی جدیدت؟! من و منی کردمو گفتم _ چیزه اخه ...اخه من پول زیادی ندارم! خنده ی چندشی زدو گفت _ تا من هستم غصه ی چیو می خوری خانمی؟؟ وای خدا! یه عذاب الهی نازل کنو این پیری رو بفرس اون دنیا! مردیکه الاغ من سن نوشو دارما! وایساده مخ میزنه! _ ببخشید ولی دلیلی نداره که شما اینهمه به خاطر من به زحمت بیفتین اقای ارجمند! به سمت در اتاق راه افتادو گفت ارجمند_ به وقتش دلیلشو هم میگم بهت! الانم چک و چونه نزن و 2 ساعت دیگه حاضر شو تا بریم! _اقای ارجمند ! ایستاد و از روی شونه نگاهم کردو گفت _ جانم؟! ای درد و جانم! کوفتو جانم! حناق بیستو چار ساعته ! مردیکه الاغ هیز گلابی ! لبخند مصنوعی زدمو گفتم _ پس تا وقتی که دلیل این محبتاتونو نگین اجازه نمی دم یه ریال هم برام خرج کنین! کامل به سمتم برگشت و گفت 👇👇👇